صاف نمودن شراب را یا آمیختن او رابا آب. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، شکستن تار سر یا سخت زدن بر آن، یا نیزه یا عصا زدن بر تارک، و نزدیک دماغ رسیدن شکستگی. (منتهی الارب) (آنندراج). شکافتن کوسته و شکستن دماغ. (تاج المصادر بیهقی). شکستن چیزی مجوف. (زوزنی) ، به اندرون رسیدن جراحت و ریش ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) ، کفانیدن حنظل را، سوراخ کردن بیضه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سوراخ کردن جوجه بیضه را و بیرون آمدن از آن، بحث و جستجو کردن از چیزی. (از اقرب الموارد)
صاف نمودن شراب را یا آمیختن او رابا آب. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، شکستن تار سر یا سخت زدن بر آن، یا نیزه یا عصا زدن بر تارک، و نزدیک دماغ رسیدن شکستگی. (منتهی الارب) (آنندراج). شکافتن کَوَسْته و شکستن دماغ. (تاج المصادر بیهقی). شکستن چیزی مجوف. (زوزنی) ، به اندرون رسیدن جراحت و ریش ستور. (منتهی الارب) (آنندراج) ، کفانیدن حنظل را، سوراخ کردن بیضه را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سوراخ کردن جوجه بیضه را و بیرون آمدن از آن، بحث و جستجو کردن از چیزی. (از اقرب الموارد)
تصویر، شکل، در سینما و تئاتر کنایه از شخصیت کسی در فیلم، تئاتر و مانند آن، کاراکتر، در علوم ادبی حالت نحوی کلمه در جمله، کنایه از اثری که روی زمین یا چیزی باقی مانده باشد مثلاً نقش پایش روی زمین بود، کارکرد، عمل کرد مثلاً او در موفقیت من نقش بزرگی داشت نقش بستن: صورت گرفتن، مصور گشتن، تصویر کردن
تصویر، شکل، در سینما و تئاتر کنایه از شخصیت کسی در فیلم، تئاتر و مانند آن، کاراکتر، در علوم ادبی حالت نحوی کلمه در جمله، کنایه از اثری که روی زمین یا چیزی باقی مانده باشد مثلاً نقش پایش روی زمین بود، کارکرد، عمل کرد مثلاً او در موفقیت من نقش بزرگی داشت نقش بستن: صورت گرفتن، مصور گشتن، تصویر کردن
مقابل نسیه، ویژگی خریدی که پول آن فی الحال داده شود، ظاهر ساختن عیوب یا محاسن کلام، جمع نقود، پول و بها، جدا کردن پول خوب از بد، سره کردن نقد حال: زبان حال، سخن یا قصه که مناسب حال گوینده یا شنونده باشد، حسب حال
مقابلِ نسیه، ویژگی خریدی که پول آن فی الحال داده شود، ظاهر ساختن عیوب یا محاسن کلام، جمع نقود، پول و بها، جدا کردن پول خوب از بد، سره کردن نقد حال: زبان حال، سخن یا قصه که مناسب حال گوینده یا شنونده باشد، حسب حال
سوراخ و گودی کوچک روی شکم که از بریدن بند ناف باقی می ماند، کنایه از وسط و میان چیزی ناف ارض: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، ناف عالم ناف زمین: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، ناف عالم ناف زنی: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، ناف عالم، ناف زمین ناف عالم: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، برای مثال قدم بر سر ناف عالم نهاد / بسا نافه کز ناف عالم گشاد (نظامی۵ - ۸۷۶) ناف هفته: کنایه از روز سه شنبه، برای مثال از دگر روز هفته آن به بود / ناف هفته مگر سه شنبه بود (نظامی۴ - ۶۵۶)
سوراخ و گودی کوچک روی شکم که از بریدن بند ناف باقی می ماند، کنایه از وسط و میان چیزی ناف ارض: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، ناف عالم ناف زمین: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، ناف عالم ناف زنی: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، ناف عالم، ناف زمین ناف عالم: کنایه از شهر مکه و خانۀ کعبه، برای مِثال قدم بر سر ناف عالم نهاد / بسا نافه کز ناف عالم گشاد (نظامی۵ - ۸۷۶) ناف هفته: کنایه از روز سه شنبه، برای مِثال از دگر روز هفته آن به بود / ناف هفته مگر سه شنبه بود (نظامی۴ - ۶۵۶)
هموار ناتراشیدن چوب را یعنی جای رنده ماندن در آن. (منتهی الارب) (آنندراج). هموار ناتراشیدگی چوب که جای رنده درآن مانده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
هموار ناتراشیدن چوب را یعنی جای رنده ماندن در آن. (منتهی الارب) (آنندراج). هموار ناتراشیدگی چوب که جای رنده درآن مانده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
استخوان دهنده کسی را برای مغز برآوردن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ملخ پر از بیضه کننده وادی را. (آنندراج) (ازمنتهی الارب). ملخی که در وادی تخم می گذارد و آن را پر از تخم می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کفانندۀ حنظل جهت دانه. (آنندراج) (ازمنتهی الارب). آنکه حنظل را می کفاند و می شکافد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به انقاف شود
استخوان دهنده کسی را برای مغز برآوردن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ملخ پر از بیضه کننده وادی را. (آنندراج) (ازمنتهی الارب). ملخی که در وادی تخم می گذارد و آن را پر از تخم می کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کفانندۀ حنظل جهت دانه. (آنندراج) (ازمنتهی الارب). آنکه حنظل را می کفاند و می شکافد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به اِنقاف شود