جدول جو
جدول جو

معنی نقدعلی - جستجوی لغت در جدول جو

نقدعلی
(پسرانه)
مرکب از نقد (ارزیابی و سنجش سره از ناسره) + علی
تصویری از نقدعلی
تصویر نقدعلی
فرهنگ نامهای ایرانی
نقدعلی
(نَ)
دهی است از دهستان قلعه حمام بخش جنت آباد شهرستان مشهد. در 30هزارگزی جنوب شرقی صالح آباد، در منطقۀ کوهستانی معتدل هوائی واقع است و 398 تن سکنه دارد. آبش از قنات تأمین می شود. محصولش غلات و شلغم است. شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دادعلی
تصویر دادعلی
(پسرانه)
داد (فارسی) + علی (عربی)، آنکه عدل و دادی چون علی (ع) دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کردعلی
تصویر کردعلی
(پسرانه)
کرد (فارسی) + علی (عربی) مرکب از کرد (نام طایفه ای) + علی (بلندمرتبه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نظرعلی
تصویر نظرعلی
(پسرانه)
چشم و دیده علی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رادعلی
تصویر رادعلی
(پسرانه)
راد (فارسی) + علی (عربی) علی جوانمرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زیدعلی
تصویر زیدعلی
(پسرانه)
نام شاخه ای از طایفه بیرانوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نادعلی
تصویر نادعلی
(پسرانه)
علی را بخوان، نام دعایی است
فرهنگ نامهای ایرانی
(نَقْ قا)
افسانه گوئی. قصه گوئی. (ناظم الاطباء). نقل گوئی. داستانسرائی. عمل نقال و نقل گو
لغت نامه دهخدا
(نَ)
به شکل نعل. (ناظم الاطباء) ، نعل کرده شده. که بر سمش نعل فروکوبیده اند. اسبی که موقع نعل کردن آن فرارسیده است و او را نعل کرده اند. اسبی که قابل سواری شده است: و هر جانوری که دارم از اسب نعلی و استر... رها کرده شده است به سر خود در راه خدا. (تاریخ بیهقی ص 318) ، نزد مهندسان شکل مسطحی را نامند که دو قوس که تحدب آنها به یک میزان باشد آن شکل را احاطه کرده باشد، و هر یک از آن دو قوس بزرگتر از دو نیم دایره باشند. کذافی ضابط قواعد الحساب. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(دِ قُ)
نادر علی الحسنی فرزند میرزامحمد کاظم مشهور به میرزا آقای نقاش از کاتبان و خوشنویسان قرن سیزدهم است. نسخه ای از ’خلاصهالافکار’ بخط او موجود است. رجوع شود به احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 49
لغت نامه دهخدا
(نُ کَ)
دهی است از دهستان مشکین شرقی بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر. در 30هزارگزی شمال شرقی مشکین شهر، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 1472 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رود سبلان تأمین می شود. و محصولش غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. این ده شامل دو قسمت است به نام نقدی بالا و نقدی پائین، نقدی بالا 1371 تن سکنه دارد و فاصله آن تا قسمت دیگر 500 گز است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قِ دَ)
گول. (منتهی الارب) (آنندراج). احمق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ لی ی)
درختی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ عَ)
میر نقش علی، ابن میرعشق علی دهلوی. از پارسی گویان قرن سیزدهم هندوستان است و در حدود سال 1250 هجری قمری درگذشته است. مجموعه ای به عنوان ’باغ معانی’ داردو شاهنامه ای به تقلید فردوسی سروده است. او راست:
فلک باز هنگامه آرای شد
ز دست یلان فتنه برپای شد.
(از صبح گلشن ص 536) (از قاموس الاعلام ج 6) (از اسماءالمؤلفین و آثارالمصنفین ج 1 ص 774) (از فرهنگ سخنوران ص 614)
لغت نامه دهخدا
(نَ ظَ عَ)
ابن اسماعیل شریف حائری کرمانی، از وعاظ امامیۀ معاصر است، به سال 1348 هجری قمری درگذشت. از تألیفات اوست: انیس النفس، لجهاللاّلی، هر دو در اخلاق. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 360) (الذریعه ج 2 ص 467)
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ)
اسم یکی از طوایف ایل دلفان از ایلات کرد ایران است. قریب یکهزار خانوارند و در خاوه و شمال طرهان سکونت دارند. رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 64 شود
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
دهی است از دهستان گندزلو از بخش مرکزی شهرستان شوشتر، در 15 هزارگزی جنوب شرقی شوشتر و 7 هزارگزی جنوب غربی راه مسجدسلیمان به اهواز، در دشت گرمسیری واقع است و 200 تن سکنه دارد. آبش از رود گرگر، محصولش غلات، شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(صَ عَ)
دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند، واقع در 37000 گزی خاور خوسف. کوهستانی و هوای آن معتدل است و 10 تن سکنه دارد. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
محمد بن حسین شیرویه عصار استرآبادی مکنی به ابوعبدالله. از راویان و مردان صالح بود، وی از عمادبن رجاء روایت کند و از او ابونصر بن ابوبکر اسماعیلی و غیره روایت دارند. (از لباب الانساب). در تاریخ علم حدیث، روات نقش محوری در حفظ و انتقال سنت پیامبر اسلام (ص) ایفا کرده اند. این افراد با جمع آوری و تحلیل دقیق روایت ها، کمک کرده اند تا مسلمانان از منابع صحیح دینی استفاده کنند. به همین دلیل، روات به عنوان نگهبانان علم حدیث شناخته می شوند که در مقابل هرگونه تحریف یا تغییر در احادیث ایستاده اند.
