جدول جو
جدول جو

معنی نفضه - جستجوی لغت در جدول جو

نفضه
(نُ فَ ضَ)
نفضه. لرزۀ تب. (از منتهی الارب). رجوع به نفضه شود
لغت نامه دهخدا
نفضه
(نُ ضَ)
لرزۀ تب. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از مهذب الاسماء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). نفضه. (منتهی الارب) (متن اللغه) (اقرب الموارد). نفضاء. (متن اللغه) ، باران که بجائی رسد و بجائی نرسد. (منتهی الارب) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نفضه
(نَ فَ ضَ)
گروهی که به تجسس دشمن و خوف فرستند هر جانبی. (منتهی الارب) (آنندراج). جماعتی که ایشان را به تجسس به اطراف فرستند تا ببینند در آنجا دشمنی یا خوفی هست یا نه. (از تاج العروس) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). گروهی که راه از جاسوس و جز او پاک دارند. (از مهذب الاسماء). نفیضه. (مهذب الاسماء) (متن اللغه). ج، نفائض
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نفخه
تصویر نفخه
دم، نفس، در پزشکی ورم و آماس شکم
نفخۀ صور: بادی که اسرافیل در روز رستاخیز در صور یعنی شیپور خود می دمد و مردگان زنده می شوند، برای مثال حریفان خلوت سرای الست / به یک جرعه تا نفخۀ صور مست (سعدی۱ - ۱۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفحه
تصویر نفحه
یک بار وزیدن باد یا بوی خوش، عطیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفثه
تصویر نفثه
یک بار دمیدن، یک بار آب دهان انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفقه
تصویر نفقه
آنچه صرف و خرج معیشت عیال و اولاد کنند، هزینۀ زندگی عیال و اولاد، آنچه انفاق کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفله
تصویر نفله
ضایع و خراب، تلف شده، هدررفته، آدم بی دست و پا، کارخراب کن
فرهنگ فارسی عمید
(رُ فَ ضَ)
رجل قبضه رفضه، مردی که می گیرد چیزی را و می ماند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). آنکه چیزی را می گیرد و می ماند. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
یکبار رمیدن. (آنندراج). واحد نفر است. (از اقرب الموارد). رجوع به نفر شود، قومی که به کاری پیش روند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، گروهی که با کسی رمند. (منتهی الارب). گروهی که با کسی رمند و فرارکنند. (ناظم الاطباء). القوم ینفرون معک و یتنافرون فی القتال. (از اقرب الموارد) ، خویش و نزدیک مرد که به خشم وی خشمناک شوند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نافره. (از اقرب الموارد). رهط. عشیره و اسرۀ مرد. (از متن اللغه) ، گروه مردم از سه تا ده. (منتهی الارب). رجوع به نفر شود
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ)
حکم. فرمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنچه جهت دفع چشم زخم بر کودک آویزند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). نفره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ رَ)
نفره. (منتهی الارب). رجوع به نفره شود
لغت نامه دهخدا
(مِ فَضْ ضَ)
کلوخ کوب. مفضاض. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نُ ضَ)
واحد نعض است. رجوع به نعض شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ضَ فَ)
واحد نضف است
لغت نامه دهخدا
(نَ ضَ)
پارۀکلان از گوشت یا گوشت آکنده و پر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قطعۀ کلانی از نحض. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ ضَ)
یک جنبش رگ. (ناظم الاطباء). یقال: ’رأیت ومضه برق کنبضه عرق’. رجوع به نبض شود
لغت نامه دهخدا
(وَ ضَ)
خریطۀ شبان که در آن زاد و اسباب خود دارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، تیردان. (مهذب الاسماء). تیردان چرمین. (منتهی الارب) (آنندراج). ترکش. (غیاث اللغات). جعبه. قربان. ج، وفاض. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) ، گو لب بالایین. (منتهی الارب). النقره بین الشاربین تحت الانف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ خَ / خِ)
نفخه. یک بار دمیدگی. (از ناظم الاطباء). یک بار دمیدن. (غیاث اللغات). رجوع به نفخه شود، دم. (یادداشت مؤلف).
- تا نفخۀ صور، تا روز قیامت. تا صبح محشر. تا ابد:
شب را ز برای زنده ماندن
تا نفخۀ صور همبرآرم.
خاقانی.
حریفان خلوتسرای الست
به یک جرعه تا نفخۀ صور مست.
سعدی.
- نفخۀ روح، کنایه از دمی باشد که جبرئیل در آستین مریم مادر حضرت عیسی (ع) دمیده بود. (آنندراج). نفخ روح:
ز یک نفخۀ روح عدلش چومریم
عقیم خزان بکر نیسان نماید.
خاقانی.
خاک چو مریم از صفت عیسی شش مهه به بر
کرده به سان مریمش نفخۀ روح شوهری.
خاقانی.
- نفخۀ صور، دم صور. (یادداشت مؤلف). نفخ صور:
زنده شد لهو و شادی از پی آنک
نعرۀ رعد نفخۀ صور است.
مسعودسعد.
نفس عاشقان و نالۀ کوس
نفخۀ صور در جهان بگشاد.
خاقانی.
دشت محرم صحن محشر گشته وز لبیک خلق
نفخۀ صور اندرین پیروزه پنگان دیده اند.
خاقانی.
من زنده به ذکر دوست باشم
دیگر حیوان به نفخۀ صور.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نهضه
تصویر نهضه
نهضت در فارسی خیزش بر خاست، جنبش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفاضه
تصویر نفاضه
جمع نفاضات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفوه
تصویر نفوه
بد دل و سست گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
نفله کردن از سریای نفل به آرش افتادن از میان رفتن از میان بردن تلف شده از بین رفته، آدم مردنی وضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
هزینه، آنچه از درم و امثال آن صرف خویشتن یا عیال خود کنند، انفاق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نفرت در فارسی کین رمیدگی ریغ آریغ آزیغ سیر دلی بیزاری تولیدن رمش فرمان، پنام چشم پنام، مردمگریز
فرهنگ لغت هوشیار
نفخه در فارسی یک بار دمیدن، وزیدن باد دمیدن باد، آماس شکم، دمش یک بار دمیدن با دهان دم و غیره. یا نفخه اسرافیل (اسرافیلی) دمیدن اسرافیل در صور نفخه صور: بیک نفخه اسرافیلی همه را در بسیط قیامت حاضر کند، یک بار باد کردن، پر شدن شکم از باد، ورم بادی سخت ورم ریحی آماس شکم. یانفخه روح. دمی که روح القدس در آستین مریم مادر عیسی دمید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفحه
تصویر نفحه
دمیدگی، پاره ای از عذاب، و بمعنی عطیه
فرهنگ لغت هوشیار
یکبار دمیدن یک فوت دمیده، سروده یک بار دمیدن فوت کردن، شعر، جمع نفثات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نضفه
تصویر نضفه
باز دو دنبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفثه
تصویر نفثه
((نَ ثَ یا ثِ))
فوت کردن، یک بار دمیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفحه
تصویر نفحه
((نَ حِ))
یک بار وزیدن باد، جمع نفحات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفخه
تصویر نفخه
((نَ خِ))
یک بار دمیدن با دهان، دم و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفقه
تصویر نفقه
((نَ فَ قِ))
هزینه زندگی زن و فرزند، جمع نفقات، آنچه انفاق کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفله
تصویر نفله
((نِ لِ))
هدر رفته، تلف شده، ضایع و خراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفحه
تصویر نفحه
بوی خوش، بویه
فرهنگ واژه فارسی سره