جدول جو
جدول جو

معنی نقزان - جستجوی لغت در جدول جو

نقزان
(غَ یَ)
نقز. نقاز. رجوع به نقز شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نازان
تصویر نازان
(دخترانه)
فخرکننده، نازکننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نقصان
تصویر نقصان
کمی، کاستی، کم، ناقص، زیان
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
در عرف فقیهان، زر و سیم. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
انتقال و از جائی به جائی شدن:
کسی کاین نزل و منزل دید ممکن نیست تحویلش
کسی کاین نقل و مجلس یافت حاجت نیست نقلانش.
خاقانی.
بوقبیس از شرم کعبه رفته در زلزال خوف
کعبه را از روی ضجرت رای نقلان آمده.
خاقانی.
، کنایه از درگذشتن و مردن و به جهان دیگر نقل کردن:
نبود او را حسرت نقلان و موت
لیک باشد حسرت تقصیر و فوت.
مولوی.
جان های انبیا بینند باغ
زین قفس در وقت نقلان و فراغ.
مولوی.
- نقلان کردن، نقل کردن. از جائی به جائی شدن:
چون کراهت رفت آن خود مرگ نیست
صورت مرگ است نقلان کردنی است.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(نُلِ بَ)
دهی است از دهستان تیرچائی بخش ترکمان شهرستان میانه، در 18هزارگزی مشرق ترکمان، در منطقه ای کوهستانی و معتدل هوا واقع است و 305 تن سکنه دارد. محصولش غلات دیمی و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(غَ ذَ مَ)
نفز. نفوز. (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به نفز شود
لغت نامه دهخدا
نازکننده مانند معشوقه، (ناظم الاطباء)، نازنده، مفتخر، مباهی، بالنده، سربلند، سرافراز، که می نازد:
ببالا چو سرو و بدیدار ماه
جهانگیر و نازان بدو تاج و گاه،
فردوسی،
و حق نازان شد و باطل حیران، (تاریخ بیهقی)،
او اصل مهتریست مر آن اصل را تو فرع
نازان بتو چو جسم بروح و شجر ببار،
سوزنی،
به چه خرمی و نازان گرو از تو برده هامان
اگرت شرف همین است که مال و جاه داری،
سعدی،
و جهانیان همه ایمن و ساکن بودند و در خیر و نعمت نازان، (فارسنامۀ ابن بلخی)،
- سرو نازان:
دوتا گشت آن سرو نازان بباغ
همان تیره گشت آن فروزان چراغ،
فردوسی،
،
در حال ناز، خرامان، بناز:
نازان و دمان بره چو نادانان
با قامت سرو و روی دیباهی،
ناصرخسرو،
و خرامان و نازان همی شد، (منتخب قابوسنامه)،
مه و خورشید را دیدند نازان
قران کرده ببرج عشقبازان،
نظامی،
و رجوع به ناز شود
لغت نامه دهخدا
(نَ قَ)
تثنیۀ نقا. (از اقرب الموارد). دو ریگ توده. (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به نقا شود
لغت نامه دهخدا
(نَ قَ)
نقوان. تثنیۀ نقا. (از اقرب الموارد). رجوع به نقوان و نقا شود
لغت نامه دهخدا
(نُ)
بزغاله. نخراس. نخزار. (ناظم الاطباء). نخزار. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِوْ وا)
شکستن ساق و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نقصان
تصویر نقصان
کم شدن، کاسته شدن، عیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقلان
تصویر نقلان
انتقال و از جائی بجائی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
ناز کننده استغنا نماینده، فخر کننده: ببالا چو سرو و بدیدار ماه جهانگیر و نازان بدو تاج و گاه (شا. لغ)، بالنده: دو تا گشت آن سرو نازان بباغ همان تیره گشت آن فروزان چراغ (شا. لغ)، ناز کنان عشوه کنان: (و او در عماری نشسته بود و خرامان و نازان همی شد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزان
تصویر نزان
جهنده: هرآن چیزی که ویراخون نزان نبود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقصان
تصویر نقصان
((نُ))
کاسته شدن، کم شدن، عیب، نقص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نازان
تصویر نازان
ناز کننده، نازکنان، در حال ناز کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نزان
تصویر نزان
((نَ))
جهنده
فرهنگ فارسی معین
بالنده، عشوه کنان، کرشمه کنان، نازآفرین، نازکنان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قلت، کاستی، کاهش، کسری، کمی، شایبه، منقصت، نقص، نقیصه
متضاد: افزایش، کمال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آسیب، از دست دادن، زیان، ضرر
دیکشنری اردو به فارسی