مرد بیگانه که به قوم درآید و صلح کند با ایشان یا بیگانه که به قوم درآید و نه صلح کند و نه فساد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، نفج
مرد بیگانه که به قوم درآید و صلح کند با ایشان یا بیگانه که به قوم درآید و نه صلح کند و نه فساد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، نُفُج
ناله و زاری و فریاد در موسیقی گوشه ای در دستگاه های همایون و راست پنجگاه در موسیقی بوق یا شیپوری که از شاخ حیوانات ساخته می شد کنایه از هجوم، حمله نفیر عام: کنایه از قیام همۀ مردم برای جنگ با دشمن فرار کننده، گریزنده، رمنده
ناله و زاری و فریاد در موسیقی گوشه ای در دستگاه های همایون و راست پنجگاه در موسیقی بوق یا شیپوری که از شاخ حیوانات ساخته می شد کنایه از هجوم، حمله نفیر عام: کنایه از قیام همۀ مردم برای جنگ با دشمن فرار کننده، گریزنده، رمنده
بافته. (غیاث اللغات) (آنندراج). منسوج. (المنجد) (اقرب الموارد). بافته شده. (از ناظم الاطباء). ج، نسج، نوعی از حریر زربافته. (غیاث اللغات) (آنندراج). نسیچ: پس مأمون آن روز جامه خانه ها عرض کردن خواست و از آن هزار قباء اطلس معدنی و ملکی و طمیم و نسیج و ممزج و مقراضی و اکسون هیچ نپسندید. (چهارمقالۀ نظامی عروضی از حاشیۀ برهان قاطع). بینی به آفتاب که برتافت بامداد بر خاک ره نسیج زراندود باز کرد. خاقانی. چون حلی بن تابوت و نسیج کفنت همچنین پشت به خم روی چو زرباد پدر. خاقانی. خرقه شد از حسام ملمعنمای شاه گاهی نسیج آتش و گه پرنیان آب. خاقانی. بر در باغی که امیر ارغنون بنا نهاده است خیمۀ نسیج بزدند. (جهانگشای جوینی). پرنیان و نسیج بر نااهل لاجورد و طلاست بر دیوار. سعدی. و مسعودبیک آنجا خیمۀ نسیج زراندرزر برافراشت. (رشیدی). ز دانش کن لباس تن که زیب است نسیج پرنیان ابله فریب است. امیرخسرو. و علی الخاتون حله یقال لها النخ و یقال لها ایضاً النسیج. (ابن بطوطه) ، جامه. (غیاث اللغات) (آنندراج). پارچه. قماش. منسوج. (یادداشت مؤلف)
بافته. (غیاث اللغات) (آنندراج). منسوج. (المنجد) (اقرب الموارد). بافته شده. (از ناظم الاطباء). ج، نُسُج، نوعی از حریر زربافته. (غیاث اللغات) (آنندراج). نسیچ: پس مأمون آن روز جامه خانه ها عرض کردن خواست و از آن هزار قباء اطلس معدنی و ملکی و طمیم و نسیج و ممزج و مقراضی و اکسون هیچ نپسندید. (چهارمقالۀ نظامی عروضی از حاشیۀ برهان قاطع). بینی به آفتاب که برتافت بامداد بر خاک ره نسیج زراندود باز کرد. خاقانی. چون حلی بن تابوت و نسیج کفنت همچنین پشت به خم روی چو زرباد پدر. خاقانی. خرقه شد از حسام ملمعنمای شاه گاهی نسیج آتش و گه پرنیان آب. خاقانی. بر در باغی که امیر ارغنون بنا نهاده است خیمۀ نسیج بزدند. (جهانگشای جوینی). پرنیان و نسیج بر نااهل لاجورد و طلاست بر دیوار. سعدی. و مسعودبیک آنجا خیمۀ نسیج زراندرزر برافراشت. (رشیدی). ز دانش کن لباس تن که زیب است نسیج پرنیان ابله فریب است. امیرخسرو. و علی الخاتون حله یقال لها النخ و یقال لها ایضاً النسیج. (ابن بطوطه) ، جامه. (غیاث اللغات) (آنندراج). پارچه. قماش. منسوج. (یادداشت مؤلف)
سفرۀ برگ خرما که بر آن پنیر خشک کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، نفی ̍. رجوع به نفیّه شود، نفاء: نفیهالشی ٔ، نفاؤه. (اقرب الموارد). رجوع به نفاء شود
سفرۀ برگ خرما که بر آن پنیر خشک کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، نَفی ̍. رجوع به نَفیَّه شود، نفاء: نفیهالشی ٔ، نفاؤه. (اقرب الموارد). رجوع به نفاء شود
