جدول جو
جدول جو

معنی نلچ - جستجوی لغت در جدول جو

نلچ
(نَ)
رطوبت دنبل و زخم. (برهان قاطع) (آنندراج). چرک و رطوبتی که از دنبل و زخم می پالاید. (ناظم الاطباء). رجوع به نمچ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نلک
تصویر نلک
آلوی کوهی، آلوچۀ ترش، برای مثال صفرای مرا سود ندارد نلکا / درد سر من کجا نشاند علکا (ابوالمؤید - شاعران بی دیوان - ۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلچ
تصویر کلچ
چین و شکن، پیچ و خم زلف، برای مثال فری زآن زلف مشکینش چو زنجیر / فتاده صد هزاران کلچ بر کلچ (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلچ
تصویر کلچ
چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلخج، کلنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نلم
تصویر نلم
خوب، خوش، زیبا
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
خشک. یابس. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، ترد که در زیر دندان آواز دهد، و در بعضی جاهای گیلان کرچ گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
نام طایفه ای است از صحرانشینان و ترکان. (برهان قاطع). در شرفنامۀ منیری آمده است ولایتی است ازترکستان زمین و نیز اصلی است ترکان را:
خلچ شوشتری کرد فرمکی صفتست
ترکمان تتری غول بلوچی کبر است.
مشفقی بلخی.
رجوع به خلج در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(غِ / غِ لَ)
گرهی را گویند در نهایت استحکام که آن را به آسانی بلکه به هیچ وجه نتوان گشودن، و بعضی گویند غلچ دو گره است که بر بالای هم زنند، با جیم ابجد نیز درست است. (برهان قاطع). گرهی که به آسانی نتوان گشود. (فرهنگ رشیدی) :
شاها توئی که دامن عمر ترا نجوم
با دامن ابد به بقاغلچ کرده اند.
شمس فخری (از فرهنگ رشیدی).
به فتح لام نیز آمده. (فرهنگ رشیدی) (برهان قاطع) :
ای آنکه عاشقی به غم اندر غمین شده
دامن بیا به دامن من درفگن غلچ.
معروفی (از فرهنگ رشیدی).
رجوع به غلچ شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
آنچه در را به آن بندنداز قفل و زنجیر و غیره. (فرهنگ رشیدی) :
چنان ایمن شد از عدل تو آفاق
که برکندند از درها همه غلچ.
شمس فخری (از رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
شکن زلف و کاکل. (جهانگیری). چین. شکن. ماز. نورد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلج (ک ) شود.
- کلچ درکلچ، چین درچین. و رجوع به کلج در کلج ذیل ترکیبات کلج شود.
، نوعی از پوشش هم هست، آن را از پشم بافند و از جانب کشمیر آورند. (برهان). پوششی باشد پشمینه که از تبت آورند. (جهانگیری) (فرهنگ رشیدی). نوعی از پوشاک پشمین که از کشمیر آورند. (ناظم الاطباء). پوشش پشمینه که سابقاً از کشمیر و تبت می آوردند. (فرهنگ فارسی معین) :
پیش تو چگونه آرم اندر ره
کلچ از تبت و لباده از دنبر.
مختاری (از فرهنگ رشیدی).
، نان ریزه را گویند. (فرهنگ جهانگیری). نان ریزه. (ناظم الاطباء). نان ریز شده. (از برهان) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
سبد کناس باشد که پلیدیها را بدان بکشند. (جهانگیری). سبد حمامی و کناس که بدان سرگین و پلیدیها کشند. (ناظم الاطباء). کلج (ک / ک ) . (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلج شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
چرک. (جهانگیری). چرک و وسخ. (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلیج وکلخچ شود، عجب و خودستایی. (جهانگیری). عجب و خودستایی و تکبر و تجبر. (از برهان) (ناظم الاطباء). عجب. خودستایی. تکبر. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
گونه ای از نارون که در جنگلهای متوسط از گرگان تا آستارا دیده می شود. در آستارا و طوالش، وزم نامند. غرغار جبلی. پشه خوار. گریز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). این درخت را در نور، کجور، کلارستاق و مازندران ملچ یا ملج، در کتول و رامیان ملیج، در مینودشت شلدار، در لاهیجان و دیلمان و رودسر لروت و در رامسر و شهسوار لونگا خوانند. (جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 210)
لغت نامه دهخدا
درخت کاج، (ناظم الاطباء)، ناژ، ناژو، ناز، نوژ، نوز، رجوع به ناژ شود:
زیب زمانه باد ز تاج و سریر تو
تا هست زیب بستان از سرو و بید و نوچ،
مجد همگر،
،
در تداول، آلوده به چیزی چسبنده چون عسل و شیره، وزک ناک، چسبناک، چسبنده از مادۀ شیرین، چون آب قند یا شیرۀ انگور و مانند آن، (یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
گیاهی مانند جاروب که زمین را بدان بروبند. (برهان قاطع) (از جهانگیری). گیاهی است که زمین را بدان روبند و جاروب کنند. (آنندراج) (از ناظم الاطباء). نخج:
تا کند بارگاه او جاروب
مژۀ خویش مهر نخچ کند.
