بافته. (غیاث اللغات) (آنندراج). منسوج. (المنجد) (اقرب الموارد). بافته شده. (از ناظم الاطباء). ج، نسج، نوعی از حریر زربافته. (غیاث اللغات) (آنندراج). نسیچ: پس مأمون آن روز جامه خانه ها عرض کردن خواست و از آن هزار قباء اطلس معدنی و ملکی و طمیم و نسیج و ممزج و مقراضی و اکسون هیچ نپسندید. (چهارمقالۀ نظامی عروضی از حاشیۀ برهان قاطع). بینی به آفتاب که برتافت بامداد بر خاک ره نسیج زراندود باز کرد. خاقانی. چون حلی بن تابوت و نسیج کفنت همچنین پشت به خم روی چو زرباد پدر. خاقانی. خرقه شد از حسام ملمعنمای شاه گاهی نسیج آتش و گه پرنیان آب. خاقانی. بر در باغی که امیر ارغنون بنا نهاده است خیمۀ نسیج بزدند. (جهانگشای جوینی). پرنیان و نسیج بر نااهل لاجورد و طلاست بر دیوار. سعدی. و مسعودبیک آنجا خیمۀ نسیج زراندرزر برافراشت. (رشیدی). ز دانش کن لباس تن که زیب است نسیج پرنیان ابله فریب است. امیرخسرو. و علی الخاتون حله یقال لها النخ و یقال لها ایضاً النسیج. (ابن بطوطه) ، جامه. (غیاث اللغات) (آنندراج). پارچه. قماش. منسوج. (یادداشت مؤلف)