جدول جو
جدول جو

معنی ننوشته - جستجوی لغت در جدول جو

ننوشته
(کُ)
نانوشته. مقابل نوشته. رجوع به نوشته شود:
هواخواه توام جانا و می دانم که می دانی
که هم نادیده می بینی و هم ننوشته می خوانی.
حافظ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نگاشته
تصویر نگاشته
نوشته، نقش کرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشته
تصویر نوشته
پیچیده شده، برای مثال نوشته به دستار چیزی که برد / چنان هم که بستد به بیژن سپرد (فردوسی - ۳/۳۷۵)، درنوردیده شده، طی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوشته
تصویر نوشته
کتابت شده، مکتوب، سخن و مطلب مکتوب
نامه، قبض، رسید
کنایه از سرنوشت
کنایه از حتمی، مقدّر
فرهنگ فارسی عمید
وسیلۀ چوبی چهارشاخه با دستۀ بلند که برزگران با آن خرمن کوفته شده را به باد می دهند تا دانه از کاه جدا شود، چهارشاخ، افشون، هسک، هید، چک
فرهنگ فارسی عمید
(اَ گُ تَ / تِ)
انگشته و مذری و پنج انگشت، افزاری که برزگران دانه و کاه را بدان بباد بر دهند تا از هم جدا شود. (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 77). آلتی باشد از چوب مانند پنجۀ دست و دسته نیز دارد که برزیگران خرمن کوفته شده را بدان بباد دهند. (برهان قاطع) (از انجمن آرا). چهارشاخ. افشون. هسک. (فرهنگ فارسی معین). اوشین. (ناظم الاطباء) :
در راه نشابور دهی دیدم بس خوب
انگشتۀ او را نه عدد بود و نه مره.
رودکی.
از گواز وتش و انگشتۀ بهمان (و فلان)
تا تبر زین و دبوسی ورکاب کمری.
کسایی (از لغت فرس اسدی).
لغت نامه دهخدا
(اَ گَ / گِ تَ / تِ)
برزیگری را گویند که صاحب ثروت بود و کارکنان بسیار داشته باشد.
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ وَتَ / تِ)
پیچیده. طی کرده:
هم بر ورق گذشته گیرش
واکرده و درنوشته گیرش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پِ)
دهی است از دهستان میشه پاره، واقع در بخش کلیبر از توابع اهر در آذربایجان شرقی در 8500 گزی مغرب کلیبر قرار دارد و فاصله آن تا جادۀ شوسۀ اهر به کلیبر نیز 8500 گز است. منطقه ای کوهستانی است با هوائی معتدل و 144 نفر سکنه. آب آن از دو رشته چشمه تأمین میشود و محصولش غلات است و مردمش بکار زراعت و گله داری مشغولند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دوخته ناشده. نادوخته. مقابل دوخته. رجوع به دوخته شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مقابل گذشته
لغت نامه دهخدا
(غُ رُمْ)
نارفته. نرفته. ناروبیده. جاروب ناکرده. جاروب ناشده
لغت نامه دهخدا
(نِ تَ / تِ)
نوشته. (برهان قاطع) (آنندراج). نوشته شده. (ناظم الاطباء). مکتوب. (یادداشت مؤلف). تحریرکرده. (فرهنگ فارسی معین). مرقوم، انشاشده. (یادداشت مؤلف) ، ساخته شده. (برهان قاطع) ، نقش. (یادداشت مؤلف) ، نقش کرده. (برهان قاطع) (انجمن آرا). نقش شده. رسم شده. (ناظم الاطباء). منقوش. (منتهی الارب) (از تفلیسی). نگاریده. مصور: یک درقه بودش سر مردی بر آن نگاشته. (ترجمه طبری بلعمی). و بر وی صورتهای گوناگون از کردار هندوان نگاشته. (حدود العالم). و صدهزار گونه تصاویر بر او نگاشته. (مجمل التواریخ) ، رنگارنگ شده. (ناظم الاطباء). رنگین. رنگ آمیزی شده:
رخ ز دیده نگاشته به سرشک
وآن سرشکش به رنگ تازه زرشک.
