جدول جو
جدول جو

معنی نقندیک - جستجوی لغت در جدول جو

نقندیک
(نَ نِ)
دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند، در 15هزارگزی جنوب درمیان، در دامنۀ معتدل هوائی واقع است و 104 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اندیک
تصویر اندیک
باشد که، بود که، شاید که، برای مثال گر بوستان ز باد خزان زرد شد رواست / اندی که سرخ ماند روی خدایگان (عنصری - ۳۴۴)، زیرا که، برای مثال گر خوار شدم سوی بت خویش روا باد / اندی که بر مهتر خود خوار نیم خوار (عماره - شاعران بی دیوان - ۳۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نژندی
تصویر نژندی
پژمردگی، اندوهگینی، سرگشتگی، خشمگینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قندیل
تصویر قندیل
مشعلی که از سقف آویزان می کنند، چراغ آویز
قندیل چرخ: کنایه از خورشید و ماه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزدیک
تصویر نزدیک
مقابل دور، دارای فاصلۀ کم مکانی یا زمانی مثلاً راه نزدیک، لحظۀ نزدیک، جمع نزدیکان،
کنایه از دارای رابطه در دوستی یا خویشاوندی مثلاً او از دوستان نزدیک من بود، دارای شباهت تقریبی،
دارای اختلاف جزئی مثلاً شکل ها نزدیک به هم بود،
مقابل دور، مکانی با فاصلۀ کم مثلاً از نزدیک آمده ام،
در مکانی با فاصلۀ کم مثلاً او نزدیک ایستاده بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زندیک
تصویر زندیک
کافر، بی دین، منکر خداوند، زندیق، ناپاک دین، ملحد، ناخدا
فرهنگ فارسی عمید
(نَ وَ)
ناگاه. بی خبر. فوراً. (ناظم الاطباء) ؟
لغت نامه دهخدا
تصویری از نودیک
تصویر نودیک
یک بخش از نود بخش یک نودم (90، 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندیک
تصویر اندیک
باشد که بود که: (ما را دل ارچه خسته تیر ملامت است اندیک مر ترا همه خیر و سلامت است) (رشیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قندیل
تصویر قندیل
چیزی است که در آن چراغ می افروزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نژندی
تصویر نژندی
غمگینی، افسردگی، ملالت، دل گرفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
پیش، در حضور، بخدمت، دسترس دلالت برقرب مکانی کندجنب پهلوی: نزدیک اونمیتوان رفت، نزدپیش: نزدیک استادشد، گاه دلالت برقرب زمانی کند: و نزدیک است که اوراازسراندیب آورده ام، حدودقریب. توضیح درتداول عوام باین معنی جمع بسته شود: بهرام صدردرم راگرفت و آمد بیرون تانزدیکهای غروب گشت ودادوستدی نکرد، درنظربعقیده، قریب مجاور مقابل دور: اعتدال بعدمیان حس و محسوس که نه نزدیک مفرط بودونه دوربافراط توضیح بهمین معنی گاه اسم (بجای صفت) قرارگیرد: دوران باخبرنزدیکندونزدیکان بی بصردور، خویش خویشاوندجمع: نزدیکان -8 مقرب، جمع نزدیکان. یاازنزدیک. ازقرب ازجوار: ازنزدیک رودعبورکرد، ازجانب: ازنزدیک سلطان یمین الدوله محمودمعروفی رسیدبا نامه ای... یابه نزدیک. نزدیک: چون به کرلان رسیدبه نزدیک رباط برسرچشمه ای نزول فرمود، درنظربعقیده: وعدداین منزلهابه نزدیک هندوان بیست وهفت است ونزدیک تازیان بیست وهشت. یادرنزدیک. نزدیک: مادرعتبه روزی درنزدیک یزیدهرون شد، . . یانزدیک بودن، مجاوربودن قریب بودن، مدتی کم لازم داشتن: ونزدیک آن بودکه درعرق غرق شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقادی
تصویر نقادی
سخن سنجی، نقد، ناقدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزدیک
تصویر نزدیک
((نَ))
جلو، پیش، دم، نسبت، خویشی، دارای تفاوت و اختلاف کم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اندیک
تصویر اندیک
باشد که، بود که
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قندیل
تصویر قندیل
((قِ یا قَ))
شمع و چراغ، جمع قنادیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نزدیک
تصویر نزدیک
Close, Near, Proximal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نزدیک
تصویر نزدیک
proche, près, proximal
دیکشنری فارسی به فرانسوی
رم کننده
فرهنگ گویش مازندرانی
پروانه
فرهنگ گویش مازندرانی
ناخنک، وصله، اندک، نیشگون
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از نزدیک
تصویر نزدیک
가까운 , 근접한
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از نزدیک
تصویر نزدیک
dekat, proksimal
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از نزدیک
تصویر نزدیک
কাছাকাছি , নিকটবর্তী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از نزدیک
تصویر نزدیک
नजदीक , निकट
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نزدیک
تصویر نزدیک
vicino, prossimo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نزدیک
تصویر نزدیک
nah, nahe, proximal
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نزدیک
تصویر نزدیک
cercano, cerca, proximal
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نزدیک
تصویر نزدیک
dichtbij, proximale
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نزدیک
تصویر نزدیک
близький , близький , проксимальний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نزدیک
تصویر نزدیک
близкий , проксимальный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نزدیک
تصویر نزدیک
bliski, proksymalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نزدیک
تصویر نزدیک
próximo, perto, proximal
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نزدیک
تصویر نزدیک
karibu
دیکشنری فارسی به سواحیلی