جدول جو
جدول جو

معنی نفطزار - جستجوی لغت در جدول جو

نفطزار
(نَ)
نفت زار. رجوع به نفت زار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیوزار
تصویر نیوزار
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر گشتاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نمکزار
تصویر نمکزار
جایی که از آن نمک استخراج کنند، شوره زار، معدن نمک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انفطار
تصویر انفطار
هشتاد و دومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۹ آیه، انفطرت، شکافته شدن، شکاف خوردن، شکافتگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افزار
تصویر افزار
ابزار، ادویه، برای مثال افزار ز پس کنند در دیگ / حلوا ز پس آورند بر خوان (خاقانی - ۳۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افطار
تصویر افطار
باز کردن روزه با خوردن غذا، روزه گشادن، روزه شکستن، کنایه از وقت روزه گشادن، کنایه از افطاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیزار
تصویر نیزار
جایی که نی فراوان روییده باشد، نیستان
فرهنگ فارسی عمید
(نُ)
بزغاله. نخزان. نخراس. (ناظم الاطباء). بز که پیشرو گله باشد. آن را نهاز نیز گویند. (انجمن آرا). رجوع به نخراز شود
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
سوسمار کلان سال بدسرشت بدخلقت. (منتهی الارب). ضب هرم است که بفارسی سوسمار پیر نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
سوسمار کلان سال بدسرشت بدخلقت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِثْ)
روزه گشادن و روزه گشایانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روزه شکستن و روزه گشادن. و با لفظ کردن مستعمل است. (آنندراج) (غیاث اللغات). روزه گشادن. (المصادر). روزه بگشادن. (تاج المصادر بیهقی). باز کردن و گشودن روزه را. ناهار شکستن روزه دار. (یادداشت مؤلف). افطار (فقه) بجای آوردن وی که روزه را می شکند. (بلغت مضطر) :
اشک چشمم در دهان افتد گه افطار از آنک
جز به آب گرم پستی نگذرد از نای من.
خاقانی.
که سلطان از این روزه آیا چه خواست
که افطار او عید طفلان ماست.
سعدی.
- وقت افطار، زمان روزه گشادن. آنوقت که در شرع بتوان روزه گشودن. و آن غروب است. میان اهل سنت و شیعه خلاف است در اینکه غروب، استتار قرص خورشید است یا زوال حمرۀ مشرقیه از بالای سر. مشهور میان اهل سنت قول اول و مشهور میان شیعه قول اخیر است.
- امثال:
یکسال روزه بگیر آخرش با فضله افطار بکن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کفش و پای افزار. (از آنندراج) (برهان) (هفت قلزم). کفش. (از ناظم الاطباء). بمعنی کفش که پای افزار گویند. (جهانگیری) :
همو کلاه سری میدهد به تاجوران
که از کلاه سلاطین به پایش افزار است.
دهلوی.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پوسیدن و کهنه گردانیدن حله را.
لغت نامه دهخدا
محلی است بمساحت 62هزار گز در 15هزار گز از قریۀ نیم ده الی تنگه کلا و از من کنو الی کردل. حدود آن از شمال بلوک قیر و کارزین از مشرق جویم از جنوب خنج از مغرب محله اربعه است. هوایش گرم محصولاتش غلات، پنبه، برنج، تنباکو، خرما و مرکبات می باشد. جمعیت آن بالغ بر پنج هزار تن و مرکز آن بنام نیم ده معروف است. (از جغرافیای غرب ایران ص 113)
لغت نامه دهخدا
(غَ ذَ مَ)
نفز. نفوز. (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به نفز شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است جزء دهستان اراضی نیزار بخش مرکزی شهرستان قم در 52هزارگزی جنوب غربی قم متصل به جادۀ قم به اصفهان. در جلگه ای بر کنار رود واقع و دارای 355 تن سکنه است. آبش از رود خانه قم و محصولش غلات، بادام، توت، قیسی و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است. مزرعۀ باباچنار و چنارسوخته جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
سورۀ هشتاد ودوم قرآن، مکی و دارای نوزده آیه است
لغت نامه دهخدا
(نَ)
جای نفت. مخزن نگهداری نفت. ظرف نفتی، ظرفی خرد از حلبی یا تنکۀ آهن با لوله ای که از آن به پیچ و مهره های چرخ خیاطی و غیره نفط جهانند. (یادداشت مؤلف). رجوع به نفت دان شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
زمین های نفت دار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ)
از عالم گلزار. (آنندراج) :
شد صرف نفس بسی درین کار
تا همنفسم شد این نفس زار.
والۀ هروی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
محلی که کنف بسیار در آن روید (در گیلان و مازندران معمول است). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جائی که قحطزده است. قحطزده. قحطستان. جائی که در آن قحطی بود:
هزار خرمن برق است و نیم جو حاصل
به قحطزار چنین سعی خوشه چین چه کند؟
میریحیی شیرازی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پاره گردیدن جامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شکافته شدن و پاره پاره شدن و کهنه شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِحْ)
شکافته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (ترجمان القرآن جرجانی). پاره پاره شدن. (غیاث اللغات) : اذا السماء انفطرت. (قرآن 1/82) ، آنگاه که آسمان بشکافد و پاره گردد. (کشف الاسرار ج 10 ص 403).
لغت نامه دهخدا
تصویری از افطار
تصویر افطار
روزه گشادن، روزه شکستن
فرهنگ لغت هوشیار
هر چه که بدان کاری انجام دهند آلتی که پیشه وران و کارگران با آن کار کنند مانند: اره تیشه چکش و غیره ابراز آلت، داروهای خوشبو که در غذا ریزند مانند: زعفران زردچوبه دارچینو غیره ابزار دیگ افزار بو افزار، آلت مانند (تیشه، اره، چکش و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیزار
تصویر نیزار
جائی که نی بسیار روید
فرهنگ لغت هوشیار
شکافتن شکافتگی آغاز رویش شکاف خوردن بر خود شکافتن کافتن کفتن، شکاف خوردگی شکافتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمکزار
تصویر نمکزار
سرزمینی شور که در آن نمک فراوان باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفطار
تصویر انفطار
((اِ فِ))
شکاف خوردن، شکاف خوردگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیزار
تصویر نیزار
((نِ))
جایی که در آن نی فراوان روییده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افطار
تصویر افطار
((اِ))
روزه شکستن، روزه گشایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افزار
تصویر افزار
ابزار، آلت، ادویه خوشبو که در غذا ریزند، فزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افزار
تصویر افزار
وسیله، لوازم، آلت
فرهنگ واژه فارسی سره
نمکسار، نمکستان، نمک لاخ، نمک لان، شوره زار، کویر، لم یزرع
فرهنگ واژه مترادف متضاد