عنصری.
، حنابسته. خضاب شده:
چو دست و پای عروسان نگاشته سر و دم
چو روی خوبان آراسته همه پر و بال.
فرخی.
، زرنگارشده، لکه دارشده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
ناکوبیده. نکوبیده. کوفته ناشده. مقابل کوفته. رجوع به کوفته شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِ دَ / دِ)
نرشته. ناریسیده. مقابل رشته به معنی ریسیده و تاب داده. رجوع به رشته شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کشته ناشده. غیرمقتول. به قتل نارسیده:
ناکشتۀ کشته صفت این حیوان است.
منوچهری.
منم تنها چنین بر پشته مانده
ز ننگ لاغری ناکشته مانده.
نظامی.
، گچ یا آهک ناکشته، آب نادیده: بگیرند آهک ناکشته سه درمسنگ و... بسرکه بسرشتند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ /دِ)
ناآغشته. نیاغشته. مقابل آغشته. رجوع به آغشته شود
لغت نامه دهخدا
(اَگُ تِ)
دهی است از بخش اشترینان شهرستان بروجرد با 331 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات، بادام و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نگشته. نگردیده. ناشده:
همان چشمۀ عنبر و عود و مشک
دگر گنج کافور ناگشته خشک.
فردوسی.
ظاهرش دیدی سرش از تو نهان
اوستا ناگشته بگشادی دکان.
مولوی.
، تغییرناکرده. منقلب ناشده: شرابی ناگشته. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
مقابل نوشتن. رجوع به نوشتن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ تَ / تِ)
پیچیده. درنوردیده. (برهان قاطع). نوردیده:
نوشته به دستار چیزی که برد
چنان هم نوشته به بیژن سپرد.
فردوسی.
، طی شده. گذشته. ماضی: از روزگار گذشته و قرن های نوشته. (ترجمه محاسن اصفهان ص 118)
لغت نامه دهخدا
دیواری که از خشت و آجر برآورده باشند. توضیح مهذب الاسما والسامی در معنی} سمیط {عربی این کلمه را آورده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگاشته
تصویر نگاشته
نوشته، مکتوب، مرقوم، نقش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندوخته
تصویر ندوخته
دوخته ناشده
فرهنگ لغت هوشیار
نگردیده نشده: ظاهرش دیدی سرش از تونهان اوستا ناگشته بگشادی دکان. (مثنوی)، تغییرنکرده منقلب ناشده: (شرابی ناگشته {مقابل گشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارشته
تصویر نارشته
نرشته نریسیده مقابل رشته
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی چوبین چهار شاخه دارای دسته ای بلند که کشاورزان با آن خرمن کوفته را بباد دهند تا از کاه جدا گردد چهار شاخ افشون هسک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درنوشته
تصویر درنوشته
پیچیده، طی کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشته
تصویر نوشته
نوردیده طی شده. تحریر شده:جمع نوشتجات، نامه مراسله: (بخط او پس از آن نوشته ای بافتند که بتازی بدوستی نوشته بود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نویشته
تصویر نویشته
نوشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگاشته
تصویر نگاشته
نوشته شده، نقش و نگار شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برنوشته
تصویر برنوشته
((بَ نِ وِ تِ))
طی شده، پاره گشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوشته
تصویر نوشته
((نِ وِ تِ))
تحریر شده، نامه، مراسله، رسید، سند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوشته
تصویر نوشته
تالیف، مطلب، مکتوب
فرهنگ واژه فارسی سره
اثر، خط، دستخط، رقعه، رقیمه، عریضه، کاغذ، کتیبه، مراسله، مرقوم، مرقومه، مسطور، مکتوب، مندرج، منشور، نامه، نبشته
متضاد: گفته
فرهنگ واژه مترادف متضاد