جدول جو
جدول جو

معنی نفیش - جستجوی لغت در جدول جو

نفیش(نَ)
رخت پراکنده در خنور. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). متاع پراکنده که در جائی جمع کنند. (ناظم الاطباء). متاع متفرق. (متن اللغه) ، پراکنده از پشم و پنبه. (ناظم الاطباء). رجوع به نفش شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نفیر
تصویر نفیر
ناله و زاری و فریاد
در موسیقی گوشه ای در دستگاه های همایون و راست پنجگاه
در موسیقی بوق یا شیپوری که از شاخ حیوانات ساخته می شد
کنایه از هجوم، حمله
نفیر عام: کنایه از قیام همۀ مردم برای جنگ با دشمن
فرار کننده، گریزنده، رمنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفیس
تصویر نفیس
مال بسیار، هر چیز گران مایه و مرغوب، گران بها
فرهنگ فارسی عمید
(نَ یَ)
سفرۀ برگ خرما که بر آن پنیر خشک کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، نفی ̍. رجوع به نفیّه شود، نفاء: نفیهالشی ٔ، نفاؤه. (اقرب الموارد). رجوع به نفاء شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
صیاد. شکارچی. (ناظم الاطباء). صائد. (اقرب الموارد) (المنجد). شکاری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
متاع پراکنده در آوند. (منتهی الارب) (آنندراج). نفیش. (اقرب الموارد). و رجوع به نفیش شود، مثل. همتا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مشابه. نظیر. (ناظم الاطباء). مانند. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) ، شکل و پیکر و نشان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ یَ)
نفیّه. رجوع به نفیّه شود، رانده و دور کرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ یَ)
نفیّه. ج، نفی ̍. رجوع به نفیّه شود، باقیمانده. (ناظم الاطباء). ج، نفی
لغت نامه دهخدا
(نُ فی یَ)
نفیّه. رجوع به نفیّه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
تنگ پالان شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گیاهی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ فی یَ)
سفرۀ از برگ خرما که بر روی آن کشک خشک کنند. (ناظم الاطباء). سفرۀ مدور که از برگ خرما سازند. (منتهی الارب) (از متن اللغه). سفرۀ برگ خرما که بر آن پنیر خشک کنند. (منتهی الارب). نفیه. نفوه. نفیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). نفیّه. (متن اللغه). نفی. (اقرب الموارد). نفیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، تأنیث نفی است. (از اقرب الموارد). رجوع به نفی ّ شود
لغت نامه دهخدا
(غَی ی)
بینی افشاندن ماده بز یا عطسه دادن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، جوشیدن و تیرک زدن دیگ جوشان. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). جوشیدن دیگ. (از اقرب الموارد) ، بانگ کردن کودک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، بانگ کردن آهو. (اقرب الموارد). تیزدادن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، گوزیدن. (از اقرب الموارد) ، گفتن سخنی را که به فهم نرسد. (از منتهی الارب). سخنی گفتن که به فهم نرسد. (از ناظم الاطباء). تکلم کردن بما لایفهم. (از اقرب الموارد) ، نفط. (منتهی الارب). آبله کردن دست. (بحر الجواهر). آبله شدن دست. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به نفط شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
آب شیرین و خوش. (منتهی الارب) (آنندراج). آب شیرین و گوارا. (ناظم الاطباء). ماء عذب. (اقرب الموارد) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است از دهستان گله زن بخش خمین شهرستان محلات. در 23هزارگزی مشرق خمین، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 152 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه خمین تأمین می شود. محصولش غلات و چغندر قند و بنشن و پنبه و انگور است. شغل اهالی زراعت و قالیچه بافی و کرباسبافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
گرانمایه و مرغوب و نیکو از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). مقابل خسیس. (از اقرب الموارد). قیمتی. (مهذب الاسماء). گرانمایه. (مفاتیح العلوم خوارزمی) (یادداشت مؤلف). چیزی که قیمتی و گرانمایه و لطیف و پسندیده باشد. (غیاث اللغات). بغایت نیکو. (یادداشت مؤلف). گرانبها. گرانقدر. باارزش. ارجمند: و این قصه دراز است و از خزاین سامانیان مالهای بی اندازه و ذخایر نفیس برداشت. (تاریخ بیهقی ص 196). و آن را در خزاین خود موهبتی عزیز و ذخیرتی نفیس شمرد. (کلیله و دمنه). اکنون شمتی از محاسن عدل که پادشاهان را ثمین ترین خصلتی و نفیس ترین موهبتی است یاد کرده شود. (کلیله و دمنه). ناگاه بر ذخایر نفیس و گنجهای شایگانی مظفر شوند. (کلیله و دمنه). ایام عمر نفیس خویش بر درس و تدریس صرف کرده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 430). خدای تعالی ذات شریف و نفس نفیس از آفت آن مسافت و مهالک آن مسالک نگاه داشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 26).
