آبی که در آن نمک حل کرده باشند. (ناظم الاطباء). نمک آب: مستانه ز مرغ دل من ساز کبابی وز دیدۀ گریان منش زن نمکابی. بدر شیروانی (از آنندراج). مردم دیده که دزدیده گهی نقش رخت در شکنجه است مدام از نمکاب مژه ام. مسیح کاشی (از آنندراج)
آبی که در آن نمک حل کرده باشند. (ناظم الاطباء). نمک آب: مستانه ز مرغ دل من ساز کبابی وز دیدۀ گریان منش زن نمکابی. بدر شیروانی (از آنندراج). مردم دیده که دزدیده گهی نقش رخت در شکنجه است مدام از نمکاب مژه ام. مسیح کاشی (از آنندراج)
بهله، و آن پوستی باشد که به اندام پنجۀ دست دوزند و میرشکاران بر دست کشند به جهت برداشتن بازو شاهین و امثال آن و به این معنی با بای فارسی (نکاپ) هم آمده است. (برهان قاطع). نکاف. نکاپ. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). دستکش و آستین مانندی که در هواهای سرد دستها را در میان آن گذارند و بهله و دستکش از تیماج که شکارچیان بر دست کشیده باز و شاهین و جز آن را نگاه دارند. (ناظم الاطباء) : این نکاب از بهر شاهین بر کف دست من است. شعوری (از حاشیۀ برهان قاطع). ، خبر (؟)، شکل و نقشه ای که با مداد کشند و با سوزن سازند (؟). (ناظم الاطباء)
بهله، و آن پوستی باشد که به اندام پنجۀ دست دوزند و میرشکاران بر دست کشند به جهت برداشتن بازو شاهین و امثال آن و به این معنی با بای فارسی (نکاپ) هم آمده است. (برهان قاطع). نکاف. نکاپ. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). دستکش و آستین مانندی که در هواهای سرد دستها را در میان آن گذارند و بهله و دستکش از تیماج که شکارچیان بر دست کشیده باز و شاهین و جز آن را نگاه دارند. (ناظم الاطباء) : این نکاب از بهر شاهین بر کف دست من است. شعوری (از حاشیۀ برهان قاطع). ، خبر (؟)، شکل و نقشه ای که با مداد کشند و با سوزن سازند (؟). (ناظم الاطباء)
نک. زاج. (از برهان قاطع) (از آنندراج). زاک. زک. زمه. (ازجهانگیری) زاک. ظاهراً تصحیف زکاب است. (رشیدی) ، بعضی آب زاج را گفته اند، بعضی گویند مخفف نمک آب است. (برهان قاطع) (آنندراج)
نک. زاج. (از برهان قاطع) (از آنندراج). زاک. زک. زمه. (ازجهانگیری) زاک. ظاهراً تصحیف زکاب است. (رشیدی) ، بعضی آب زاج را گفته اند، بعضی گویند مخفف نمک آب است. (برهان قاطع) (آنندراج)