جدول جو
جدول جو

معنی نقیه - جستجوی لغت در جدول جو

نقیه
(نَقْ یَ)
کلمه. (از ناظم الاطباء). رجوع به نقیّه شود
لغت نامه دهخدا
نقیه
(نَ)
ناقه. ضعیف وبه شده از بیماری. (ناظم الاطباء). صاحب نقاهت. (یادداشت مؤلف). از ناخوشی برخاسته. رجوع به ناقه شود
لغت نامه دهخدا
نقیه
کلمه، سخن و مونث نقی یعنی پاک و پاکیزه
تصویری از نقیه
تصویر نقیه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نقره
تصویر نقره
(دخترانه)
فلزی گرانبها نرم و سفید که در ساختن زیورآلات، آینه به کار می رود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رقیه
تصویر رقیه
(دخترانه)
نام یکی از چهار دختر پیامبر (ص) از خدیجه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نقره
تصویر نقره
فلزی سفید رنگ، براق، چکش خور و رسانای قوی حرارت و الکتریسیته که در حرارت ۹۲۴ درجۀ سانتی گراد ذوب می شود که می توان از آن ورقه های نازک یا مفتول های باریک درست کرد و برای ساختن مسکوکات، ظرف های گران بها و آب نقره دادن به فلزات به کار می رود و برای محکم تر شدن آن را با مس ترکیب می کنند و به صورت آلیاژ به کار می برند، سیم
نقرۀ شاخ دار: سیم شاخ دار، نقرۀ پاکیزه و بی غش، نقرۀ خالص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنیه
تصویر قنیه
مال کسب شده و به دست آمده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لقیه
تصویر لقیه
دیدن، دیدار کردن، استقبال کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزیه
تصویر نزیه
پاک، پاکیزه، پاک دامن، جای باصفا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقیر
تصویر نقیر
صوت، بانگ، کنده کاری در سنگ یا چوب، فرورفتگی یا شکاف روی هستۀ خرما، اصل و تبار مرد، کم
نقیر و قطمیر: کم و بیش، کنایه از همه چیز، کنایه از همراه با تفضیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فقیه
تصویر فقیه
عالم به احکام شرع، متخصص در علم فقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقله
تصویر نقله
انتقال، از جایی به جایی شدن، سخن چینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقیه
تصویر تقیه
خودداری از اظهار عقیده و مذهب یا تظاهر برخلاف عقیده، خود را هم مذهب دیگران نشان دادن برای حفظ جان، پرهیزکاری، پرهیز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقیب
تصویر نقیب
بزرگ، سرپرست، ضامن و رئیس قوم، مهتر قوم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنقیه
تصویر تنقیه
اماله کردن، لای روبی کردن قنات و راه آب، پاک کردن، پاکیزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بقیه
تصویر بقیه
آنچه باقی مانده، مانده، بازمانده، به جامانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقشه
تصویر نقشه
طرحی از یک منطقه که روی سطح صافی ترسیم می شود، تصویری از یک بنا یا ماشین یا چیز دیگر که باید ساخته شود، طرح و صورت کار، کنایه از عمل پیش بینی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقلیه
تصویر نقلیه
ویژگی آنچه مربوط به حمل و نقل باشد، وسایل بارکشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبیه
تصویر نبیه
شریف، زیرک، دانا، آگاه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ یَ)
اشتر که استخوان او مغز دارد. (مهذب الأسماء). شتر یا جز آن که فربه و استخوان او دارای مغز باشد. ج، منقیات. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پاک کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پاک و صاف کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به تنقیه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تقیه
تصویر تقیه
پنهان کردن مذهب خویش، احتیاط کردن، پرهیز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقیه
تصویر اقیه
قریب 7 مثقال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زقیه
تصویر زقیه
توده کپه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقیه
تصویر رقیه
دعا، افسون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقیه
تصویر بقیه
بازمانده، بقیه چیزی، مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقیه
تصویر تنقیه
پاک کردن، پاکی و صافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنقیه
تصویر بنقیه
جشتک، گریبان، مادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنقیه
تصویر تنقیه
((تَ یِ))
پاک کردن، پاکیزه ساختن، لای روبی قنات و راه آب، وارد کردن داروی مایع به روده بزرگ از راه مقعد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقره
تصویر نقره
سیم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نقشه
تصویر نقشه
نگاره، ره نامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بقیه
تصویر بقیه
مانده، دیگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فقیه
تصویر فقیه
دین شناس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نسیه
تصویر نسیه
پسادست
فرهنگ واژه فارسی سره
لایروبی، اماله، حقنه، لایروبی کردن، پاک کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد