جدول جو
جدول جو

معنی نمانده - جستجوی لغت در جدول جو

نمانده(بِرْ)
نفرینی است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نماینده
تصویر نماینده
نشان دهنده، در علوم سیاسی کسی که از طرف کس دیگر برای مذاکره در امری یا انجام دادن کاری معین شده باشد، وکیل، نایب، علامت، نشانه
فرهنگ فارسی عمید
(خَ دَ / دِ)
خماننده. رجوع به خماننده شود
لغت نامه دهخدا
(بِ دَ / دِ)
مرکّب از: ’ب’ + مانده، ثابت و برقرار.
لغت نامه دهخدا
(نَ رِ دَ)
جمع واژۀ نمرود. (اقرب الموارد) (یادداشت مؤلف). رجوع به نمرود شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نماندن
تصویر نماندن
مردن، درگذشتن، اقامت نکردن
فرهنگ لغت هوشیار
نشان دهنده، وکیل مباشر (ازطرف کسی)، کارگزار، وکیل مجلس (شوری سنا)، نشانه علامت، نماینده هر عدد عبارتست از تعداد دفعاتی که آن عدد باید در خود ضرب شود چون (بتوان دو 5) 2- مبین تعداد دفعاتی است که باید 5 در خود ضرب شود نما، آژان (مامور) بانک در شهرهای دیگر. یا نماینده سیاسی. کسی از طرف دولت متبوع خود در کشور دیگر ماموریت سیاسی دارد و آن شامل سفیران وزیران مختار و کارگزاران است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمانده
تصویر خمانده
خم شده کج گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
به نشستن وا داشته، جلوس داده (بر تخت)، جا داده مقیم ساخته، زنی روسپی که او را بخانه آورده نفقه او را متعهد شوند و از ادامه عمل بد باز دارند واز او متمتع گردند بدون ازدواج، کاشته، بر پاداشته افراشته، نهاده، خاموش کرده (آتش)، دفع کرده آرام کرده (درد و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمارده
تصویر نمارده
جمع نمرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشانده
تصویر نشانده
((نِ دَ یا دِ))
به نشستن واداشته، جلوس داده، جا داده، مقیم ساخته، زنی روسپی که او را به خانه آورده نفقه او را متعهد شوند و از ادامه عمل بد بازدارند و از او متمتع گردند بدون ازدواج، کاشته، برپا داشته، نهاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نماینده
تصویر نماینده
((نُ یا نَ یَ دِ))
نشان دهنده، وکیل مردم در مجلس، کسی که از طرف کس دیگر برای مذاکره در امری یا انجام کاری معین شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نماینده
تصویر نماینده
آژان، وکیل، اکسپوزان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نماینده
تصویر نماینده
ممثّلٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از نماینده
تصویر نماینده
Agent, Representative
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نماینده
تصویر نماینده
agent, représentatif
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نماینده
تصویر نماینده
代理人 , 代表的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از نماینده
تصویر نماینده
代理人 , 代表的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از نماینده
تصویر نماینده
ایجنٹ , نمائندہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از نماینده
تصویر نماینده
סוכן , מייצג
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از نماینده
تصویر نماینده
ตัวแทน , ตัวแทน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از نماینده
تصویر نماینده
대리인 , 대표적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نماینده
تصویر نماینده
wakala, mjumbe
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از نماینده
تصویر نماینده
एजेंट , प्रतिनिधि
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نماینده
تصویر نماینده
ajan, temsilci
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از نماینده
تصویر نماینده
agen, representatif
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نماینده
تصویر نماینده
এজেন্ট , প্রতিনিধিত্বকারী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نماینده
تصویر نماینده
agente, rappresentativo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نماینده
تصویر نماینده
Vertreter, repräsentativ
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نماینده
تصویر نماینده
agent, representatief
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نماینده
تصویر نماینده
агент , представницький
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نماینده
تصویر نماینده
агент , представительский
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نماینده
تصویر نماینده
agent, reprezentatywny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نماینده
تصویر نماینده
agente, representativo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نماینده
تصویر نماینده
agente, representativo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی