باشگونۀ چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (صراح). مخالف. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نامانند. (زمخشری). ناهمتا. (دهار). ضد شی ٔ. (مهذب الاسماء). باژگونۀ چیزی. دشمیز. ضد. (ناظم الاطباء). مقابل. وارونه. وارون. (یادداشت مؤلف). نقیضه. (اقرب الموارد) ، آواز پوست، آواز پای. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، آواز زه کمان و آواز نوار تنگ ستور و آواز محمل و پالان و چرخ چاه و بانگ انگشتان و بانگ استخوان پهلو و آواز اندام. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بانگ ماکیان و عقرب و قورباغه و عقاب و شترمرغ و بلدرچین و باز و وتر و وزغ و آدمی. (از اقرب الموارد). بانگ عقاب. (ناظم الاطباء). بانگ عقاب و مرغ خانه (مهذب الاسماء) ، آوازی که به مکیدن شاخ حجامت می برآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح منطق) نقیض هر شی ٔ رفع آن بود، و فرق میان نقیض و ضد آن است که دو نقیض نه با هم جمع شوند و نه هر دو معدوم، چنانکه ’هست’ و ’نیست’ و ’حیات’ و ’ممات’، اما دو ضد جمع نشوند، اما هر دو معدوم توانند شد، چنانکه سپید و سیاه ممکن نیست که جمع شوند، مگر می تواند که هر دو نباشند، بلکه زرد باشد. (از غیاث اللغات). چیزی را وقتی نقیض چیز دیگر خوانند که نه با هم توانند بودن و نه با هم توانند نبودن، مثل وجود و عدم که جمع هر دو محال است و رفع هر دو نیز غیرممکن. و رجوع به تناقض شود
باشگونۀ چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (صراح). مخالف. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نامانند. (زمخشری). ناهمتا. (دهار). ضد شی ٔ. (مهذب الاسماء). باژگونۀ چیزی. دشمیز. ضد. (ناظم الاطباء). مقابل. وارونه. وارون. (یادداشت مؤلف). نقیضه. (اقرب الموارد) ، آواز پوست، آواز پای. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، آواز زه کمان و آواز نوار تنگ ستور و آواز محمل و پالان و چرخ چاه و بانگ انگشتان و بانگ استخوان پهلو و آواز اندام. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بانگ ماکیان و عقرب و قورباغه و عقاب و شترمرغ و بلدرچین و باز و وتر و وزغ و آدمی. (از اقرب الموارد). بانگ عقاب. (ناظم الاطباء). بانگ عقاب و مرغ خانه (مهذب الاسماء) ، آوازی که به مکیدن شاخ حجامت می برآید. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح منطق) نقیض هر شی ٔ رفع آن بود، و فرق میان نقیض و ضد آن است که دو نقیض نه با هم جمع شوند و نه هر دو معدوم، چنانکه ’هست’ و ’نیست’ و ’حیات’ و ’ممات’، اما دو ضد جمع نشوند، اما هر دو معدوم توانند شد، چنانکه سپید و سیاه ممکن نیست که جمع شوند، مگر می تواند که هر دو نباشند، بلکه زرد باشد. (از غیاث اللغات). چیزی را وقتی نقیض چیز دیگر خوانند که نه با هم توانند بودن و نه با هم توانند نبودن، مثل وجود و عدم که جمع هر دو محال است و رفع هر دو نیز غیرممکن. و رجوع به تناقض شود
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. در 37 هزارگزی شمال شرقی اهواز، در دشت گرمسیری واقع است و 100 تن سکنه دارد. آبش از چاه تأمین می شود. محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. در 37 هزارگزی شمال شرقی اهواز، در دشت گرمسیری واقع است و 100 تن سکنه دارد. آبش از چاه تأمین می شود. محصولش غلات و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
گروهی که جهت تجسس دشمن به هرجائی فرستند. (ناظم الاطباء). گروهی از لشکر که راه از جاسوسی و جز آن پاک کنند. (یادداشت مؤلف). نفضه. (اقرب الموارد). ج، نفائض. رجوع به نفضه شود
گروهی که جهت تجسس دشمن به هرجائی فرستند. (ناظم الاطباء). گروهی از لشکر که راه از جاسوسی و جز آن پاک کنند. (یادداشت مؤلف). نفضه. (اقرب الموارد). ج، نفائض. رجوع به نَفَضَه شود
اسبی که از دست دشمن رهانیده باشند آن را. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه از دست دشمن رهانده باشند از قبیل اسب و اشتر و جز آن. (از اقرب الموارد). ج، نقائذ، زره. (منتهی الارب) (آنندراج). درع. (اقرب الموارد) ، زن که او را شوی بوده باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). زن شوهردار. (ناظم الاطباء)
اسبی که از دست دشمن رهانیده باشند آن را. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه از دست دشمن رهانده باشند از قبیل اسب و اشتر و جز آن. (از اقرب الموارد). ج، نَقائِذ، زره. (منتهی الارب) (آنندراج). درع. (اقرب الموارد) ، زن که او را شوی بوده باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). زن شوهردار. (ناظم الاطباء)
نفس. سرشت. (آنندراج). نفس و عقل و طبیعت. (ناظم الاطباء). میمون النقیمه، پاک نفس. (منتهی الارب). هو میمون النقیمه و النقیبه،اذا کان مظفراً فیما یحاول. (متن اللغه). ابدالی است از نقیبه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لغتی است در نقیبه. (از متن اللغه). رجوع به نقیبه شود
نفْس. سرشت. (آنندراج). نفْس و عقل و طبیعت. (ناظم الاطباء). میمون النقیمه، پاک نفْس. (منتهی الارب). هو میمون النقیمه و النقیبه،اذا کان مظفراً فیما یحاول. (متن اللغه). ابدالی است از نقیبه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لغتی است در نقیبه. (از متن اللغه). رجوع به نقیبه شود
نام ضیافت قدوم سفر. (غیاث اللغات از صراح و شرح نصاب). مهمانی مسافر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مهمانی بازآمدن از سفر. (مهذب الاسماء) (از المرقاه ص 67). طعام که برای ازسفررسیده فراهم کنند. (از اقرب الموارد) ، ستور که در مهمانی کشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ج، نقائع. و منه قولهم: الناس نقائعالموت، أی یجزرهم جزر الجزار النقیعه. (تاج العروس) ، طعام مردی آن شب را که مالک گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). طعامی که مرد در شب عروسی که زن میگیرد میدهد. (ناظم الاطباء). ج، نقع
نام ضیافت قدوم سفر. (غیاث اللغات از صراح و شرح نصاب). مهمانی مسافر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مهمانی بازآمدن از سفر. (مهذب الاسماء) (از المرقاه ص 67). طعام که برای ازسفررسیده فراهم کنند. (از اقرب الموارد) ، ستور که در مهمانی کشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ج، نقائع. و منه قولهم: الناس نقائعالموت، أی یجزرهم جزر الجزار النقیعه. (تاج العروس) ، طعام مردی آن شب را که مالک گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). طعامی که مرد در شب عروسی که زن میگیرد میدهد. (ناظم الاطباء). ج، نُقُع