جدول جو
جدول جو

معنی نفیز - جستجوی لغت در جدول جو

نفیز(نَ)
مسکه که در شیرزنه پراکنده شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نفیزه. (منتهی الارب) (متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نفیز
هموشت (همرقص پای رقص)
تصویری از نفیز
تصویر نفیز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نفیر
تصویر نفیر
ناله و زاری و فریاد
در موسیقی گوشه ای در دستگاه های همایون و راست پنجگاه
در موسیقی بوق یا شیپوری که از شاخ حیوانات ساخته می شد
کنایه از هجوم، حمله
نفیر عام: کنایه از قیام همۀ مردم برای جنگ با دشمن
فرار کننده، گریزنده، رمنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفیس
تصویر نفیس
مال بسیار، هر چیز گران مایه و مرغوب، گران بها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخیز
تصویر نخیز
ناکس، خسیس و فرومایه، پست
کمینگاه، نخیزگاه
تخمدان
جایی که در آن نهال کاشته باشند که بعد جا به جا کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفیز
تصویر کفیز
قفیز، پیمانه ای معادل ۱۲ صاع، واحد اندازه گیری سطح برابر با ۱۴۴ گز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قفیز
تصویر قفیز
پیمانه ای معادل ۱۲ صاع، واحد اندازه گیری سطح برابر با ۱۴۴ گز
پرآمدن قفیز: کنایه از به سر آمدن عمر، برای مثال همان گر نیاید نخوانمش نیز / که گر زاین یکی را پر آید قفیز (فردوسی - ۵/۲۳۷)
فرهنگ فارسی عمید
(نِ یَ)
نفیّه. رجوع به نفیّه شود، رانده و دور کرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَیْ یُ)
برجهانیدن کودک را، تیر بر ناخن گردانیدن تا کجی از راستی معلوم گردد، یقال: نفزت السهم علی ظفری، اذا ادرته. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ زَ)
نفیز. رجوع به نفیز شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شتر به نحاز مبتلاشده. نحز. منحوز. ناحز. (المنجد). رجوع به ناحز شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
حاضر. (منتهی الارب) (ناظم الاطبا) (اقرب الموارد) (المنجد). آماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، وعد ناجز و نجیز، وفاشدۀ به آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ناچیز. لاشی ٔ:
جان پرمایه همی چون بفروشی به نچیز
چیز پرمایه همان به که به ارزان ندهی.
ناصرخسرو.
، معدوم. فانی. عدم:
مپندار جان را که گردد نچیز
که هرگز نچیز او نگردد بنیز.
اسدی.
در تمام معانی رجوع به ناچیز شود
لغت نامه دهخدا
(نَشُ)
شهرکی است در آذربایجان از طرف اردبیل. (از معجم البلدان). از قرارستاق آذربایجان است. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
پیمانه ای است برای غلات و آن را معرب کرده قفیز گویند. (آنندراج). پیمانه ای باشد که بدان چیزها را پیمانه کنند. قفیز معرب آن است. (برهان) (ناظم الاطباء). جوالیقی نویسد: گمان کنم قفیز اعجمی و معرب باشد. (المعرب ص 275). کویز، کویژ. معرب آن قفیز. پهلوی، کپیچ. ارمنی، کپیچ (پیمانه ای برای گندم). پارسی باستان طبق نقل یونانیان، کپیثه. و رجوع به قفیز شود. (از حاشیۀ برهان چ معین). مصحف کفیز است. و رجوع به کفیز و قفیز شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
یکصدوچهل وچهار گز از زمین. (منتهی الارب) (فرهنگ نظام از منتخب اللغه). من الارض، قدر ماءه و اربع و اربعین ذراعاً. (اقرب الموارد). این لفظ در تکلم ایران هست لیکن معنی عامی ندارد بلکه در هر ولایتی مقداری است. (فرهنگ نظام). ج، اقفزه، قفزان، پیمانه ای است به قدر هشت مکوک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). پیمانه ای است مقدار دوازده صاع و هر صاع هشت رطل باشد و رطل نیم آثار بود و از زمین مقدار یکصدوچهل وچهار گز شرعی. (آنندراج از منتخب). و در رسالۀ معربات نوشته که قفیز معرب کفیز است. (آنندراج). از لاتینی کپیته. و چون زمینی را یابند که مساحت آن به ذراع هاشمی سه هزاروششصد گز است بداند که آن یک جریب است و جریبی عبارت از ده قفیز است و قفیزی سیصدوشصت گز و قفیزی عبارت از ده عشیر است و عشیری سی وشش گز است، پس معلوم شد که جریبی عبارت از صد عشیر است. (تاریخ قم ص 129) ، قفیز در نیشابور هفتاد من گندم بود و در بعضی جاهای نیشابور دو من و نیم و در بعضی نواحی نیشابور یک من و نیم و در نسف نه من و نیم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