شمس فخری
لغت نامه دهخدا
(نَ)
خوب. زیبا. (جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). اعلا. (ناظم الاطباء) :
مجلس آن خوشتر و بهتر که تو در وی نبوی
مجلس نلم و خوش آن است که آئی و روی.
سوزنی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ)
آلوی کوهی بود سرخ و خرد و ترش. (لغت فرس اسدی ص 286). آلوی ترش و کوهی بود. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). میوه ای است گرد سرخ یا زرد و ترش. آلوی کوهی. (یادداشت مؤلف) (از فرهنگ اسدی). آلوی کوهی. (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا). آلوی کوهی. آلوچۀ کوهی. ادرک. آلوی زرد و تلخ. (یادداشت مؤلف) (از زمخشری). به فتح اول و سکون ثانی و کاف، آلوچۀ کوهی را گویند و آن را به عربی زعرور خوانند، و بعضی گویند نام درخت زعرور است و به کسر اول هم به این معنی و هم به معنی آلوی خشک شده باشد. (از برهان قاطع). کشته آلو باشد و آلوی ترش کوهی را نیز گویند. (اوبهی). آلوی خشک شده. (معیار جمالی). اسم درخت زعرور است. (از عقار). نمتک. زعرور. مثلث العجم. علف شیران. آلوچۀ کوهی. علف خرس. تفاح البرّی. شجرهالدب. در خراسان به معنی آلوچه سگک است و در گناباد الغ. (یادداشت مؤلف) :
صفرای مرا سود ندارد نلکا
دردسر من کجا نشاند علکا.
ابوالمؤید (از لغت فرس).
و روز دوم غذا سبک تر و اندک تر به کار بردن چون جوژۀ مرغ به آب غوره و نلک و مانند آن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
به کوهستان نمتک و نلک و ابهل
به اندر باغ ناکس از به و گل.
لطیفی.
حاسدان تو نلک و تو رطبی
از قیاس رطب نباشد نلک.
سوزنی.
زآنسان که لاّلی دهد آن شاه به سائل
دهقان به در باغ به مردم ندهد نلک.
شمس فخری.
، ازگیل. (یادداشت مؤلف) ، دانۀ شنبلیت. (برهان قاطع) (جهانگیری). دانۀ شنبلید. (آنندراج) (انجمن آرا) ، فهم و ادراک. (جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(مِ لِ / مَ لَ)
در تداول عامه آوازدهن وقتی که چیزی خورند. و رجوع به ملچ مولوچ شود.
- ملچ ملچ کردن، صدا انداختن دهان در موقع خوردن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(نُ / نِ)
درخت چنار. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، میوه ای است که به فارسی آن را الج گویند، نلکه یکی. (منتهی الارب). زعرور. (اقرب الموارد). رجوع به نلک شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوچ
تصویر نوچ
چیز چسبناک بسبب شیرینی زیاد: دستم نوچ شده است، کاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولچ
تصویر ولچ
بلدرچین کرک: (پخته بسی مرغ بهر گونه طرز ازولج و تیهو و دارج و چرز) (امیرخسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
آلوچه کوهی زعرور آلوچه سگک: صفرای مرا سود ندارد نلکا درد سرمن کجا نشاند علکا. (ابوالموید بلخی)
فرهنگ لغت هوشیار
خوب و زیبا: مجلس آن خوشتر و بهتر که تو در وی نبوی مجلس نلم و خوش آنست که آیی و روی. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
رطوبت اندک نم: سنگ بی نمچ و آب بی زایش همچو نادان بود بارایش. (عنصری) توضیح در لفا اق. 68 و} 74 نمج {آمده
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی درشت باشدکه خاک روبان بدان زمین روبندعلف جاروب: دست وکف پای پیران پرکلخج ریش پیران زردازبس دودنخج. (طیان لفااق. 70)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملچ
تصویر ملچ
آواز دهن بهنگام چیز خوردن، آواز آب خوردن گربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلچ
تصویر غلچ
آنچه در بدان بندند از قفل و زنجیر و غیره. گرهی که سخت گشوده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نلک
تصویر نلک
((نِ یا نَ))
آلوچه کوهی، زعرور، آلوچه سگک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نلم
تصویر نلم
((نَ))
خوب، زیبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوچ
تصویر نوچ
چسبناک، چسبناکی ناشی از شیرینی، کاج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلچ
تصویر کلچ
((کُ))
پوشش پشمینه که سابقاً از کشمیر و تبت می آوردند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلچ
تصویر کلچ
((کَ))
کلیچ، عجب، خودستایی، تکبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلچ
تصویر غلچ
((غَ))
آن چه در را بدان بندند از قفل و زنجیر و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلچ
تصویر غلچ
((غِ لَ))
گره ای که به راحتی گشوده نشود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمچ
تصویر نمچ
((نَ))
نم، رطوبت
فرهنگ فارسی معین