جدول جو
جدول جو

معنی نقاوی - جستجوی لغت در جدول جو

نقاوی
(نَ وا)
جمع واژۀ نقاوه. رجوع به نقاوه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نقاوه
تصویر نقاوه
خلاصه و برگزیدۀ چیزی، برگزیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقاوت
تصویر نقاوت
پاکیزه شدن، خالص شدن، نیکو شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقاوی
تصویر تقاوی
پیش پرداخت دادن به کارگر یا کشاورز، پول یا بذری که مالک به زارع بدهد و بعد از برداشت محصول پس بگیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناوی
تصویر ناوی
سرباز نیروی دریایی
دو استخوان در مچ دست و پا
فرهنگ فارسی عمید
(شِ)
بدبخت و بیچاره و مستمند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اشتر فربه، ج، نواء، و رجوع به ناویه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ قَ)
محمدحسین (سید...) بن سیدبنده حسین بن سیدمحمد نقوی لکهنوئی. از علمای امامیۀ هندوستان است و به سال 1325 هجری قمری درگذشته است. او راست: حدیث الحسن فی التسامح فی ادلهالسنن، به زبان اردو. رجوع به ریحانهالادب ج 4 ص 232 و الذریعه ج 6 ص 376 شود
علی (سید...) بن سیددلدارعلی نقوی. از فقهای هندوستان است و به سال 1245 هجری قمری درکربلا وفات یافت. او راست: اقامهالتعازی للحسین. التجوید. التوضیح المجید، در تفسیر به زبان اردو. الرد علی الاخباریین. المتعه. (از ریحانه الادب ج 4 ص 230)
لغت نامه دهخدا
(نَ قَ وی ی)
منسوب به نقی. منسوب به امام علی النقی
لغت نامه دهخدا
(نَقْ قا)
افسانه گوئی. قصه گوئی. (ناظم الاطباء). نقل گوئی. داستانسرائی. عمل نقال و نقل گو
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُ وَ / وِ)
برگزیده و خلاصه. (غیاث اللغات). گزیده. پسندیده. نقوه. بهین چیزی. خیار مال. بهترین چیز. (یادداشت مؤلف) : خراسان که خلاصۀ بیضۀ دولت و نقاوۀ مملکت است بدو ارزانی داشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 38)
لغت نامه دهخدا
(نَقْ قا)
عمل نقاب. رجوع به نقّاب شود:
زلف شب چون نقاب مشکین بست
شه ز نقابی نقیبان رست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نِ)
از شعرای تبریز است. در بدخشان ولادت و در تبریز نشو و نما یافت: در شرح زلزلۀ تبریز مثنوی سروده است:
ز دهشت لرزه بر مردم درآویخت
که رنگ سرمۀ چشم بتان ریخت
زمین از بس که چون دریا خروشید
منار از خاک چون فواره جوشید.
(از صبح گلشن ص 535).
رجوع به قاموس الاعلام ج 6و فرهنگ سخنوران شود
لغت نامه دهخدا
(نَقْ قا)
سره کردن پول و خوب را از بد جدا کردن. (ناظم الاطباء). عمل نقاد. رجوع به نقاد شود، سخن سنجی. نقد. ناقدی. رجوع به نقد شود
لغت نامه دهخدا
(نُ وا)
جمع واژۀ نشوی. (یادداشت مؤلف). رجوع به نشوی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
سربازی که در خدمت نیروی دریائی است، (از لغات فرهنگستان)، رجوع به ناو به معنی کشتی جنگی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قاوی
تصویر قاوی
گیرنده، جای تهی
فرهنگ لغت هوشیار
نیرو بخشی، پیش پرداختن، مساعده دادن بکارگر و زارع، پیش پرداخت مساعده
فرهنگ لغت هوشیار
نقاوت در فارسی برگزیده، پاکیزه گردیدن (در منتهی الارب نقاوه هم آمده) برگزیده منتخب: نخبه و نقاوه کل ما هو موجود (رسول ص)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقطوی
تصویر نقطوی
منسوب به نقطه، پیرو فرقه نقطویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقادی
تصویر نقادی
سخن سنجی، نقد، ناقدی
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده نگار گری، رنگ کاری عمل و شغل نقاش و آن از هنرهای تصویری و هنری است دو بعدی که بر روی سطح انجام میشود. هر چند در نقاشی عمق و فضا به بیننده القا میگردد عملا در آن عمق وجود ندارد و وجود عمق و فضا در آن نتیجه رعایت قواعد پرسپکتیو است. مواد اصلی در نقاشی عبارت از بوم و رنگ است. نقاشی بر حسب چگونگی بوم یا سطح و زمینه آن و رنگ بچهار نوع قسمت میشود: فرسک (نقاشی دیواری) دترامپ نقاشی رنگ و روغن نقاشی آب رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقاوت
تصویر نقاوت
خالص و نیکو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوی
تصویر ناوی
سربازی که در خدمت نیروی دریائی است
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده شاهنامه خوانی داستانگویی لبیدی واژه لبید در تازی نیز آمده و آرشی دیگر دارد عمل و شغل نقال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناوی
تصویر ناوی
سربازی که در نیروی دریایی خدمت می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقاوت
تصویر نقاوت
((نَ وَ))
پاکیزه گشتن، خالص شدن، نیکو گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقاوی
تصویر تقاوی
((تَ))
مساعده دادن به کارگر و زارع، پیش پرداخت، مساعده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقاوه
تصویر نقاوه
((نُ وَ یا وِ))
برگزیده، منتخب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقاشی
تصویر نقاشی
نگارگری
فرهنگ واژه فارسی سره
صورتگری، مصوری، نگارگری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پاکیزگی، خلوص، نیکویی، برگزیده، گزیده، منتخب، نقاوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ایرادگیری، تنقید، خرده بینی، خرده گیری
فرهنگ واژه مترادف متضاد