جدول جو
جدول جو

معنی نمیج - جستجوی لغت در جدول جو

نمیج
(نَ)
نمیچ. صندلی و تخت و مسند و کرسی و نموزش. (ناظم الاطباء). رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 378 و رجوع به نموزج شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نمیر
تصویر نمیر
آب فراوان و پاکیزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمید
تصویر نمید
ناامید، برای مثال مهرش ادریس را بداده نوید / لطفش ابلیس را نکرده نمید (سنائی - ۶۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسیج
تصویر نسیج
منسوج، بافته، بافته شده
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
بافته. (غیاث اللغات) (آنندراج). منسوج. (المنجد) (اقرب الموارد). بافته شده. (از ناظم الاطباء). ج، نسج، نوعی از حریر زربافته. (غیاث اللغات) (آنندراج). نسیچ: پس مأمون آن روز جامه خانه ها عرض کردن خواست و از آن هزار قباء اطلس معدنی و ملکی و طمیم و نسیج و ممزج و مقراضی و اکسون هیچ نپسندید. (چهارمقالۀ نظامی عروضی از حاشیۀ برهان قاطع).
بینی به آفتاب که برتافت بامداد
بر خاک ره نسیج زراندود باز کرد.
خاقانی.
چون حلی بن تابوت و نسیج کفنت
همچنین پشت به خم روی چو زرباد پدر.
خاقانی.
خرقه شد از حسام ملمعنمای شاه
گاهی نسیج آتش و گه پرنیان آب.
خاقانی.
بر در باغی که امیر ارغنون بنا نهاده است خیمۀ نسیج بزدند. (جهانگشای جوینی).
پرنیان و نسیج بر نااهل
لاجورد و طلاست بر دیوار.
سعدی.
و مسعودبیک آنجا خیمۀ نسیج زراندرزر برافراشت. (رشیدی).
ز دانش کن لباس تن که زیب است
نسیج پرنیان ابله فریب است.
امیرخسرو.
و علی الخاتون حله یقال لها النخ و یقال لها ایضاً النسیج. (ابن بطوطه) ، جامه. (غیاث اللغات) (آنندراج). پارچه. قماش. منسوج. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
میوۀ رسیده و پخته هرچه باشد. (از منتهی الارب) (از آنندراج). میوه وگوشتی که رسیده و پخته و قابل خوردن شده باشد. ناضج. (اقرب الموارد) (المنجد). میوۀ پخته و دمل پخته ومادۀ پختۀ هر چیز که پختگی آن از آتش نباشد. (غیاث اللغات). رسیده. پخته. به کمال رسیده و صالح برای غایه مطلوبه شده. (یادداشت مؤلف). نعت است از نضج. رجوع به نضج و نضج شود، نضیج الرأی، استوارخرد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
مخفف ناامید است. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از جهانگیری). مأیوس. قانط. آیس. خائب. ناامیدوار. (یادداشت مؤلف). رجوع به نومید شود:
به دوری ز خویشانت آرد نوید
نمایدت طبع و نشاند نمید.
اسدی.
ای خردمند نکته ای بشنو
وز عطای خدا نمید مشو.
سنائی.
قهرش ادریس را نداده نوید
لطفش ابلیس را نکرده نمید.
سنائی.
