آنکه جامه ای از نمد پوشیده باشد: نمدپوشی آمد به جنگش فراز جوانی جهان سوز و پیکارساز. سعدی. تو کآهن به ناوک بدوزی و تیر نمدپوش را چون فتادی اسیر. سعدی. ، پشمینه پوش. (ناظم الاطباء). درویشی که نمد به تن کند. (فرهنگ فارسی معین). کنایه از قلندر و درویش: چون یار جفاپیشه نمدمال بود ما پیر نمدپوش و قلندر باشیم. (مجمعالاصناف، از فرهنگ فارسی معین)
آنکه جامه ای از نمد پوشیده باشد: نمدپوشی آمد به جنگش فراز جوانی جهان سوز و پیکارساز. سعدی. تو کآهن به ناوک بدوزی و تیر نمدپوش را چون فتادی اسیر. سعدی. ، پشمینه پوش. (ناظم الاطباء). درویشی که نمد به تن کند. (فرهنگ فارسی معین). کنایه از قلندر و درویش: چون یار جفاپیشه نمدمال بود ما پیر نمدپوش و قلندر باشیم. (مجمعالاصناف، از فرهنگ فارسی معین)
حیرانی. سرگردانی. تحیر. سرگشتگی. بیهوشی. (ناظم الاطباء). مدهوش گشتن. مدهوش بودن. حیرت. شیدائی. بی خودی. بی خویشتنی: ز مدهوشی دلش حیران بمانده در آن بازیچه سرگردان بمانده. نظامی. - مدهوشی کردن، بی خویشتنی نمودن. شیدائی و بی قراری کردن: به کنج خلوت پاکان و پارسایان آی نظاره کن که چه مستی کنند و مدهوشی. سعدی
حیرانی. سرگردانی. تحیر. سرگشتگی. بیهوشی. (ناظم الاطباء). مدهوش گشتن. مدهوش بودن. حیرت. شیدائی. بی خودی. بی خویشتنی: ز مدهوشی دلش حیران بمانده در آن بازیچه سرگردان بمانده. نظامی. - مدهوشی کردن، بی خویشتنی نمودن. شیدائی و بی قراری کردن: به کنج خلوت پاکان و پارسایان آی نظاره کن که چه مستی کنند و مدهوشی. سعدی
آنکه نمد پوشد: آن جوان نمد پوش... سر عیارانست، درویشی که نمدبتن کند: چون یار جفا پیشه نمد مال بود ما پیر نمد پوش و قلندر باشیم. (مجمع الاصناف. نسخه نفیسی متعلق بکتابخانه مرکزی دانشگاه تهران)
آنکه نمد پوشد: آن جوان نمد پوش... سر عیارانست، درویشی که نمدبتن کند: چون یار جفا پیشه نمد مال بود ما پیر نمد پوش و قلندر باشیم. (مجمع الاصناف. نسخه نفیسی متعلق بکتابخانه مرکزی دانشگاه تهران)