جدول جو
جدول جو

معنی نقائل - جستجوی لغت در جدول جو

نقائل
(نَ ءِ)
جمع واژۀ نقیله. رجوع به نقیله شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قائل
تصویر قائل
گویندۀ سخن، سخنگو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقال
تصویر نقال
کسی که چیزهایی را از محلی به محل دیگر نقل کند، داستان سرا، قصه گو، کسی که در اماکن عمومی قصه گویی می کند خصوصاً داستان های شاهنامه
فرهنگ فارسی عمید
(نَ ءِ)
جمع واژۀ نقیصه. رجوع به نقیصه و نیز رجوع به نقایص شود
لغت نامه دهخدا
(نَقْ قا)
فرس نقال، اسب که زودزود بردارد پاها را. (منتهی الارب) (آنندراج). اسب که به سرعت قدم بردارد. (از اقرب الموارد) (از المنجد). منتقل. مناقل. (متن اللغه) (المنجد) ، آنکه چیزها را از موضعی به موضع دیگر نقل کند. (از اقرب الموارد) (از المنجد). نقل کننده. از جائی به جائی برنده. (یادداشت مؤلف) ، آنکه خبر را از جائی به جائی می برد. (ناظم الاطباء) ، در فارسی، افسانه گو. قصه خوان. کسی که قصه و حکایت بیان می کند. (ناظم الاطباء). قصه گوی. آنکه نقل گوید. افسانه سرای. سمرگوی که در قهوه خانه ها و مجامعی از این قبیل، داستانهای حماسی و سرگذشت پهلوانان و عیاران را به آهنگی خاص نقل می کند
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
ابن فروهالعبسی یکی از شجاعان دیار شام به روزگار حکومت مروان و از سرشناسان قوم خویش بود. به سال 122 هجری قمری هنگام قیام زید بن علی در عراق، نائل در کوفه بود و به جنگ زید شتافت. نصر بن خزیمه (از طرفداران زید) به مقابلۀ او برخاست با هم جنگیدند و هر دو از پای درآمدند. از (الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
از ’ن ی ل’، عطیه. (اقرب الموارد). نصیب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
گوینده. (منتهی الارب). سخنگو. گفتگوکننده:
لیک من اینک پریشان می تنم
قائل این سامع این نک منم.
(مثنوی).
نام تو میرفت و عارفان بشنیدند
هر دو برقص آمدند سامع و قائل.
سعدی.
، تسلیم شده. (فرهنگ نظام) ، اقرارکننده بر گناه و جنایت خود. (ناظم الاطباء) ، نیم روزان خسبنده. (منتهی الارب) ، معتقد بر چیزی. (ناظم الاطباء). ج، قائلین
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
جمع واژۀ نقیذه. رجوع به نقیذه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
جمع واژۀ نقیضه. رجوع به نقیضه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
جمع واژۀ نقیعه. رجوع به نقیعه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ بَ)
نقاء. رجوع به نقاء شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
جمع واژۀ نبیله. (ناظم الاطباء). رجوع به نبیله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ءِ)
جمع واژۀ مقیل. (ناظم الاطباء). رجوع به مقیل شود، جمع واژۀ مقول: و مقائل فلا سفتهم. (مسعودی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مقول شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
عقایل. جمع واژۀ عقیله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عقیله شود، چیزهای غریب. (ترجمان القرآن جرجانی). عقائل الکلام، أکارمه. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، عقائل انسان، مال و ثروت اوست. (از فرهنگ علوم عقلی) ، گرامی از هر چیزی: بدین موهبت خطیرکه از جلایل مواهب و عقایل سعادات ایزدی است سپاس و منت را که باید داشت. (سندبادنامه ص 314). دوهزار غلام از عقایل ترک برابر یکدیگر صف برکشیدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 333). از شفشهاء زر و یاقوتهاء بهرمان و عقایل درّ و مرجان. (ترجمه تاریخ یمینی ص 237)
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حقیله. (اقرب الموارد). رجوع به حقیله شود
لغت نامه دهخدا
نبایل در فارسی، جمع نبیله، فرخادان بزرگان کارهای سترگ نیکویی ها جمع نبیله: بزرگان، کارهای بزرگ، نیکوییها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قائل
تصویر قائل
سخنگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نائل
تصویر نائل
یابنده، رسیده، دریافته، موفق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقال
تصویر نقال
داستانسرا، قصه گو
فرهنگ لغت هوشیار
نقایص در فارسی، جمع نقیصه، سخن چینی ها آک ها کمبود ها خوی های زشت جمع نقیصه. توضیح، (تکمیل نقایص)،صحیح نیست و بجای آن باید گفت: (رفع نقایص)،صحیح است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقال
تصویر نقال
((نَ قّ))
افسانه گو، قصه خوان
فرهنگ فارسی معین
حکایتگر، داستانسرا، قصه گو، ناقل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قصه گو، داستان سرا
فرهنگ گویش مازندرانی
مقلّد، تقلید
دیکشنری اردو به فارسی