جدول جو
جدول جو

معنی نمناک - جستجوی لغت در جدول جو

نمناک
چیزی یا جایی که نم و رطوبت داشته باشد، نمدار، دارای نم، مرطوب، نمگین
تصویری از نمناک
تصویر نمناک
فرهنگ فارسی عمید
نمناک(نَ)
مرطوب. دارای رطوبت و تری. (ناظم الاطباء). نمین. (آنندراج). نمگین. نمگن. پرنم. بانم. نم دار. نمور. دارای نم. (یادداشت مؤلف) : و بخارا جائی نمناک است. (حدود العالم).
سنان در سنگ رفت و دسته در خاک
چنین گویند خاکی بود نمناک.
نظامی.
، بارانی: شب نمناک. روز نمناک. ابر نمناک:
به سان چشم عاشق ابر نمناک
سرشته باد و باران مشک با خاک.
نظامی.
- چشم نمناک، چشم اشک آلود
لغت نامه دهخدا
نمناک
مرطوب و دارای رطوبت و تری، پر نم دارای نمنمدارمرطوبمقابل خشک
تصویری از نمناک
تصویر نمناک
فرهنگ لغت هوشیار
نمناک((نَ))
مرطوب، دارای رطوبت
تصویری از نمناک
تصویر نمناک
فرهنگ فارسی معین
نمناک
تر، مرطوب، نم، نم دار، نمسار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نماک
تصویر نماک
ملاحت، زیبایی، رواج، رونق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمناک
تصویر غمناک
اندوهگین، غمگین، اندوهمند، اندوهناک، فرمگن، مکروب
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
اندوهگین. غمگین. غمین. با غم و اندوه. محزون. غمنده: ایشان بازگشتند سخت غمناک، که جوانان کار نادیدگان بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 426). من که آلتونتاشم اینک بفرمان علی میروم و سخت غمناک و لرزانم بدین دولت بزرگ. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 81). من بازگشتم سخت غمناک و متحیر. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 325). آن روز که حسنک را بر دار کردند، استادم بونصر روزه بنگشاد و سخت غمناک بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 185). جبرئیل در حال بیامد و بر بالین مصطفی بنشست غمناک، و رسول را سلام کرد. (قصص الانبیاء ص 244). و بکردار غمناکان نشسته بود. (مجمل التواریخ و القصص). گفت ترا چون غمناک می بینم. (کلیله و دمنه).
بردی دل من ناگهان کردی به زلف اندر نهان
روزی نگفتی کای فلان اینک دل غمناک تو.
خاقانی.
جانم به حشمت تو نه غمناک خرم است
کارم به همت تو نه بدتر نکوتر است.
خاقانی.
پس به نزدیک مرد شهری آمدو چون غمناکی مستمند بنشست. (سندبادنامه ص 301).
چون آن گلبرگ رویان بر سر خاک
گل صدبرگ را دیدند غمناک.
نظامی.
چو پیش تخت شد نالید غمناک
برسم مجرمان غلطید بر خاک.
نظامی.
من آن تشنه لب غمناک اویم
که او آب من و من خاک اویم.
نظامی.
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل
باشد که چو وابینی خیر تو درین باشد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نمک. (انجمن آرا) (از رشیدی) (آنندراج).
- بی نماک، بی ملاحت. (فرهنگ فارسی معین) :
چو سالت شد ای خواجه بر شست پاک
می و جام و آرام شد بی نماک.
فردوسی.
، رواج و رونق و زیبائی. (برهان قاطع) (جهانگیری). صاحب جهانگیری نماک را رونق و زیبائی معنی می دهد و شعر فردوسی را شاهد می آورد، ولی به گمان من نماک همان نمک است و امروز هم ’بی نمک’ را در همین مورد استعمال کنند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
رطوبت. تری. مرطوبی. (ناظم الاطباء). بلاله. بلل. بله. نداوت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نُ مُ)
چیزی است سرخ و شبیه به مرجان. (برهان قاطع) (آنندراج). زعرور بود به تازی و آلوچه نیز گویندش، سرخ بود وزرد نیز باشد، در کوه روید از درخت. (فرهنگ خطی). مصحف نمتک است. (یادداشت مؤلف). رجوع به نمتک شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
کنایه از شراب انگور (؟). (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سماحت و آن بذل کردن بضرورت باشد، یعنی برو واجب شود بسببی از اسباب. (برهان) (آنندراج). سماحت و بذل بضرورت و لزوم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
حکیم غمناک، از شاعران دربار سامانیان و معاصر رودکی بود. ابیاتی پراکنده در کتب قرن پنجم هجری از جمله فرهنگ اسدی از وی مانده است. رجوع به احوال و اشعار رودکی ص 458 شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
پای افزار و کفش را گویند. (برهان) (آنندراج). کفش و پاافزار. (ناظم الاطباء). چمتاک. چمتک. چمشاک. چمشک. چمنک. و رجوع به چمتاک و چمتک و چمشک و چمنک و کفش شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
بیمار. دردمند. (ناظم الاطباء) ، قی آلود. ژفگن. ژفگناک. لخجه: چشم خمناک، چشم قی آلود. چشم ژفگن
لغت نامه دهخدا
تصویری از نماک
تصویر نماک
نمک. یابی نمک. بی ملاحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نم ناک
تصویر نم ناک
دارای نمنمدارمرطوبمقابل خشک
فرهنگ لغت هوشیار
محزون، غمگین نژند کجا من نیز هم چون تو نژندم نژندی خویش را کی می پسندم (ویس ورامین) اندوهناک غمگین مغموم مهموم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمناک
تصویر خمناک
بیمار، دردمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمناک
تصویر غمناک
غم آلود، غمگین
فرهنگ فارسی معین
پرپیچ، پیچ دار، خمدار، قوس دار، مقوس، منحنی
متضاد: راست، صاف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آزرده، افسرده، اندوهگین، اندوهناک، حزین، دل فگار، غم دار، غمزده، غمگین، غمین، محزون، مضطرب، مغموم، ملول، مهموم
متضاد: شاد، مسرور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از به طور نمناک
تصویر به طور نمناک
Dankly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از به طور نمناک
تصویر به طور نمناک
de manière humide
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از به طور نمناک
تصویر به طور نمناک
влажно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از به طور نمناک
تصویر به طور نمناک
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از به طور نمناک
تصویر به طور نمناک
вологий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از به طور نمناک
تصویر به طور نمناک
wilgotnie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از به طور نمناک
تصویر به طور نمناک
潮湿地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از به طور نمناک
تصویر به طور نمناک
de forma úmida
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از به طور نمناک
تصویر به طور نمناک
in modo umido
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از به طور نمناک
تصویر به طور نمناک
de manera húmeda
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از به طور نمناک
تصویر به طور نمناک
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از به طور نمناک
تصویر به طور نمناک
อย่างชื้น
دیکشنری فارسی به تایلندی