جدول جو
جدول جو

معنی نقیذه - جستجوی لغت در جدول جو

نقیذه
(نَ ذَ)
اسبی که از دست دشمن رهانیده باشند آن را. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه از دست دشمن رهانده باشند از قبیل اسب و اشتر و جز آن. (از اقرب الموارد). ج، نقائذ، زره. (منتهی الارب) (آنندراج). درع. (اقرب الموارد) ، زن که او را شوی بوده باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). زن شوهردار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نقیذه
رهایی یافته آزاد شده، زره، زن شوهردار
تصویری از نقیذه
تصویر نقیذه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نقیصه
تصویر نقیصه
خوی و عادت زشت، خصلت بد، عیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقیضه
تصویر نقیضه
نوشته ای که به قصد مقابله یا رد نوشته ای دیگر به وجود بیاید، آنچه مخالف و مناقض چیز دیگر باشد
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
آنچه از دست خصم رهانیده باشند. (از اقرب الموارد). رجوع به نقیذه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ناقه. ضعیف وبه شده از بیماری. (ناظم الاطباء). صاحب نقاهت. (یادداشت مؤلف). از ناخوشی برخاسته. رجوع به ناقه شود
لغت نامه دهخدا
(نَقْ یَ)
کلمه. (از ناظم الاطباء). رجوع به نقیّه شود
لغت نامه دهخدا
از دیه های فراهان است. (تاریخ قم ص 141)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
سفینۀ کوچک که آن را جرم گویند. (از تاج العروس) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَ صَ)
سخن چینی. (منتهی الارب) (آنندراج). سخن چینی در میان مردم. (ناظم الاطباء). وقیعه. (از اقرب الموارد) ، عیب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، خوی زشت یا سست. (منتهی الارب) (آنندراج). خصلت بد و سست و زشت خوئی. (ناظم الاطباء). خصله دنیئه و ضعیفه. (از اقرب الموارد). خصلتی پست در آدمی. (یادداشت مؤلف). ج، نقائص
لغت نامه دهخدا
(نَ صَ / صِ)
نقیصه. عیب. منقصت. آهو. کم بود. کماسی. (یادداشت مؤلف). رجوع به نقیصه شود، بهتان. (ناظم الاطباء).
- نقیصه گفتن، بهتان گفتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ ضَ)
مؤنث نقیض. رجوع به نقیض شود، راه در کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد) ، باشگونه جواب گفتن شعر کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، نقائض
لغت نامه دهخدا
(نَ عَ)
نام ضیافت قدوم سفر. (غیاث اللغات از صراح و شرح نصاب). مهمانی مسافر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مهمانی بازآمدن از سفر. (مهذب الاسماء) (از المرقاه ص 67). طعام که برای ازسفررسیده فراهم کنند. (از اقرب الموارد) ، ستور که در مهمانی کشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). ج، نقائع. و منه قولهم: الناس نقائعالموت، أی یجزرهم جزر الجزار النقیعه. (تاج العروس) ، طعام مردی آن شب را که مالک گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). طعامی که مرد در شب عروسی که زن میگیرد میدهد. (ناظم الاطباء). ج، نقع
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
نفس. سرشت. (آنندراج). نفس و عقل و طبیعت. (ناظم الاطباء). میمون النقیمه، پاک نفس. (منتهی الارب). هو میمون النقیمه و النقیبه،اذا کان مظفراً فیما یحاول. (متن اللغه). ابدالی است از نقیبه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). لغتی است در نقیبه. (از متن اللغه). رجوع به نقیبه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ذَ)
بز که نخورند آن را جهت لاغری. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه از لاغری خورده نشود. (از اقرب الموارد). گوسپندی که به علت لاغری خورده نشود. (از متن اللغه) ، تأنیث نبیذ است. (از اقرب الموارد). رجوع به نبیذ شود، خاکی که از چاه برآورند. (از معجم متن اللغه). نبیذهالبئر، نبیثتها، گویند دال بدل از ثاء است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نقیبه
تصویر نقیبه
نقیبت در فارسی مونث نقیب و روان (نفس)، خرد، سکالش، کار، سرشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقیه
تصویر نقیه
کلمه، سخن و مونث نقی یعنی پاک و پاکیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقیذ
تصویر نقیذ
رهانیده آزاده شده رهایی یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقیصه
تصویر نقیصه
عیب، کمبود، بهتان
فرهنگ لغت هوشیار
نقیضه در فارسی مونث نقیض نیگری ناپذیری، پادگویی، پاسخسرایی، راه کوهستان باژگونه جواب گفتن شعر کسی را، مهاجات هجو گویی، مونث نقیض، جمع نقایض (نقائض)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقیصه
تصویر نقیصه
((نَ ص))
عیب، کاستی، جمع نقایص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقیضه
تصویر نقیضه
((نَ ض))
مؤنث نقیض، جمع نقائض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقیصه
تصویر نقیصه
کاستی
فرهنگ واژه فارسی سره
کاستی، کمی، علت، عیب، نقص، نقصان
فرهنگ واژه مترادف متضاد