انتقال و از جائی به جائی شدن: کسی کاین نزل و منزل دید ممکن نیست تحویلش کسی کاین نقل و مجلس یافت حاجت نیست نقلانش. خاقانی. بوقبیس از شرم کعبه رفته در زلزال خوف کعبه را از روی ضجرت رای نقلان آمده. خاقانی. ، کنایه از درگذشتن و مردن و به جهان دیگر نقل کردن: نبود او را حسرت نقلان و موت لیک باشد حسرت تقصیر و فوت. مولوی. جان های انبیا بینند باغ زین قفس در وقت نقلان و فراغ. مولوی. - نقلان کردن، نقل کردن. از جائی به جائی شدن: چون کراهت رفت آن خود مرگ نیست صورت مرگ است نقلان کردنی است. مولوی