جدول جو
جدول جو

معنی نقیضین - جستجوی لغت در جدول جو

نقیضین
(نَ ضَ)
تثنیۀ نقیض در حالت نصبی و جری. رجوع به نقیض شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیین
تصویر نیین
نیی، آنچه از نی ساخته شده باشد، ساخته شده از نی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقیض
تصویر نقیض
ضد و مخالف و واژگونۀ چیزی، مخالف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نویین
تصویر نویین
نویان، شاهزاده، پادشاه زاده، امیر، فرمانده سپاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقیضه
تصویر نقیضه
نوشته ای که به قصد مقابله یا رد نوشته ای دیگر به وجود بیاید، آنچه مخالف و مناقض چیز دیگر باشد
فرهنگ فارسی عمید
(قَیْ یِ)
تثنیۀ قیض. خرنده و فروشنده. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَطط)
ذو قضین، نام وادیی است، و در اشعار امیه از آن یاد شده است. سیرافی آن را به فتح و کسر قاف ضبط کرده و گوید: جایی است که در آن قضه روید. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع واژۀ قضه. (معجم البلدان) (منتهی الارب). رجوع به قضه شود
لغت نامه دهخدا
نیلی، نیلگون، نیل فام، کبودرنگ، به رنگ نیل:
بر سر دریای نیلین تیغ کافر روسیان
بر جزیره رویناس و لنبران انگیخته،
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 406)
لغت نامه دهخدا
(نَیْ یِ رَ)
تثنیۀ نیر است. رجوع به نیّر شود، آفتاب و ماه. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). رجوع به نیر و نیر اعظم و نیر اصغر و نیز رجوع به نیران شود
لغت نامه دهخدا
کلمه مغولی، نوین، نویان، نوئین:
سخن شیرین بود پیر کهن را
ندانم بشنود نویین اعظم،
سعدی،
رجوع به نویان شود
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ)
تثنیۀ نقد. دراهم و دنانیر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ قَ)
نقوان. تثنیۀ نقا. (از اقرب الموارد). رجوع به نقوان و نقا شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
محمد (سیدمیر...) بن محمد لوحی حسینی موسوی سبزواری اصفهانی، ملقب به مطهر و معروف به نقیبی. از علمای امامیۀ قرن یازدهم است. او راست: کفایهالمهتدی فی احوال المهدی. رجوع به ریحانه الادب ج 4 ص 233 و الذریعه ج 1 ص 421 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ضَ)
مؤنث نقیض. رجوع به نقیض شود، راه در کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) ، باشگونه جواب گفتن شعر کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، نقائض
لغت نامه دهخدا
منسوب به قیر، سیاه مانند قیر، رجوع به قیری شود
لغت نامه دهخدا
(تَ قُ)
کنیزک را بیاراستن. (زوزنی). عروس بیاراستن. (تاج المصادر بیهقی). آراستن و زینت دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام شهری میان جزیره ابن عمر و سنجار. (از رحلۀ ابن بطوطه). خرم ترین شهری است اندر جزیره، جای آبادان است و با نعمت و مردم بسیار و اندر وی دیرهاست از آن ترساآن و اندر وی کژدم است کشنده، و اندر وی حصاری است استوار و اندر آن حصار مار است بسیار و از وی سنگ و آبگینه خیزد نیکو. (حدود العالم چ دانشگاه تهران ص 155). شهر معموری است از بلاد جزیره بر سر جادۀ قافله رو موصل به شام در نه فرسخی سنجار، گرداگرد آن سوری کشیده اند و آب فراوان دارد و چنانکه مشهور است در آنجا چهار هزار باغ است. این شهر را رومیان پی افکندند و انوشیروان آنجا را بگشود و آبادان کرد، طول شهر 75 درجه و 20 دقیقه و عرض آن 36 درجه و 2 دقیقه، و در اقلیم چهارم واقع است. جامع بزرگ و نیکوئی دارد، اما کوچه هایش تنگ است و خرابی بسیار درآن دیده میشود. (از معجم البلدان). شهری است در بین النهرین بر کنار نهر جغجغ، در قدیم به مناسبت مدرسه سریانی آنجا شهرتی داشته است. (از اعلام المنجد). شهر بزرگ پرآبی است با باغ و بستانهای فراوان و آن تختگاه دیار ربیعه است. (از اقرب الموارد) :
چو اندر نصیبین خبریافتند
همه جنگ را تیز بشتافتند.
