جدول جو
جدول جو

معنی نمکه - جستجوی لغت در جدول جو

نمکه
(نَ مِ نَ)
دهی است از دهستان رودبار بخش حومه شهرستان دامغان که 104 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و لبنیات و سیب زمینی، شغل مردمش زراعت و گله داری و پارچه بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

عددی که به منظور ارزیابی میزان یادگیری هر دانش آموز یا دانشجو در نظر گرفته می شود، شماره مثلاً نمرۀ عینک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمکی
تصویر نمکی
بانمک، نمک دار مثلاً غذای نمکی، کنایه از ملیح، زیبا
فرهنگ فارسی عمید
(نِ لَ)
نمیمه. سخن چینی. نمله. نمله. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ کَ / کِ)
جرگه و حلقه زدن و صف کشیدن مردم و حیوانات دیگر باشد، گویند ترکی است. (فرهنگ نظام از فرهنگ وصاف). رجوع به نرگ و نرگه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
دهی است از دهستان املش بخش رودسر شهرستان لاهیجان، در 10هزارگزی جنوب غربی رودسر و 3هزارگزی مشرق املش، در جلگۀ معتدل هوای مرطوبی واقع است و 450 تن سکنه دارد. آبش از نهر حاجی آباد، محصولش برنج و چای، شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ کَ / نَ کَ)
زمین که در آن نشیب و فراز باشد، پشته. ریگ تودۀ خرد، پشتۀ تیزسر، و گاهی سرخ هم باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، نبک، نبوک، نباک
لغت نامه دهخدا
(نُ / نِ کَ)
یک دانۀ زعرور. (ناظم الاطباء). یکی نلک است. (منتهی الارب). رجوع به نلک (ن / ن ) شود
لغت نامه دهخدا
(نُمْ می یَ)
فاخته. (منتهی الارب) (متن اللغه). فاختۀ ماده. (ناظم الاطباء) ، طبیعت. (المنجد) (متن اللغه) ، واحد نمّی ّ است. رجوع به ’نمّی ّ’ شود
لغت نامه دهخدا
(نَ مِ لَ)
مؤنث نمل. ارض نمله، زمین مورچه ناک. (منتهی الارب). زمینی بسیارمور. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ کَ)
جمل صمکه، شتر توانا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ مُ لَ)
نمله. واحد نمل. یک مورچه. (از منتهی الارب). رجوع به نمل شود، تأنیث نمل. مورچۀ ماده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ لَ / لِ)
بسیار موذی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شهری است از کیماک، مستقر خاقان (کیماک) به تابستان از اینجا باشد و میان این شهر و میان طرار هشتادروزه راه است سوار را که به شتاب رود. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
منسوب به نمک، نمک فروش، نمک زده. نمک دار، ملیح. باملاحت. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
تری. رطوبت. (ناظم الاطباء) (شعوری ج 2 ص 378)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ قَ)
زهومت. انتان. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). گویا مقلوب قنمه باشد. (از متن اللغه). یقال للشی ٔ المروح فیه نمقه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ کَ)
فراخی و گشادگی. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). فسحت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ مَ کَ)
مرد شتاب زدۀ خشمناک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرد سریعالغضب. (از اقرب الموارد) ، گول پست بالا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رُ کَ)
نوعی از رنگهای شتر. (منتهی الارب). رنگ خاکستری در شتران. یقال: فی لونه رمکه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ غَ)
جان دانۀ کودک نوزاد که جنبان باشد. (منتهی الارب). آنجا که می جهد از پیش سر کودک. (فرهنگ خطی). قسمتی از یافوخ کودک نوزاد که هنگام تولد جنبان است. (از متن اللغه) ، نمغهالجبل، زبر کوه، و کذلک نمغهالرأس. (منتهی الارب). بلندی کوه. (فرهنگ خطی). بالاترین نقطۀ کوه. اعلی الجبل. (از اقرب الموارد) ، گزیدۀ قوم. (منتهی الارب). خیارالقوم. برگزیدۀ قوم. (از اقرب الموارد) ، میانۀ قوم. (از منتهی الارب). وسط قوم. (ناظم الاطباء). النمغه من القوم، وسطهم. (متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، بسیاری مال. (منتهی الارب). کثرت مال. (اقرب الموارد). بسیاری ستور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوکه
تصویر نوکه
دهش، بوسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نلکه
تصویر نلکه
آمله، ازگیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمره
تصویر نمره
شماره، عدد و رقمی که با آن چیزی را مشخص کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمسه
تصویر نمسه
بوی بد، گندیده
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به نمک: نمک زده نمکدار، با ملاحتملیح (بیشتر در مورد زنان و دختران و کودکان بکار رود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمله
تصویر نمله
واحد نملیک مورچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمنه
تصویر نمنه
نازک نگاری (مینیاتور)، سایه زدن، نگاه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
حلقه زدن گروهی به جهت منع حیوانات شکاری ازخروج ازمحوطه ای معین تاشکارشاه یاامیران آسان باشدجرگه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمکه
تصویر سمکه
یک ماهی، آبام ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمکه
تصویر زمکه
زود خشم، گول، کوته بالا مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمکه
تصویر رمکه
ستور کره کشی، سست ناتوان مرد خاکستری تیره از رنگ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمره
تصویر نمره
((نُ رِ))
شماره و عدد، عددی که معرف معلومات شاگرد یا دانشجوست، حمام های خصوصی گرمابه های عمومی
فرهنگ فارسی معین
((نَ کَ یا کِ))
حلقه زدن گروهی به جهت منع حیوانات شکاری از خروج از محوطه ای معین تا شکار شاه یا امیران آسان باشد، جرگه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمره
تصویر نمره
تراز
فرهنگ واژه فارسی سره