جدول جو
جدول جو

معنی نفطوره - جستجوی لغت در جدول جو

نفطوره
(نُ رَ)
واحد نفاطیر. (از منتهی الارب). رجوع به نفاطیر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسطوره
تصویر اسطوره
قصه ها و حکایت های بازمانده از دوران باستان دربارۀ خدایان، قهرمانان و به وجود آمدن اشیا و حوادث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرموره
تصویر نرموره
گنده و ناهموار
گردوی درشت
تاب، نوعی وسیلۀ بازی شامل رشته ای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت می دهند، آورک، اورک، بازام، گواچو، بادپیچ، سابود، بازپیچ، پالوازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسطوره
تصویر مسطوره
نمونۀ کالا که از جایی به جای دیگر فرستاده شود
فرهنگ فارسی عمید
فرقه ای از مسیحیان که برای مسیح دو جنبۀ الهی و انسانی قائل هستند و در عراق، ایران، لبنان و سوریه اقامت دارند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رَ / رِ)
نمونه، و ظاهراً آن مأخوذ از لاتینی است. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سیف حاطوره، شمشیر برنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ رَ)
خنزیر. (از دزی ج 1 ص 607)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
جندبیدستر باشد که عوام آش بچه ها گویندش. (برهان). رجوع به قسطوریون شود
لغت نامه دهخدا
(فُ رَ)
فنقور. (منتهی الارب). رجوع به فنقور شود
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ)
شهری است از نواحی افریقا. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
مسطور. مزبور. نوشته: سوی استادم بر خط خویش مسطوره ای نبشته بود و سخن سخت گشاده بگفته... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 549 و چ فیاض ص 539 و چ 2 فیاض ص 712)
تأنیث مسطور. نوشته شده. مکتوب. مرتسمه
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
ارض مقطوره، زمین بسیار باران رسیده. (منتهی الارب). زمین باران رسیده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ابل مقطوره، شتران قطار کرده شده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ وِ رَ)
جمع واژۀ نخوار. (از آنندراج) (از منتهی الارب). رجوع به نخوار شود
لغت نامه دهخدا
مأخوذ از تازی، کشتبان و نگاه دارندۀ کشت وزراعت، (ناظم الاطباء)، کشتبان را گویند که زراعت نگه دارنده باشد، (آنندراج از هفت قلزم) (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
زمین باران رسیده. (منتهی الارب).
- ارض ممطور، زمین باران رسیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
اسم دیگر ’واقفه’ است و این اسم را موقعی که یونس بن عبدالرحمن قمی و ابوالحسن علی بن اسماعیل بن میثمی متکلمین امامیه با واقفه مناظره می کردند، ابوالحسن میثمی تمار از راه طعن بر ایشان نهاده و خطاب به واقفه گفته است که شما مثل کلاب ممطوره (سگهای باران خورده) باشید و امامیه این عنوان را حفظ کردند. (از خاندان نوبختی اقبال 265). و رجوع به واقفه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
جام آبگینه. پیالۀ بلورین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ رَ)
اسطور. اسطاره. سخن پریشان و بیهوده. سخن باطل. (غیاث).
لغت نامه دهخدا
(فِ)
موضعی است بین حلب و بالس. (از معجم متن اللغه). در آنجامسلمه بن عبدالملک را کاخی از سنگ است. آبش از چشمه و فاصله آن تا حلب 8 میل است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(نَ طَ وَیْهْ / نِ طَ وَیْهْ / نَ یَ / یِ)
ابراهیم بن محمد بن عرفه بن سلیمان ازدی، مکنی به ابوعبدالله و ابن عرفه و ملقب و مشهور به نفطویه، از مشاهیر ادبا و شعرای قرن چهارم هجری قمری است. وی به سال 244 یا 250 هجری قمری در واسط تولد یافت و در حوالی سنین 319 تا 324 هجری قمری در بغداد درگذشت. وی قریب نیم قرن در بغداد به تدریس رشته های مختلف ادب اشتغال داشت و کتابهای فراوانی نیز تصنیف کرد که از آن جمله است: اعراب القرآن. الامثال. مثال القرآن. التاریخ. الرد علی من قال بحدوث القرآن. ریاض النعیم. الشهادات. غریب القرآن. القوافی. المصادر. المقنع. الملح. مناقب الامام الشافعی. الوزراء. از اشعار اوست:
کم قد خلوت بمن اهوی فیمنعی
منه الحیاء و خوف الله و الحذر
اهوی الملاح و اهوی ان اجالسهم
ولیس لی فی حرام منهم وطر
کذلک الحب لااتیان معصیه
لاخیر فی لذه من بعدها سقر.
(از ریحانه الادب ج 4 ص 233).
رجوع به روضات الجنات ص 43 و ابن خلکان ج 1 ص 10 و معجم الادباء ج 1 ص 254 و تاریخ بغداد ج 6 ص 159 شود
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ)
فرمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حکم. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، خویش و قریب مرد که به خشم وی خشمناک شود. (منتهی الارب) (آنندراج). نافره. (اقرب الموارد). رجوع به نافره شود
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
گوسپندی که روز فطر ذبح کنند. (اقرب الموارد) : ذبحنا فطوره، ای شاه یوم الفطر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نسطوری
تصویر نسطوری
نستوری ترسایی منسوب به نسطور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسطوریه
تصویر نسطوریه
نستور گرایی
فرهنگ لغت هوشیار
هرچیزگنده ولک وپک وناهموار، گردکان وفندق بزرگ، ریسمانی که دوسرآنرابرجایی بندندوشخصی در وسط آن نشیندودیگری دستی براوزندتاآن متحرک شودوازسویی بسویی رودتاب ارجوجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناطوری
تصویر ناطوری
شغل و عمل ناطور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناعوره
تصویر ناعوره
ناعوره در فارسی دولاب چرخ آبکش
فرهنگ لغت هوشیار
مسطوره در فارسی مونث مسطور و درفارسی: نمونه کالا مونث مسطور: نوشته ها، نمونه های کالا. توضیح بمعنی اخیر در زبان عربی مسطره بفتح میم و سکون سین است، جمع مسطورات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قسطوره
تصویر قسطوره
جند بیدستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسطوره
تصویر اسطوره
قصه وحکایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فطوره
تصویر فطوره
پارسی است فتوره (پارچه و قماش)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسطوره
تصویر مسطوره
((مَ رِ))
نمونه، نمونه کالا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسطوره
تصویر اسطوره
((اُ طُ رِ))
افسانه، قصه، سخن بیهوده و پریشان، مفرد اساطیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسطوره
تصویر اسطوره
افسانه، داستان، استوره
فرهنگ واژه فارسی سره