جدول جو
جدول جو

معنی نمد - جستجوی لغت در جدول جو

نمد
پارچۀ کلفتی که از پشم یا کرک می مالند و از آن کلاه یا چیزهای دیگر درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
نمد
(نَ مَ)
لبد. (منتهی الارب) (دهار). لبده. (منتهی الارب). نمط. لباده. (یادداشت مؤلف از نصاب). نوعی از فرش که از پشم یا کرک مالیده حاصل می شود. سیاکیز. (ناظم الاطباء). گستردنی که از پشم مالیده کنند. (یادداشت مؤلف). پارچه ای کلفت که از پشم یا کرک مالیده سازند و از آن فرش و کلاه و جامه کنند. (فرهنگ فارسی معین) : و از وی (خوارزم) روی مخده و قزاکند و نمد و کرباس و ترف و رخبین خیزد. (حدود العالم).
نمد باشد در آب افکندن آسان
نباشدزو برآوردنش از آنسان.
(ویس و رامین).
مسعود همی بر حریر غلطد
بر پشت سعید از نمد قبا نیست.
ناصرخسرو.
برون آرد از دل بدی را خرد
چو از شیر مر تیرگی را نمد.
ناصرخسرو.
تو را شب به صحرا نمد پوشش است
تو را روز بر که فلاخن کمر.
مسعودسعد.
نمدها و کرباس های سطبر
ببندند برپای پویان هزبر.
نظامی.
بر نمد چوبی اگر آن مرد زد
بر نمد آن را نزد بر گرد زد.
مولوی.
زیر بالش ها و زیر شش نمد
خفت پنهان تا ز خشم شه رهد.
مولوی.
تا گشت خاک مقدم زیلوچه بوریا
ای بس که در طریق نمد گوشمال یافت.
نظام قاری.
، هر پوشاکی که از پشم و یا کرک مالیده ترتیب دهند. (ناظم الاطباء). نیم تنه نمدی. بالاپوش نمدین. کپنک. (فرهنگ فارسی معین). بالاپوشی که از نمد سازند و چوپانان و ساربانان برای محفوظ ماندن از باران و سرما آن را به دوش افکنند یا بر سر کشند:
دل تو بردار ز باقی و مزن پشت بر او
که پدیدار شدت دیوچه اندر نمدا.
منجیک.
گر سقرلاط تو را هست و نمد می پوشی
سردی است این به نمدمال چه عیب است و عوار.
نظام قاری.
، آلت تناسل. (ناظم الاطباء). رجوع به نمدان شود، کنایه از هرچیز لخته شده و به هم مالیده و دستمالی و چرکین شده. گویند: موهایش مثل نمد شده است، یعنی سخت برهم نشسته و غرق عرق و چرک است.
- از نمد... کلاهی داشتن، از آن سهمی و بهره ای داشتن. گویند: ما راهم از این نمد کلاهی است، یعنی از این غنیمت سهمی داریم، یا از این مقوله اطلاعی و علمی داریم، یا در این کار دستی داریم:
گر تاج نمد کمال ایشان باشد
ما نیز از این نمد کلاهی داریم.
؟ (از جامعالتمثیل).
کسی که بود مر او را از این نمد کلهی است
و یا منم که بدین سیرت و بدین سانم.
سوزنی.
- از نمد گذشتن (بیرون رفتن) شراب، کنایه از صاف و خالص شدن شراب. (از بهار عجم).
- با نمد داغ کردن.
- با نمد سر بریدن، نظیر: با پنبه سر بریدن. کنایه از با زبان خوش دمار از روزگار خصم برآوردن.
- نمد آبچین، گلیم پشمین که بدان بدن خشکانند. (آنندراج) :
سرده سرشک چند کشی خواری از جهان
چون ابر اینقدر نمد آبچین مباش.
سلیم (از آنندراج).
- نمد آبداری، نمدی تنک و کم بها. (یادداشت مؤلف).
- نمد آهکی، نمد از جنس بد. (یادداشت مؤلف).
- نمد افکندن، اقامت کردن. قرار یافتن. (فرهنگ فارسی معین). کنایه از سربار کسی شدن و قصد رفع زحمت نداشتن. در جائی فرودآمدن و به فکر رفتن نبودن.
- نمدافکنده، اقامت کرده. قراریافته. (فرهنگ فارسی معین). مقیم و مجاور شده.کسی که در جائی یا بر کسی فرودآمده است و به فکر رفع زحمت و عزیمت نیست:
سالها او رابه بانگی بنده ای
در چنین ظلمت نمدافکنده ای.
مولوی.
- نمد به گردن افکنده رفتن، در وقت تظلم زدن و داد خواستن بود. (آنندراج). عاجزانه دادخواهی کردن:
دادخواهانه به گردن نمد افکنده رود
راست تا کنگرۀ بارگه بارخدا.
سنجر کاشی (از آنندراج).
- نمد بی خبری گذاشتن، به اصطلاح لوطیان، ناگاه گریختن. (آنندراج).
- نمد بیدزده، نمد کرم خورده که چشم چشمه شده باشد، چه بید نام کرم پشمینه خوار است. (آنندراج) :
شب موسم صحراست که در سایۀ بید
مهتاب نماید نمد بیدزده.
سعیدای اشرف (از آنندراج).
- نمد درآب داشتن، کنایه از مکر کردن و در فکر حیله و دغا بودن. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (آنندراج).
