جدول جو
جدول جو

معنی نماینده

نماینده((نُ یا نَ یَ دِ))
نشان دهنده، وکیل مردم در مجلس، کسی که از طرف کس دیگر برای مذاکره در امری یا انجام کاری معین شده باشد
تصویری از نماینده
تصویر نماینده
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با نماینده

نماینده

نماینده
نشان دهنده، وکیل مباشر (ازطرف کسی)، کارگزار، وکیل مجلس (شوری سنا)، نشانه علامت، نماینده هر عدد عبارتست از تعداد دفعاتی که آن عدد باید در خود ضرب شود چون (بتوان دو 5) 2- مبین تعداد دفعاتی است که باید 5 در خود ضرب شود نما، آژان (مامور) بانک در شهرهای دیگر. یا نماینده سیاسی. کسی از طرف دولت متبوع خود در کشور دیگر ماموریت سیاسی دارد و آن شامل سفیران وزیران مختار و کارگزاران است
فرهنگ لغت هوشیار

نماینده

نماینده
نشان دهنده، در علوم سیاسی کسی که از طرف کس دیگر برای مذاکره در امری یا انجام دادن کاری معین شده باشد، وکیل، نایب، علامت، نشانه
نماینده
فرهنگ فارسی عمید