جدول جو
جدول جو

معنی نقاده - جستجوی لغت در جدول جو

نقاده(نِ دَ)
جمع واژۀ نقد. رجوع به نقد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ابزاری مدرج به شکل نیم دایره که برای اندازه گیری زاویه به کار برده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواده
تصویر نواده
نوه، فرزند زاده، فرزند فرزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقاوه
تصویر نقاوه
خلاصه و برگزیدۀ چیزی، برگزیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقاره
تصویر نقاره
نوعی طبل که با دو چوب باریک نواخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نژاده
تصویر نژاده
دارای نژاد خوب، اصیل، نجیب، پاک سرشت، آزاده نژاد، اصل دار، اصل پاک، پاک فطرت، با اصل، استخوٰان دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهاده
تصویر نهاده
گذارده شده، گذاشته، مقدرکرده، مقدر، ذخیره، پس انداز، ودیعه، سپرده، گسترده، چیده، مدفون، استوار
فرهنگ فارسی عمید
دلیر و مردانه گردیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). نجده. (منتهی الارب). شجاع و درگذرنده بودن در اموری که دیگران از آن عاجزند. نجده. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ دَ / دِ)
نبیره. (جهانگیری) (انجمن آرا). نبیره و فرزندزاده عموماً. (از برهان قاطع) (از آنندراج). نوازاده. نوده. نوه. (جهانگیری). حفید. حافد. حافده. (یادداشت مؤلف) ، پسرزاده را گویند خصوصاً. (برهان قاطع) (آنندراج) ، فرزند عزیز و گرامی. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (آنندراج) (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(غِ ری)
نازائیده. نزائیده، که زائیده نشده است. لم یولد
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ)
ناحیتی از نواحی قیروان. (یادداشت مؤلف). شهری است که در افریقیه و چهار میلی قیروان بوده و وسعت و آبادی و آب و هوای بسیار خوب و طراوت و صفای دل انگیز داشته، فعلاً خراب است. (از معجم البلدان ج 4). رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 271 و قاموس الاعلام ترکی ج 3 شود
لغت نامه دهخدا
(خَطْوْ)
بهم بستن. (ناظم الاطباء) ، گره زدن، بافتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
قصاص کردن. (تاج المصادر بیهقی). کشنده را باز کشتن و کشتن فرمودن کشنده را.
لغت نامه دهخدا
(چَ دِ)
دهی است از دهستان جوشقان بخش میمۀ شهرستان کاشان که در 22 هزارگزی خاور میمه واقع است. کوهستانی و سردسیر است. و 250 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات، لبنیات و مختصرمیوه جات. شغل اهالی زراعت و بافتن کرباس و چادرشب وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نِ دَ)
حرفۀ نجّاد. (از المنجد). فراش دوزی. بالین دوزی. عمل نجاد. رجوع به نجّاد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نقادی
تصویر نقادی
سخن سنجی، نقد، ناقدی
فرهنگ لغت هوشیار
نقابت در فارسی مهتری پیشوایی سالاری سرپرستی سر گروهی، ستودگی، در تازی نوین با هماد
فرهنگ لغت هوشیار
نژاد: آزرده این وآن بحذرازمن گویی که ازنژاده تنینم. (ناصرخسرو. 270)، اصیل نجیب: نژاده منم دیگران زیردست نژادکیان راکه آردشکست ک (نظامی فرنظا)
فرهنگ لغت هوشیار
نقاهت در فارسی درواخ (حالت برخاستن از بیماری باشد که در عربی نقاهت گویند) به گشت (پیرامون واژه نقاهه خیام پور در نشریه دانشکده ادبیات تبریز سال 2 شماره 3 نوشته است نقاهت که معمولا بمعنی بیماری استعمال می شود در لغت بمعنی فهمیدن است و مصدر فعل نقه به بمعنی بهبود توام با ضعف نیست بلکه نقه بر وزن فرح و نقوه بر وزن سرور است چون این نوشته در فرهنگ فارسی معین آمده و شاید بهره گیران را از برداشت درست باز دارد این بخش را از فرهنگ لاروس می آورد نقاهه دوران نقاهت بیمار نقه نقها لله خدا او راشفا داد نقوها من مرضه از بیماری بهبود یافت در حالیکه هنوز ضعف داشت. نقها من مرضه از بیماری رو به بهبودی نهاد نقه چنان که در منتهی الارب آمده برابراست با به شدن و بر خاستن از بیماری و دریافتن و دانستن)
فرهنگ لغت هوشیار
نقاوت در فارسی برگزیده، پاکیزه گردیدن (در منتهی الارب نقاوه هم آمده) برگزیده منتخب: نخبه و نقاوه کل ما هو موجود (رسول ص)
فرهنگ لغت هوشیار
نقاله در فارسی فرغون چرخ دستی، نیمپر ابزاری است چون نیم پر هون (دایره) برای اندازه گیری و هم چنین کشیدن گوشه ها مونث نقال، مبالغه نقال، صفحه ایست بشکل نیم دایره که برای اندازه گیری وترسیم زوایا بکاربرده میشود. دور صفحه مذکور به 180 درجه و هر درجه را نیز غالبا بنصف درجه تقسیم کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقاضه
تصویر نقاضه
ویرانکاری فرو کوبیدن خانه ها، مزد ویرانکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقاسه
تصویر نقاسه
پاژ نام نهادن بر نام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقاره
تصویر نقاره
نوعی طبل کوچک دوتائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواده
تصویر نواده
فرزند فرزند، نوه
فرهنگ لغت هوشیار
گذاشته چای داده، نصب شده، منصوب معین، مقرر، وضع کرده، قرار داده مواضعه کرده، معاهده بسته، فرض کرده متوهم، محسوب انگاشته، گرفته (بمفهومی)، مقدر. یا ننهاده. نامقدر: (روزی ننهاده)، کنار گذاشته، مرتبه وضعی از مراتب اعداد عدد وضعی باصطلاح شمار گران. یا چیزی نهاده. ذخیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نواده
تصویر نواده
((نَ دِ))
نبیره و فرزندزاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقاره
تصویر نقاره
((نَ رِ))
نوعی طبل کوچک دوتایی که با دو چوب باریک نواخته می شود
فرهنگ فارسی معین
((نَ قّ لِ))
ابزاری است درجه دار به شکل نیم دایره که برای اندازه گیری و ترسیم زوایا به کار برده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقاوه
تصویر نقاوه
((نُ وَ یا وِ))
برگزیده، منتخب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نقایه
تصویر نقایه
((نُ یَ))
پاکیزه شدن، برگزیده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نژاده
تصویر نژاده
((نِ یا نَ دِ))
اصیل، نجیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهاده
تصویر نهاده
((نَ دِ))
جای داده، نصب شده، مقرر، معاهده بسته، فرض کرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نژاده
تصویر نژاده
آریستوکرات، اصیل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نقاله
تصویر نقاله
گونیا
فرهنگ واژه فارسی سره