لغت نامه دهخدا
(قَ دِ عَ)
شعبه ای از هفت لنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 73)
لغت نامه دهخدا
نامش علم الدین است و در تذکرۀ مقالات الشعراء این بیت بدو نسبت داده شده است:
همچو سایه به قفا عمر سراپا گشتم
به من دلشده گاهی نگه ناز نکرد.
رجوع به مقالات الشعراء ص 796 شود
نام دعایی است که با جملات زیر آغاز می شود:
ناد علیاً مظهرالعجائب، تجده عوناً لک فی النوائب..
لغت نامه دهخدا
(دَ عَ)
قریه ای است کوچک در افغانستان که بر جای خرابه های شهر تاریخی زرنگ به پا شده است. مصحح تاریخ سیستان آرد:
شهر زرنگ که مرکز داستان های این کتاب (تاریخ سیستان) است حالا در نزدیک سرحد شرقی سیستان و جزو ملک افغانستان واقع است، این شهر در هجوم تیمور خراب شد و در فتنه های ازبک و هرج و مرج اواخر عهد صفویه و انقراض ملوک سیستان از عمران افتاد و امروز در محل آن شهر قریۀ کوچکی است معروف به ’نادعلی’ و در جنب آن قریه تل بزرگی است و بر فراز آن تل هنوز آثار خرابه های ارگ زرنگ بر پا و قلعه و باروی کهن آن برجاست. (حاشیۀ ص 22 تاریخ سیستان)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
منسوب به وجه نقد. ضد جنسی. معاملتی که پولش نقداً و فی المجلس پرداخته شود. مقابل وعده ای و نسیه، معامله ای که در آن مقابل تحویل دادن متاع پول نقد بپردازند و دریافت دارند. مقابل پایاپای و تهاتری، نقدی گماشته، گماشتۀ خزانه دار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ عَ)
تیره ای از ایل بیرانوند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 67)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
معدن آقاعلی، بجنوب ارس و مغرب کانتال، نام معدن آهنی است ممزوج با پیریت و مس کلوخه. و در برابر آن به درۀ آهکی دامنۀ کوهستانی کانتال معدن دیگری از آهن هست نیز بدین نام
لغت نامه دهخدا
(قِ لی ی)
نسبت است به قندیل و صنعت آن. (از لباب الانساب). رجوع به قندیل شود
لغت نامه دهخدا
در تازی نیامده شاهنامه خوانی داستانگویی لبیدی واژه لبید در تازی نیز آمده و آرشی دیگر دارد عمل و شغل نقال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قندلی
تصویر قندلی
بلوت اسپی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
نالگر سمگر بجشاک، سنبی در هندسه منسوب به نعل: نعلبند: مرد خفاف نعلی و خراز از مواریث آنک داند راز. (حدیقه. مد. 123)، چون دو قوس از دایره که طولشان از نصف دایره بیشتر باشد و انحداب (کوژی) آنها در یک جانب بود - بر سطحی محیط شوند آن شکل را نعلی نامند
فرهنگ لغت هوشیار
پیسگی پیشکی منسوب به نقد: آنچه که بوجه نقد و رایج پرداخته شود: جوایز نقدی، آنچه که بهایش فی المجلس پرداخته شود: معامله نقدی
فرهنگ لغت هوشیار
گزکی تو دل برو با مزه زبانی گیوری منسوب به نقل. یا حجت (دلیل) نقلی. دلیلی که از آیات قران و احادیث و اخبار آورند مقابل حجت (دلیل) عقلی. یا علوم (معارف) نقلی. دانشهای مربوط به احادیث و اخبار و روایات مقابل علوم عقلی: در حل مشکلات معارف نقلی و کشف معضلات مطالب عقلی بر امثال و اضراب مزیت تقدم یافته. منسوب به نقل، کوچک و جالب و ظریف: یک خانه نقلی و قشنگ دارد
فرهنگ لغت هوشیار
چشم و گوش بسته سرباز روستایی روستایی چشم و گوش بسته و جاهل باداب و رسوم شهرنشینی و معاشرت، سرباز دهاتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقل علی
تصویر نقل علی
((نَ عَ))
روستایی چشم و گوش بسته و جاهل به آداب و رسوم شهرنشینی و معاشرت، سرباز دهاتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقلی
تصویر نقلی
((نُ))
منسوب به نقل، کوچک و جالب و ظریف
فرهنگ فارسی معین