، بدکار و بیچاره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
آب خوشگوار و شیرین. (غیاث اللغات). آب گوارنده. (مهذب الاسماء) (دهار). آب تمیز و پاکیزه. ناجع. (از اقرب الموارد). آب پاکیزه و بسیار و روشن ساده، شیرین باشد یانباشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، حسب خالص و پاک از آلایش. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، کثیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
علف که ستور از دهان برکنده گذارد، یا گیاهی که بعد از خوردن روید. (منتهی الارب) (آنندراج). گیاهی که بعد از خوردن وی بازروید. (فرهنگ خطی) ، گیاهی که پس از خوردن ستور دوباره سبز گردد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، علفی که ستور بادهن برکنده باشد. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (ازاقرب الموارد) ، برچیده. (منتهی الارب) (آنندراج). منتوف. (متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نوشته شده، نقش شده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به نمیقه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
زشت، شیرچرب مزه برگشته. ج، سماج. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نمناک. نم زده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ دِ)
قصبۀ مرکزی بخش نمین است و در 25 هزارگزی شمال شرقی شهر اردبیل، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی، روی 48درجه و 29 دقیقه و 30 ثانیۀ طول و 38 درجه و 25 دقیقه و 25 ثانیۀ عرض جغرافیائی واقع است. ساعت 12 ظهر نمین برابر است با 40 دقیقۀ بعدازظهر تهران. جمعیت قصبه 4469 تن است. آب قصبه از چشمه سارها و رود خانه نمین تأمین می شود و محصولش غلات و حبوبات و میوه هاست. شغل اهالی زراعت و گله داری و سوداگری و گلیم بافی و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نُمْ می یَ)
فاخته. (منتهی الارب) (متن اللغه). فاختۀ ماده. (ناظم الاطباء) ، طبیعت. (المنجد) (متن اللغه) ، واحد نمّی ّ است. رجوع به ’نمّی ّ’ شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
اسب یدک. (ناظم الاطباء). یدک. جنیب. (از شعوری ج 2 ص 278). اسبی که برای جلال و جاه در جلو مردمان بزرگ می کشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
بسیارخوار، بسیار آرمندۀ با زنان، سمیج لمیج، از اتباع است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
در لهجۀ قزوینی، دیزی سرگشاده
لغت نامه دهخدا
(نِفْ فی)
مرد بیگانه که به قوم درآید و صلح کند با ایشان یا بیگانه که به قوم درآید و نه صلح کند و نه فساد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، نفج
لغت نامه دهخدا
(نَ)
یکی از بخش های چهارگانه شهرستان اردبیل است و در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع شده و محدود است از شمال به روسیه و از مشرق به گردنۀ حیران و مرز روسیه و از جنوب به رود خانه قره سو و از مغرب به دهستان رضی. این بخش یک دهستان مرکزی و جمعاً 113 آبادی کوچک و بزرگ دارد و جمعیت آن در حدود 51019 تن است. مرکز بخش قصبۀ نمین است که در دهستان مرکزی بخش واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
بهمنیار در شرح و توضیح بعض کلمات و عبارات تاریخ بیهق آرد: نام یکی از بخش های جنوبی سبزوار است و در این بخش دیهی است معروف به دیه زمین، لیکن اهل قلم دیه زمیج می نویسند. مؤلف تاریخ بیهق این کلمه را بمعنی زمین بر دهنده نوشته و این معنی در فرهنگهای فارسی که در دست است، یافته نشد. رجوع به تاریخ بیهق چ دانش ص 36، 109، 145 و 155، زمج در همین لغت نامه و زمیخ شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
آهوی مادۀ جوانۀباریک شکم، آهوی ماده ای که در دو تهیگاه وی دو خط باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نویج
تصویر نویج
عشقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمید
تصویر نمید
ناامید نومید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمیر
تصویر نمیر
آب فراوان و پاکیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمیص
تصویر نمیص
بر چیده، بر کنده، باز رویا: گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
هو نوشته خوشنویسی شده خوشنویسیده، نگارینه: جامه پارچه نوشته (شده)، نقش شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمیم
تصویر نمیم
سخن چین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نضیج
تصویر نضیج
پخته رسیده هرچیز پخته، میوه رسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسیج
تصویر نسیج
بافته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لمیج
تصویر لمیج
پر خور، بسیار گای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمید
تصویر نمید
((نُ))
ناامید، مأیوس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمیق
تصویر نمیق
((نَ))
نوشته (شده)، نقش شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمیم
تصویر نمیم
((نَ))
سخن چینی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نضیج
تصویر نضیج
((نَ))
هرچیز پخته، میوه رسیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسیج
تصویر نسیج
((نَ))
بافته شده
فرهنگ فارسی معین