- نمد شدن، کرخ شدن. کرخت شدن. سر شدن. خواب رفتن. (یادداشت مؤلف). گویند: دست و پایم نمد شده است، یعنی براثر حرکت نکردن کرخت شده و به خواب رفته است.
- نمد کردن (ساختن) چیزی را، دستمالی کردن آن را:
تا شود کار یک کتاب تمام
همه اوراق آن نمد سازم.
علی تاج حلوائی.
- امثال:
اینجا شتر را با نمد داغ می کنند
لغت نامه دهخدا
نمد
پارچه کلفتی از پشم یا کرک میمالد و از آن فرش و یا کلاه و یا چیز دیگر درست میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
نمد
((نَ مَ))
فرش مانندی که از مالیدن پشم و کرک درست می شود
تصویری از نمد
تصویر نمد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نمدگر
تصویر نمدگر
نمدمال، آنکه شغلش درست کردن نمد است، نمدساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمدی
تصویر نمدی
از جنس نمد، چیزی که از نمد ساخته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمدپوش
تصویر نمدپوش
آنکه جامه از جنس نمد بر تن کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمدزین
تصویر نمدزین
نمدی که زیر زین بر پشت اسب می اندازند، آدرم، آدرمه، ترمه، تکلتو، تکتلو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمدپاره
تصویر نمدپاره
پاره ای از نمد، نمد کهنه و پاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمدمال
تصویر نمدمال
کسی که شغلش درست کردن نمد است، نمدساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمدیده
تصویر نمدیده
نمناک، نمدار، مرطوب، چیزی یا جایی که رطوبت به آن سرایت کرده
فرهنگ فارسی عمید
آنکه به مالیدن نمد مباشرت کند. (آنندراج). آنکه نمد می مالد. (ناظم الاطباء). آنکه از پشم آمیخته با آشی نمد مالد. لبّاد. نمدگر. نمدساز. (یادداشت مؤلف) :
گر سقرلاط تو را هست و نمد می پوشی
سردی است این به نمدمال چه عیب است و عوار.
نظام قاری.
گر شبی وصل نمدمال چو مه دستم دهد
روی زردی بر کف آن پای مالم چون نمد.
سیفی (از آنندراج).
بود از نمدمال نالیدنم
رخ از عجز بر خاک مالیدنم.
وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ مُ)
دهی است از دهستان کل تپۀ فیض الله بیگی در بخش مرکزی شهرستان سقز، در 38هزارگزی شمال شرقی سقز واقع است و 130 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه، محصولش غلات و لبنیات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ نَ / نِ)
نمدین. چیزهای از نمد کرده. (یادداشت مؤلف). نمدی
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
از نمد. ساخته شده از نمد: و کلاهی نمدین بر سر داشت و پشمینه ای پوشیده و کلاسنگی در میان بسته. (ترجمه تفسیر طبری)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
لبّاد. (منتهی الارب). کسی که نمدمی سازد. (ناظم الاطباء). نمدمال. نمدگر:
نمدسازان که پشمینه فروشند
بهای رومی و کتان چه دانند.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ نَ / نِ)
دهی است از دهستان پشت بسطام بخش قلعه نو شهرستان شاهرود، در 3هزارگزی جنوب قلعه نو واقع است و 210 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و بنشن و لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ گَ)
نمدمالی. نمدسازی. عمل نمدگر
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ گَ)
لبّاد. (دهار). نمدساز. کسی که نمد می سازد. (ناظم الاطباء). نمدمال:
ای خواجه بگذر از زنخ و گرد ریش گرد
ایام موی تاب و نمدگر هبا مکن.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
اقامت کرده قراریافته: سالها او را ببانگی بنده در چنین ظلمت نمد افگنده. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمدار
تصویر نمدار
مرطوب، دارای تری اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمدافکندن
تصویر نمدافکندن
اقامت کردن قرار یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمدپاره
تصویر نمدپاره
پاره وتکه ای ازنمد، نمد پاره و کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه نمد پوشد: آن جوان نمد پوش... سر عیارانست، درویشی که نمدبتن کند: چون یار جفا پیشه نمد مال بود ما پیر نمد پوش و قلندر باشیم. (مجمع الاصناف. نسخه نفیسی متعلق بکتابخانه مرکزی دانشگاه تهران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمدپوشی
تصویر نمدپوشی
پوشیدن نمد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پشم و کرک را بمالد و نمد سازد. چون یار جفا پیشه نمد مال بود ما پیر نمد پوش و قلندر باشیم. (مجمع الاصناف. نسخه نفیسی متعلق بکتابخانه مرکزی دانشگاه شماره 620)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمدگری
تصویر نمدگری
عمل و شغل نمد مال نمد گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمدمال
تصویر نمدمال
آنکه پشم و کرک را بمالد و نمد سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمدمالی
تصویر نمدمالی
عمل و شغل نمد مال نمد گری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمدین
تصویر نمدین
ساخته ازنمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمدی
تصویر نمدی
منسوب به نمد ساخته از نمد: (کلاه نمدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمدزین
تصویر نمدزین
نمدی که برپشت اسب و زیر زین افکنند تکلتو آدرم آدرمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمدین
تصویر نمدین
ساخته شده از نمد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمدمال
تصویر نمدمال
کسی که شغلش درست کردن نمد است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمدزین
تصویر نمدزین
نمدی که بر پشت اسب و زیر زین افکنند، تکلتو، آدرم، آدرمه
فرهنگ فارسی معین