- نمی (نُمْ می ی)
ناراستی. دغلی. (منتهی الارب). خیانت. (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، عیب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، دشمنی. (منتهی الارب). عداوت. (اقرب الموارد) ، سرشت. (منتهی الارب). طبیعت. (اقرب الموارد). رجوع به معنی بعدی شود، گوهر مرد و نژاد آن. (از منتهی الارب). جوهر واصل انسان. (از اقرب الموارد). طبیعت و گوهر انسان و اصل او. (از متن اللغه). نیز رجوع به معنی قبلی شود، سنگ ترازو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پشیز. (مهذب الاسماء). زر مغشوش که در آن مس بوده باشد. (فرهنگ خطی). پشیز یا درم که در آن آمیزش مس یا ارزیز باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). واحد آن نمیّه است. (از نقود). کلمه ای است رومی. (از اقرب الموارد). ج، نمامی ّ، احدی. کسی. یقال: ما به نمی، یعنی کسی نیست در آن. (از منتهی الارب). ای احد. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (از متن اللغه)
