جدول جو
جدول جو

معنی نقنده - جستجوی لغت در جدول جو

نقنده
نخ لحاف دوزی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نونده
تصویر نونده
لرزنده، جنبنده، کنایه از تیزفهم، برای مثال هیچ مبین سوی او به چشم حقارت / زان که یکی جلد گربز است و نونده (یوسف عروضی - شاعران بی دیوان - ۳۵۰ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزنده
تصویر نزنده
بیرون کشنده، روان، جهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهنده
تصویر نهنده
گذارنده، آنکه چیزی را در جایی بگذارد
فرهنگ فارسی عمید
نوعی گل و بوته که با رشته های زری یا نقره ای بر روی پارچه می دوزند، نوعی رشتۀ زری یا نقره ای از نوع گلابتون که در یراق دوزی و نقده دوزی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(نِ دَ)
جمع واژۀ نقد. رجوع به نقد شود
لغت نامه دهخدا
(نُ دَ)
نوعی از درخت. (آنندراج) (از صحاح از اقرب الموارد). رجوع به نقد و نقده و نقده شود
لغت نامه دهخدا
(نُ قَدْ دِ)
قصبه ای است از دهستان حومه بخش سلدوز شهرستان ارومیه. در 95هزارگزی جنوب ارومیه در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 1160 تن سکنه دارد. آبش از کدارچای تأمین می شود. محصولش غلات و چغندر و توتون و برنج و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. این قصبه مرکز بخش و دهستان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نُ قُ دَ)
واحد نقد. رجوع به نقد شود
لغت نامه دهخدا
(نِ دَ)
زیرۀ رومی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کراویا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است از دهستان سمیرم پائین بخش حومه شهرستان شهرضا، در 48هزارگزی مغرب شهرضا، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 1442 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
قند. (منتهی الارب). نبات. (ناظم الاطباء). رجوع به قند شود.
- قنده الرقاع، نوعی از خرماست. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نوعی از ثمر است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(نُ وَ دَ / دِ)
هر چیز تازه پیدا شده و تازه به عرصه آمده. (ناظم الاطباء) ؟
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ هََ دَ / دِ)
گذارنده. که می نهد. نعت فاعلی است از نهادن. رجوع به نهادن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ قَ)
دهی است از دهستان شاندیز بخش طرقبۀ شهرستان مشهد، در 12هزارگزی شمال غربی طرقبه، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 1745 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه، محصولش غلات و بنشن، شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
پولک های خرد سپید یا زرد که بر جامه دوختندی یا بر روی چسبانیدندی زینت را. (یادداشت مؤلف). گل و بوته ای که با نخ مخصوص ابریشمی زری یا نقره ای بر روی پارچه های گرانبها می انداختند. نوعی رشتۀ فلزی نوارمانند و بسیار باریک از نوع گلابتون وسایر رشته های درخشان و زینتی که در یراق بافی و علاقه بندی و غیره به کار می رود. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نِ نِ قَ)
تأنیث نقنق. رجوع به نقنق شود
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ قَ)
اقامت نمودن به جائی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نِ کَ دَ / دِ)
بخیه. (فرهنگ خطی). بخیه و آجیدۀ جامه و سوزنی را گویند. (انجمن آرا). بخیۀ دورادور. آژده. (یادداشت مؤلف). رجوع به نگنده شود:
چون دست همتم بود آجیده نیمچه
عرض نکنده هاش پریشان فراخ و تنگ.
نظام قاری.
- نکنده زدن، بخیه زدن. آجیده کردن: شطاب، آنچه بدان نکنده زنند گلیم را از پشم و جز آن. (منتهی الارب). التضریب، نکنده زدن. (مجمل اللغه) (از منتهی الارب) (تاج المصادر).
- نکنده کردن، تشریج. دوردور بخیه زدن جامه را. کوک زدن. کوک کردن. استیشام. آژدن. خال کوفتن. قلاب دوزی کردن. (یادداشت مؤلف). رجوع به نگنده شود.
- نکنده کرده، قلاب دوزی. (یادداشت مؤلف) : ژند، جامه ای باشد که قلندران پوشند از لباس نکنده کرده. (یادداشت مؤلف) (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(لَقْ قَ دَ / دِ)
چیزی نااستوار چون دندان و میخ در جای خود جنبنده
لغت نامه دهخدا
(نَ قَ دَ)
واحد نقد. رجوع به نقد شود، جمع واژۀ ناقد. رجوع به ناقد شود
لغت نامه دهخدا
زیره رومی از گیاهان نادرست گویی نادرست نویسی نغزه گل و بوته ای که با نخ مخصوص ابریشمی زری یا نقره یی بر روی پارچه های گرانبها می انداختند نوعی رشته فلزی نوار مانند و بسیار باریک از نوع گلابتون وسایررشته های درخشان و زینتی که در یراق بافی و علاقه بندی و غیره بکار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
گذارنده قرار دهنده، مقرر کننده معین کننده، عاقد قرار داد. یا نهنده شریعت. واضع دین
فرهنگ لغت هوشیار
آجیده شده (جامه) بخیه کرده (سوزنی)، آنچه در زمین و غیره پنهان کنند دفینه، دفن شده چال شده
فرهنگ لغت هوشیار
آجیده شده (جامه) بخیه کرده (سوزنی)، آنچه در زمین و غیره پنهان کنند دفینه، دفن شده چال شده
فرهنگ لغت هوشیار
جهنده روان: وهرآن چیزی که ویرا خون نزنده نباشدچون درآب میرودباکی نبود
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی لغنده پارسی است آنچه بلقد آنچه در جای خود جنبد و نااستوار باشد (دندان و میخ وغیره)
فرهنگ لغت هوشیار
((نَ دِ یا دَ))
گل و بوته ای که با نخ مخصوص ابریشمی زری یا نقره ای روی پارچه های گرانبها می انداختند، نوعی رشته فلزی نوار مانند وبسیار باریک از نوع گلابتون و سایر رشته های درخشان و زینتی که در یراق بافی و علاقه بندی و غیره به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نگنده
تصویر نگنده
((نَ یا نِ گَ دَ یا دِ))
آجیده شده (جامه)، بخیه کردن (سوزنی)، آن چه در زمین و غیره پنهان کنند، دفینه، دفن شده، حال شده
فرهنگ فارسی معین
عمق مطلب
فرهنگ گویش مازندرانی