جدول جو
جدول جو

معنی نزدیک

نزدیک((نَ))
جلو، پیش، دم، نسبت، خویشی، دارای تفاوت و اختلاف کم
تصویری از نزدیک
تصویر نزدیک
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با نزدیک

نزدیک

نزدیک
مقابلِ دور، دارای فاصلۀ کم مکانی یا زمانی مثلاً راه نزدیک، لحظۀ نزدیک، جمعِ نزدیکان،
کنایه از دارای رابطه در دوستی یا خویشاوندی مثلاً او از دوستان نزدیک من بود، دارای شباهت تقریبی،
دارای اختلاف جزئی مثلاً شکل ها نزدیک به هم بود،
مقابلِ دور، مکانی با فاصلۀ کم مثلاً از نزدیک آمده ام،
در مکانی با فاصلۀ کم مثلاً او نزدیک ایستاده بود
نزدیک
فرهنگ فارسی عمید

نزدیک

نزدیک
پیش، در حضور، بخدمت، دسترس دلالت برقرب مکانی کندجنب پهلوی: نزدیک اونمیتوان رفت، نزدپیش: نزدیک استادشد، گاه دلالت برقرب زمانی کند: و نزدیک است که اوراازسراندیب آورده ام، حدودقریب. توضیح درتداول عوام باین معنی جمع بسته شود: بهرام صدردرم راگرفت و آمد بیرون تانزدیکهای غروب گشت ودادوستدی نکرد، درنظربعقیده، قریب مجاور مقابل دور: اعتدال بعدمیان حس و محسوس که نه نزدیک مفرط بودونه دوربافراط توضیح بهمین معنی گاه اسم (بجای صفت) قرارگیرد: دوران باخبرنزدیکندونزدیکان بی بصردور، خویش خویشاوندجمع: نزدیکان -8 مقرب، جمع نزدیکان. یاازنزدیک. ازقرب ازجوار: ازنزدیک رودعبورکرد، ازجانب: ازنزدیک سلطان یمین الدوله محمودمعروفی رسیدبا نامه ای... یابه نزدیک. نزدیک: چون به کرلان رسیدبه نزدیک رباط برسرچشمه ای نزول فرمود، درنظربعقیده: وعدداین منزلهابه نزدیک هندوان بیست وهفت است ونزدیک تازیان بیست وهشت. یادرنزدیک. نزدیک: مادرعتبه روزی درنزدیک یزیدهرون شد، . . یانزدیک بودن، مجاوربودن قریب بودن، مدتی کم لازم داشتن: ونزدیک آن بودکه درعرق غرق شود
فرهنگ لغت هوشیار