جدول جو
جدول جو

معنی نفیرندن - جستجوی لغت در جدول جو

نفیرندن
(بَ مَ دَ)
خوب شدن. نیکو گشتن. زیبا شدن. (ناظم الاطباء) ؟
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نفریدن
تصویر نفریدن
نفرین کردن، لعنت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیریدن
تصویر فیریدن
خرامیدن، با ناز و تکبر راه رفتن، برای مثال زاین و زآن چند بود بر که و مه / مر تو را کشّی و فیریدن و غنج (سوزنی- مجمع الفرس - فیریدن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیرنده
تصویر فیرنده
کسی که با ناز و تکبر حرکت کند، خرامنده
فرهنگ فارسی عمید
(کَ نَ / نِ کَ دَ)
زینت دادن و آراستن. (ناظم الاطباء) ، مشتعل کردن. شعله ور ساختن. (فرهنگ فارسی معین). مشتعل کردن. سوزانیدن. (ناظم الاطباء). افروزاندن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به افروختن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ یَ نِ وِ تَ)
نفرین کردن. دعای بد کردن. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). لعن کردن. بدخواهی کردن. (یادداشت مؤلف). لعنت کردن. (ناظم الاطباء) :
هر آنکس که بد پیش درگاه تو
بنفرید بر جان بیراه تو.
فردوسی.
ببارید خون زنگۀ شاوران
بنفرید بر بوم هاماوران.
فردوسی.
بسی نفرید بر گشت زمانه
که کردش تیر هجران را نشانه.
فخرالدین اسعد.
هم از آن کار آن داس دل خیره ماند
بر آن بت بنفرید و ز آنجا براند.
اسدی.
ز درد دل و جان بنالید سخت
بنفرید بسیار بر شور بخت.
شمسی (یوسف و زلیخا).
همانا که بر ما بنفرید سخت
که هم در زمان تیره شد روی بخت.
شمسی (یوسف و زلیخا).
نفریده به دشمنان جاهت
اجرام فلک چو خلق عالم.
بوعلی چاچی.
، نفرت نمودن. پشولیدن. پسوریدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ / فِ حَ / حِ)
خرامیدن. (برهان). خرامیدن با ناز. (فرهنگ فارسی معین) ، پرنعمت شدن. (برهان) ، تکبر و افاده کردن. (فرهنگ فارسی معین). بطر. (یادداشت مؤلف) :
زین و زآن چند بود بر که و مه
مر تو را کشّی و فیریدن و غنج.
سوزنی.
، استهزاء کردن. (برهان). مسخره و استهزاء کردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
با ناز خرامنده، تکبر و افاده کننده، مسخره کننده. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فیر و فیریدن شود
لغت نامه دهخدا
(رُ دَ)
نام حزب سیاسی مشهور در انقلاب 1789 فرانسه. بریسوتن نیز گویند
لغت نامه دهخدا
(وَ کُ)
نفیرچی. (ناظم الاطباء). رجوع به نفیرچی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ کُ)
غریوان. فریادکنان. خروشان: خروشان و نفیرکنان از پیش حاکم بازگشت. (سندبادنامه ص 293)
لغت نامه دهخدا
(غُ بَ دِ تَ)
متنفر شدن. گریزان گشتن:
مرغ را گر ذوق آید از صفیر
چون که جنس خود نیابد شد نفیر.
مولوی.
گر مسی گردد ز گفتارت نفیر
کیمیا را هیچ از وی وا مگیر.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از فیرنده
تصویر فیرنده
با ناز خرامنده، تکبر و افاده کننده، مسخره کننده
فرهنگ لغت هوشیار
خرامیدن با ناز، تکبر و افاده کردن: زین وزان (شعر و شطرنج) چند بود بر که و مه مرترا کشتی و فیریدن و غنج. (سوزنی رشیدی)، مسخره و استهزا کردن، پرنعمت شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفریدن
تصویر نفریدن
دعای بد کردن، لعن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیریدن
تصویر فیریدن
((دَ))
خرامیدن، با ناز و تکبر رفتار کردن، مسخره کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فیرنده
تصویر فیرنده
((رَ دِ))
خرامنده، کسی که با ناز و تکبر راه می رود، مسخره کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفریدن
تصویر نفریدن
((نَ دَ))
نفرین کردن، لعنت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفریدن
تصویر نفریدن
لعنت کردن
فرهنگ واژه فارسی سره