چون که اصلی بود جرم آن بلیس
ره نبودش جانب توبه نفیس.
مولوی.
عقل نفیست را چه شد که نفس خبیث بر او غالب آمد. (گلستان سعدی). گوهر اگر در خلاب افتد همچنان نفیس است. (گلستان سعدی) ، مال بسیار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مال کثیر. (اقرب الموارد) ، حاسد و بخیل. (غیاث اللغات) (از لطایف اللغات) (از قاموس) (صراح) (آنندراج). رجوع به نفاسه شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ابن عوض کرمانی، ملقب به حکیم برهان الدین، از طبیبان و دانشمندان قرن نهم هجری قمری است. وی به دعوت الغ بیک گورکانی از کرمان به سمرقند رفت و تا پایان عمر الغ بیک در سمرقند در دربار او به عزت زیست و به اشارت او بر کتاب الاسباب و العلامات محمد بن علی سمرقندی شرحی نوشت. (صفر827). پس از مرگ الغ بیک وی به سال 853 هجری قمری به دیار خود کرمان باز آمد و تا پایان عمر در این شهر بود. دیگر از تصانیف اوست: شرحی بر کتاب موجز القانون ابوالحزم علاء الدین قرشی، معروف به ابن النفیس که به شرح نفیسی معروف است و نیز کلیات شرح نفیسی و بحارین در طب و رساله ای در سمومات. (از مقدمۀ فرهنگ ناظم الاطباء، فرنودسار) (الاعلام زرکلی ج 9 ص 16). رجوع به کشف الظنون ج 1 ص 77 و معجم المطبوعات ص 1864 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَخْ خُ)
لاف زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ادعای باطل کردن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، برگردیدن از چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روی گرداندن از چیزی به سبب عجز و ضعف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نُفْ فا)
شتران شب چرنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از متن اللغه). نافشه. (اقرب الموارد). شتران چرنده در شب بدون شبان. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
حنفش. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به حنفش شود
لغت نامه دهخدا
(تَدْ)
واخیدن پشم و پنبه. (زوزنی). واخیدن پنبه و پشم و موی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، به انگشتان پراکندن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به تنفش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نفیس
تصویر نفیس
گرانمایه و مرغوب و نیکو از هر چیزی، قیمتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجیش
تصویر نجیش
گرد آمدن سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشیش
تصویر نشیش
آوای جوشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفاش
تصویر نفاش
حلاج، پنبه زن، متکبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغیش
تصویر نغیش
جنبان جنبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفیز
تصویر نفیز
هموشت (همرقص پای رقص)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفیر
تصویر نفیر
شیپور، بانگ بلند نای، فریاد، آواز ناله، خروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقیش
تصویر نقیش
نگاشته، رنگارنگ، ستیزنده، جستارنده، همتا، کالای پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
آگهی مکتوب و غالباً مصور که ابعاد آن در حدود 35*50 سانتی متر باشد، آگهی نامه (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفیس
تصویر نفیس
((نَ))
گرانمایه، قیمتی، نیکو، مرغوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفیر
تصویر نفیر
((نَ))
بوق، شیپور، بانگ بلند، ناله و زاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفیس
تصویر نفیس
باارزش، گرانمایه، ارزنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آفیش
تصویر آفیش
آگهی نامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نایش
تصویر نایش
نفی
فرهنگ واژه فارسی سره
شیک، پیچیده، پیشرفته
دیکشنری اردو به فارسی