سطبر، کبیدۀ جو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نُ یَ)
نفیّه. ج، نفی ̍. رجوع به نفیّه شود، باقیمانده. (ناظم الاطباء). ج، نفی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نفیس
تصویر نفیس
گرانمایه و مرغوب و نیکو از هر چیزی، قیمتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجیز
تصویر نجیز
انجام یافته درد بی درمان، ریمناک پلید
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کفیز کفیز اندازه ای است که در هر یک از شهرستان های ایران برابرویژه ای دارد خبیز (گویش مازندرانی) 144 گز درگومس (قم) 360 گز درمراغه ده من کویژ واحد وزن که در اعصار و ازمنه مختلف متغیر بود: الف - واحد وزن معادل نود رطل عراقی و مساوی هشت مکوکه و هموزن بیست و چهار کیله. ب 16- رطل 16، 1 قفیز شیراز. پ - در اصطخر نصف قفیز شیراز. ت - در بیضا 20، 3 (اصطخری) و بقولی 4، 1 (ابن حوقل) بزرگتر از قفیز اصطخر ث - در کامفیروز 5، 2 قفیز بیضا. ج - در ارجان 4، 1 بزرگتر از قفیز شیراز. چ - در شاپور و کازرون 5، 3 بزرگتر از قفیز شیراز. ح - در فسا 10، 1 کوچکتر از قفیز شیراز، - در فسا 6 من و 300 درم در مورد گندم و در مورد بادام و جو 6 من معمولی و قفیز برنج و نخود و عدس 8 من. د - در نیریز قفیز جو و کشکش و ارزن 3 رطل بغدادی و قفیز گندم بیش از این بوده است. ذ - در عراق 30 من یا 6 مکوک. ر - در مراغه معادل 10 من. ز - در اهواز قفیز گندم 7 من، واحد مسافت و مقدار آن نیز در ازمنه و امکنه مختلف متغیر است: الف - معادل 144 گز شرعی. ب - در تاریخ قم معادل 10 عشیر و عشیر 36 گز است. ج - طبق قانون مصوب 1304 ه. ش. یک قفیز یک دکا متر مربع. توضیح مع هذا هنوز در نقاط مختلف برای اندازه های مختلف استعمال می شود در حوالی یزد معادل 1000 متر مربع حساب می کنند. در جوشقان معادل 40 متر مربع فقط و مترادف است با یک کیله. در گیلان 10، 1 جریب 100 درز. یا قفیز کسی پر آمدن (پر شدن)، بسر آمدن زندگانی بانتها رسیدن مدت حیات: بشد خسته گستهم و لهاس نیز پر آمد زهر دو سپهبد قفیز. چون کامها بجمله یافت و قفیزش پر شد در شراب آمد و خوردن گرفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفیز
تصویر کفیز
پیمانه ای است برای غلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخیز
تصویر نخیز
خسیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزیز
تصویر نزیز
خواهان، ورنمند (شهوتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفیر
تصویر نفیر
شیپور، بانگ بلند نای، فریاد، آواز ناله، خروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نچیز
تصویر نچیز
ناچیزچیزی اندک، معدوم فانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفیز
تصویر کفیز
((کَ فِ))
پیمانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفیس
تصویر نفیس
((نَ))
گرانمایه، قیمتی، نیکو، مرغوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نویز
تصویر نویز
((نُ یْ))
صدای بیش از حد هواگرد که موجب آزار باشد، سر و صدا (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخیز
تصویر نخیز
کمین، زمینی که در آن نهال بکارند تا بعد جابه جا کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نخیز
تصویر نخیز
((نَ))
فرومایه، نادان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفیر
تصویر نفیر
((نَ))
بوق، شیپور، بانگ بلند، ناله و زاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قفیز
تصویر قفیز
((قَ فِ))
پیمانه، واحدی برای اندازه گیری زمین تقریباً برابر با 1500 متر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفیس
تصویر نفیس
باارزش، گرانمایه، ارزنده
فرهنگ واژه فارسی سره
شیک، پیچیده، پیشرفته
دیکشنری اردو به فارسی