جدول جو
جدول جو

معنی ننباشتن - جستجوی لغت در جدول جو

ننباشتن
(لَ لَ ذَ)
نینباشتن. مقابل انباشتن. (یادداشت مؤلف). رجوع به انباشتن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انباشته
تصویر انباشته
انبارده، روی هم ریخته، انبوه شده، پرکرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوباشتن
تصویر اوباشتن
انباشتن، آکندن، پر کردن، افکندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انگاشتن
تصویر انگاشتن
انگاردن، انگاریدن، پنداشتن، گمان کردن، خیال کردن، تصور کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انباشتن
تصویر انباشتن
انبار کردن
پر کردن، چیزی را در ظرفی ریختن یا جا دادن که تمام آن را فرا گیرد، آکندن، آگندن، آکنیدن، پر ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
گمان بردن، خیال کردن، تصور کردن
اندیشه کردن
فرض کردن
فرهنگ فارسی عمید
(لَ سَ)
نیوباشتن. نااوباشتن. مقابل اوباشتن. رجوع به اوباشتن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ شُ دَ)
پر کردن و مملو گردانیدن و انبار نمودن. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). آکندن. ممتلی کردن. امتلاء. (یادداشت مؤلف). کبس. (تاج المصادر بیهقی). پر کردن جای عمیق بخاک و جز آن. (شرفنامۀ منیری) (مؤید الفضلاء). انباردن:
بدان کرد شاید نهان آفتاب
بدین شاید انباشت دریای آب.
اسدی.
درم زیر خاک اندر انباشتن
به از دست پیش کسان داشتن.
اسدی (گرشاسب نامه ص 160).
به دم رود جیحون بینباشتی
به دم زنده پیلی بیوباشتی.
اسدی (گرشاسب نامه ص 40).
جهان گشتی و رنج برداشتی
چو گنجی بینباشت بگذاشتی.
اسدی (گرشاسب نامه ص 353).
جهان انباشت گوش من بسیماب
بدان تا نشنوم نیرنگ این زن.
خاقانی.
جوانان لشکر خندق بینباشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 258). از خار و خاشاک و... بتعاون دستها فراهم آوردند و غوران خندق بینباشتند. (ترجمه تاریخ یمینی).
ای دریغا گنج را بگذاشتم
آب حیوان را بخاک انباشتم.
مولوی (مثنوی).
زانباشتن چاه زنخدانش بمشک
معلومم شد که دل برون ناید از او.
سعید هروی (از شعوری ج 1 ورق 122 الف).
لغت نامه دهخدا
(لَ زَ)
مقابل نگاشتن. رجوع به نگاشتن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از انباشته
تصویر انباشته
اسم انباشتن، پر کرده مملو انبارده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوباشتن
تصویر اوباشتن
مملو و پر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگاشتن
تصویر انگاشتن
گمان بردن، پنداشتن، گمان کردن، ظن بردن، تقدیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنگاشتن
تصویر پنگاشتن
نقش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گمان بردن تصور کردن ظن بردن توهم کردن زعم حسبان، تصور باطل نمودن حدس باطل زدن گمان نادرست کردن، شمردن بحساب آوردن فرض کردن انگاشتن گرفتن تقدیر، عجب و تکبر نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انباشتن
تصویر انباشتن
پرکردن و مملو کردن، انبوه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
((پِ تَ))
گمان بردن، تصور کردن، سوءظن داشتن، تکبر نمودن، به حساب آوردن، شمردن، گمان نادرست کردن، تصور باطل نمودن، پنداریدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انباشته
تصویر انباشته
((اَ تِ))
پر کرده، پر شده، مملو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انباشتن
تصویر انباشتن
((اَ تَ))
پر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انگاشتن
تصویر انگاشتن
((اِ تَ))
پنداشتن، تصور کردن، انگاردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
فرض کردن، خیال کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پنگاشتن
تصویر پنگاشتن
ترسیم کردن، رسم کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انگاشتن
تصویر انگاشتن
تصور کردن، فرض کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
آکندن، امتلا، پر کردن
متضاد: تخلیه، خالی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
Deem
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
juger
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
считать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
halten für
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
вважати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
uważać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
认为
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
considerar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
ritenere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
considerar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
beschouwen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
คิดว่า
دیکشنری فارسی به تایلندی