سفرۀ از برگ خرما که بر روی آن کشک خشک کنند. (ناظم الاطباء). سفرۀ مدور که از برگ خرما سازند. (منتهی الارب) (از متن اللغه). سفرۀ برگ خرما که بر آن پنیر خشک کنند. (منتهی الارب). نفیه. نفوه. نفیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). نفیّه. (متن اللغه). نفی. (اقرب الموارد). نفیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، تأنیث نفی است. (از اقرب الموارد). رجوع به نفی ّ شود
سفرۀ از برگ خرما که بر روی آن کشک خشک کنند. (ناظم الاطباء). سفرۀ مدور که از برگ خرما سازند. (منتهی الارب) (از متن اللغه). سفرۀ برگ خرما که بر آن پنیر خشک کنند. (منتهی الارب). نِفیَه. نَفوَه. نَفیَه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). نُفیَّه. (متن اللغه). نفی. (اقرب الموارد). نُفیَه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، تأنیث نفی است. (از اقرب الموارد). رجوع به نَفی ّ شود
رخت پراکنده در خنور. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). متاع پراکنده که در جائی جمع کنند. (ناظم الاطباء). متاع متفرق. (متن اللغه) ، پراکنده از پشم و پنبه. (ناظم الاطباء). رجوع به نفش شود
رخت پراکنده در خنور. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). متاع پراکنده که در جائی جمع کنند. (ناظم الاطباء). متاع متفرق. (متن اللغه) ، پراکنده از پشم و پنبه. (ناظم الاطباء). رجوع به نفش شود
میوۀ رسیده و پخته هرچه باشد. (از منتهی الارب) (از آنندراج). میوه وگوشتی که رسیده و پخته و قابل خوردن شده باشد. ناضج. (اقرب الموارد) (المنجد). میوۀ پخته و دمل پخته ومادۀ پختۀ هر چیز که پختگی آن از آتش نباشد. (غیاث اللغات). رسیده. پخته. به کمال رسیده و صالح برای غایه مطلوبه شده. (یادداشت مؤلف). نعت است از نضج. رجوع به نضج و نضج شود، نضیج الرأی، استوارخرد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
میوۀ رسیده و پخته هرچه باشد. (از منتهی الارب) (از آنندراج). میوه وگوشتی که رسیده و پخته و قابل خوردن شده باشد. ناضج. (اقرب الموارد) (المنجد). میوۀ پخته و دمل پخته ومادۀ پختۀ هر چیز که پختگی آن از آتش نباشد. (غیاث اللغات). رسیده. پخته. به کمال رسیده و صالح برای غایه مطلوبه شده. (یادداشت مؤلف). نعت است از نضج. رجوع به نَضج و نُضج شود، نضیج الرأی، استوارخرد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
دهی است از دهستان گله زن بخش خمین شهرستان محلات. در 23هزارگزی مشرق خمین، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 152 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه خمین تأمین می شود. محصولش غلات و چغندر قند و بنشن و پنبه و انگور است. شغل اهالی زراعت و قالیچه بافی و کرباسبافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است از دهستان گله زن بخش خمین شهرستان محلات. در 23هزارگزی مشرق خمین، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 152 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه خمین تأمین می شود. محصولش غلات و چغندر قند و بنشن و پنبه و انگور است. شغل اهالی زراعت و قالیچه بافی و کرباسبافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
کمان. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (ناظم الاطباء). القوس و هی شطیبه من نبع. (اقرب الموارد). ج، نفائج، ریزۀ چوب نبع. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی و رجوع به نفیحه شود
کمان. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (ناظم الاطباء). القوس و هی شطیبه من نبع. (اقرب الموارد). ج، نفائج، ریزۀ چوب نبع. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی و رجوع به نفیحه شود