زینت دادن و آراستن. (ناظم الاطباء) ، مشتعل کردن. شعله ور ساختن. (فرهنگ فارسی معین). مشتعل کردن. سوزانیدن. (ناظم الاطباء). افروزاندن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به افروختن شود
زینت دادن و آراستن. (ناظم الاطباء) ، مشتعل کردن. شعله ور ساختن. (فرهنگ فارسی معین). مشتعل کردن. سوزانیدن. (ناظم الاطباء). افروزاندن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به افروختن شود
نفرین کردن. دعای بد کردن. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). لعن کردن. بدخواهی کردن. (یادداشت مؤلف). لعنت کردن. (ناظم الاطباء) : هر آنکس که بد پیش درگاه تو بنفرید بر جان بیراه تو. فردوسی. ببارید خون زنگۀ شاوران بنفرید بر بوم هاماوران. فردوسی. بسی نفرید بر گشت زمانه که کردش تیر هجران را نشانه. فخرالدین اسعد. هم از آن کار آن داس دل خیره ماند بر آن بت بنفرید و ز آنجا براند. اسدی. ز درد دل و جان بنالید سخت بنفرید بسیار بر شور بخت. شمسی (یوسف و زلیخا). همانا که بر ما بنفرید سخت که هم در زمان تیره شد روی بخت. شمسی (یوسف و زلیخا). نفریده به دشمنان جاهت اجرام فلک چو خلق عالم. بوعلی چاچی. ، نفرت نمودن. پشولیدن. پسوریدن. (ناظم الاطباء)
نفرین کردن. دعای بد کردن. (از برهان قاطع) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). لعن کردن. بدخواهی کردن. (یادداشت مؤلف). لعنت کردن. (ناظم الاطباء) : هر آنکس که بد پیش درگاه تو بنفرید بر جان بیراه تو. فردوسی. ببارید خون زنگۀ شاوران بنفرید بر بوم هاماوران. فردوسی. بسی نفرید بر گشت زمانه که کردش تیر هجران را نشانه. فخرالدین اسعد. هم از آن کار آن داس دل خیره ماند بر آن بت بنفرید و ز آنجا براند. اسدی. ز درد دل و جان بنالید سخت بنفرید بسیار بر شور بخت. شمسی (یوسف و زلیخا). همانا که بر ما بنفرید سخت که هم در زمان تیره شد روی بخت. شمسی (یوسف و زلیخا). نفریده به دشمنان جاهت اجرام فلک چو خلق عالم. بوعلی چاچی. ، نفرت نمودن. پشولیدن. پسوریدن. (ناظم الاطباء)
خرامیدن. (برهان). خرامیدن با ناز. (فرهنگ فارسی معین) ، پرنعمت شدن. (برهان) ، تکبر و افاده کردن. (فرهنگ فارسی معین). بطر. (یادداشت مؤلف) : زین و زآن چند بود بر که و مه مر تو را کشّی و فیریدن و غنج. سوزنی. ، استهزاء کردن. (برهان). مسخره و استهزاء کردن. (فرهنگ فارسی معین)
خرامیدن. (برهان). خرامیدن با ناز. (فرهنگ فارسی معین) ، پرنعمت شدن. (برهان) ، تکبر و افاده کردن. (فرهنگ فارسی معین). بطر. (یادداشت مؤلف) : زین و زآن چند بود بر که و مه مر تو را کشّی و فیریدن و غنج. سوزنی. ، استهزاء کردن. (برهان). مسخره و استهزاء کردن. (فرهنگ فارسی معین)