جدول جو
جدول جو

معنی نمی - جستجوی لغت در جدول جو

نمی
(نُمْ می ی)
ناراستی. دغلی. (منتهی الارب). خیانت. (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، عیب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، دشمنی. (منتهی الارب). عداوت. (اقرب الموارد) ، سرشت. (منتهی الارب). طبیعت. (اقرب الموارد). رجوع به معنی بعدی شود، گوهر مرد و نژاد آن. (از منتهی الارب). جوهر واصل انسان. (از اقرب الموارد). طبیعت و گوهر انسان و اصل او. (از متن اللغه). نیز رجوع به معنی قبلی شود، سنگ ترازو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پشیز. (مهذب الاسماء). زر مغشوش که در آن مس بوده باشد. (فرهنگ خطی). پشیز یا درم که در آن آمیزش مس یا ارزیز باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). واحد آن نمیّه است. (از نقود). کلمه ای است رومی. (از اقرب الموارد). ج، نمامی ّ، احدی. کسی. یقال: ما به نمی، یعنی کسی نیست در آن. (از منتهی الارب). ای احد. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
نمی
(نَ ما)
جمع واژۀ نماه. رجوع به نماه شود
لغت نامه دهخدا
نمی
(نَ)
تری. (آنندراج) (ناظم الاطباء). نمناکی. مرطوبی، سردی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نمی
(فِ لَ)
گوالیدن. (از منتهی الارب). زیاد شدن و گوالیدن مال وجز آن. (اقرب الموارد). نمو. نمی ّ. نماء. نمیه. (متن اللغه) ، بلند برداشتن و سیر افروختن آتش را. (از منتهی الارب). بلند و پرشعله افروختن آتش را. (از اقرب الموارد) ، فربه شدن مردم. (منتهی الارب). چاق و سمین شدن. (از اقرب الموارد) (متن اللغه). نمی ّ. (متن اللغه) ، بلندگردیدن آب. (منتهی الارب). برآمدن و بالا آمدن آب. (از اقرب الموارد) ، برآمدن و افزون شدن رنگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زیاد شدن سیاهی خضاب بر دست و موی. (از اقرب الموارد). نمو. نماء. نمی ّ. نمیه. (متن اللغه) ، شدت گرفتن سیاهی مرکب بعد از کتابت. پررنگ شدن مرکب سپس نوشتن. (از اقرب الموارد). نمو. نماء. نمی ّ. نمیه. (متن اللغه) ، گران گردیدن نرخ. (منتهی الارب). بالا گرفتن و گران شدن نرخ. (از اقرب الموارد) ، برداشتن حدیث و خبر به کسی و منسوب نمودن به سوی کسی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خبر به کسی اسناد کردن. (فرهنگ خطی). نمو. (متن اللغه) ، برداشته شدن سخن و حدیث. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سخن رسانیدن به وجه نیکوئی و اصلاح. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نمو. (متن اللغه) ، نسبت کردن کسی را به پدرش. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). نمی ّ. (متن اللغه) ، برداشتن چیزی را بر چیزی دیگر. (از اقرب الموارد). چیزی بر سر چیزی نهادن. (فرهنگ خطی). بلند کردن چیزی را بر چیزی. (از ناظم الاطباء). نمی ّ. (متن اللغه) ، ناپدید شدن و دور از چشم شکارچی مردن شکار. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
نمی
(فِ)
رجوع به نمی و نیز رجوع به اقرب الموارد شود
لغت نامه دهخدا
نمی
(فَ فَ حَ)
رجوع به نمی و نماء شود
لغت نامه دهخدا
نمی
رطوبت
تصویری از نمی
تصویر نمی
فرهنگ لغت هوشیار
نمی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
نمی
رطوبت
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آنمی
تصویر آنمی
کم خونی، بیماری ناشی از کم شدن گلبول های قرمز خون که با عوارضی مانند رنگ پریدگی، سردرد و اختلال دستگاه گوارش همراه است
فرهنگ فارسی عمید
(تَ ذَمْ مُ)
رفتن باز از جایی به جایی و بلند شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بلند گردیدن چیزی از جای خود به جایی دیگر، و در صحاح و قول اعشی: لایتنمی لها فی القیظ یهبطها، قال ابوسعید: لایعتمد علیها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ ما)
نامی تر، اشک ریختن چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
سهل بن رافعغنمی خزرجی از جملۀ انصار بود. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
ابن مالک نجار. از انصار بود. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غَ نَ)
منسوب به غنم. رجوع به غنم شود، آنکه طبیعت و خصیصۀگوسفند را داشته باشد. گوسفندصفت. (دزی ج 2 ص 229)
لغت نامه دهخدا
(عَ نَ می ی)
منسوب به عنم. رجوع به عنم شود، نیکوروی سرخ رنگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). صورت زیبا و سرخ رنگ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ می ی)
توشک و نهالی آگنده بکاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ نِ)
بیماری کم خونی که فقرالدم نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نمیله
تصویر نمیله
سخن چینی
فرهنگ لغت هوشیار
هو نوشته خوشنویسی شده خوشنویسیده، نگارینه: جامه پارچه نوشته (شده)، نقش شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمیقه
تصویر نمیقه
نامه (مکتوب)، نوشته نوشته (شده)، نقش شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمیمت
تصویر نمیمت
سخن چینی، جمع نمائم (نمایم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمیص
تصویر نمیص
بر چیده، بر کنده، باز رویا: گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمیرا
تصویر نمیرا
لفظ اندک و معنی بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمیر
تصویر نمیر
آب فراوان و پاکیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمیدی
تصویر نمیدی
ناامیدی نومیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمیم
تصویر نمیم
سخن چین
فرهنگ لغت هوشیار
نمیمت سخن چینی، تکان جنبش، غژ غژ آوای نوشتن سخن چینی، جمع نمائم (نمایم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منمی
تصویر منمی
گوالنده نشو و نما دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنمی
تصویر تنمی
بلند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنمی
تصویر آنمی
فرانسوی کم خونی از بیماریها
فرهنگ لغت هوشیار
ناامیدشدن: ای جوانمردخ نکته ای بشنو از عطای خدا نمید مشو. (حدیقه. رشیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمیدانم گرایی
تصویر نمیدانم گرایی
آگنوستیسیزم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نمیدانم گیشی
تصویر نمیدانم گیشی
آگنوستیسیزم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آنمی
تصویر آنمی
کم خونی
فرهنگ واژه فارسی سره