فردوسی.
و نصیبین بعوض طیسبون کی خراب کرده بودند به شاپور سپرد و بسلامت باز روم رسید. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 71).
و نیزرجوع به تاریخ ایران باستان و نزهه القلوب ج 3 ص 106 و226 و تاریخ گزیده ص 326 و 356 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب به عقیق. عقیقی. (فرهنگ فارسی معین). از عقیق. به رنگ عقیق یعنی سرخ. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
زان عقیقین میی که هر که بدید
از عقیق گداخته نشناخت.
رودکی.
گرفته سوی کبک شاهین شتاب
ز خون کرده چنگل عقیقین عقاب.
فردوسی.
بشکفت لاله ها چو عقیقین پیاله ها
وانگه پیاله ها همه آکنده مشک و بان.
منوچهری.
لاله تو گویی چو طفلک است دهن باز
لبش عقیقین و قعر کامش اسود.
منوچهری.
بر سپهر لاجوردی صورت سعدالسعود
چون یکی چاه عقیقین در یکی نیلی ذقن.
منوچهری.
گل سرخ بر سرنهاد و ببست
عقیقین کلاه و پرندین ازار.
ناصرخسرو.
در فصل ربیع کلالۀ لاله از قلال جبال و یفاع تلال او چون قندیل عقیقین از صوامع رهابین نمایان. (سندبادنامه ص 120).
گنجیست درج در عقیقین آن پسر
بالای گنج حلقه زده مار بنگرید.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
به صیغۀ تثنیه، نکیر و منکر. دو فرشته ای که در گور به سراغ مرده آیندو از اعتقاد او بازخواست کنند. رجوع به نکیر شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
منسوب به نی. از جنس نی. رجوع به نی شود
لغت نامه دهخدا
گژفین زفتینه سیاه منسوب به قیر مربوط به قیر، سیاه: شبی گیسو فرو هشته گر بدامن پلاسین و قیرینه گر زن
فرهنگ لغت هوشیار
نقیضه در فارسی مونث نقیض نیگری ناپذیری، پادگویی، پاسخسرایی، راه کوهستان باژگونه جواب گفتن شعر کسی را، مهاجات هجو گویی، مونث نقیض، جمع نقایض (نقائض)
فرهنگ لغت هوشیار
تثنیه نیر دوتابناک گواژ خور و ماه تثنیه نیر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) : آفتاب و ماه شمسین نیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقیقین
تصویر عقیقین
منسوب به عقیق عقیقی: جام عقیقین
فرهنگ لغت هوشیار
دو فرشته ای که در گور بسراغ مرده آیند و از اعتقاد او بازخواست کنند، نکیر و منکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نصیبین
تصویر نصیبین
نسیبین نام شهری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقیض
تصویر نقیض
مخالف، ناهمتا، وارونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیین
تصویر نیین
منسوب به نی (نای) : ساخته از نی: (هندوی نفط اندازی همی آموخت حکیمی گفت: ترا که خانه نیین است بازی نه این است) (گلستان. چا. فروغی. 163)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایمین
تصویر نایمین
جمع نائم درحالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقیمین
تصویر مقیمین
جمع مقیم، ماندگاران، نشینندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقیضه
تصویر نقیضه
((نَ ض))
مؤنث نقیض، جمع نقائض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقیض
تصویر نقیض
((نَ))
ضد، مخالف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیین
تصویر نیین
((نِ))
منسوب به نی، ساخته شده از نی
فرهنگ فارسی معین
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی