جدول جو
جدول جو

معنی نفض - جستجوی لغت در جدول جو

نفض
تکان دادن جامه یا شاخۀ درخت، نگریستن به مکان تا آنچه را که در آن است خوب بشناسد
تصویری از نفض
تصویر نفض
فرهنگ فارسی عمید
نفض
گرد گیری گرد افشانی تکاندن گرد و غبار (از پارچه و جز آن) بر افشاندن: گفت: آن به که با دادمه از در مصالحت در آیی و مکاشحت بگذاری. و نفض غبار تهمت را به خفض جناح ذلت پیش آیی
فرهنگ لغت هوشیار
نفض
((نَ))
تکاندن گرد و غبار (از پارچه و جز آن)، برافشاندن
تصویری از نفض
تصویر نفض
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نفضیض
تصویر نفضیض
سیم کوفت سیم اندایی سیم کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفض
تصویر دفض
پاره کردن، بشکستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفی
تصویر نفی
نایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نفع
تصویر نفع
سود، بهره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نفس
تصویر نفس
دم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نفر
تصویر نفر
تن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نبض
تصویر نبض
تپش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رفض
تصویر رفض
گذاشتن و انداختن چیزی، پراکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفض
تصویر حفض
بچه شیر
فرهنگ لغت هوشیار
فرود فررودش، تن آسایی، فروگشیدن پست کردن فرود آوردن فرو داشتن، فراخی عیش خوشگذارانی. یا خفض جناح. بال گستری پرگستردن، فروتنی. یا خفش عیش. تن آسایی. یا خفض و رفع. پستی و بلندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفض
تصویر خفض
پست کردن، فرود آوردن
خفض جناح: کنایه از تواضع، فروتنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفل
تصویر نفل
عبادتی که واجب نباشد، آنچه انسان علاوه بر واجبات و فرایض به جا بیاورد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفج
تصویر نفج
کاغذی که بر آن چیزی بنویسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقض
تصویر نقض
شکستن عهدو پیمان، شکستن، ویران کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفح
تصویر نفح
دمیدن، وزیدن نسیم، پراکنده شدن بوی خوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفط
تصویر نفط
نفت، مایعی غلیظ، تیره رنگ و قابل احتراق که به وسیلۀ چاه های عمیق از زیر زمین استخراج می شود و از آن اتر، بنزین، روغن های سبک، مازوت و چندین هزار فراوردۀ پتروشیمی دیگر به دست می آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفس
تصویر نفس
حقیقت هر چیز، جان، تن، جسد، شخص انسان، خون
نفس اماره: در فلسفه نفس شیطانی که انسان را به هواوهوس و کارهای ناشایسته وامی دارد
نفس لوامه: در فلسفه نفس ملامت کننده که انسان را از ارتکاب کارهای ناپسند ملامت می کند و از کردار زشت باز می دارد
نفس مطمئنه: در فلسفه قوۀ روحانی که خاص پیغمبران و پیشوایان دین و زهاد و پرهیزکاران است، وجدان آرام
نفس ناطقه: در فلسفه نفس ناطق، نفس انسانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفس
تصویر نفس
هوایی که در حال تنفس از بینی و دهان به ریه داخل و از آن خارج می شود، دم، عمل تنفس
زمان کوتاه
نفس عمیق: نفسی که هوا را به اعماق ریه برساند
نفس کشیدن: تنفس کردن، دم زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبض
تصویر نبض
جنبش رگ در انسان و حیوان، حرکت قلب، ضربان قلب، اثر خارجی کار سرخرگ ها که فقط در جایی از بدن احساس می شود که سرخرگ در زیر پوست و روی استخوان قرارگرفته باشد مانند مچ دست و گیجگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفر
تصویر نفر
واحد شمارش انسان، یک شخص، گروه مردم، واحد شمارش شتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفی
تصویر نفی
مقابل اثبات، رد کردن، راندن کسی از شهر خودش، تبعید، نیستی، نابودی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفض
تصویر رفض
واگذاشتن، ترک کردن، در اصطلاح اهل سنت، گرایش به عقاید شیعه، شیعه بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفث
تصویر نفث
اخلاط یا آب دهن از دهان انداختن، تف کردن، برآمدن خون از زخم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفخ
تصویر نفخ
اتساع معده و روده ها در اثر تجمع گاز، دمیدن با دهان، پف کردن، باد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نافض
تصویر نافض
تب لرزه، راهجوی پیشرو کاروان، از نام های خدا
فرهنگ لغت هوشیار
هر رگ جنبنده در بدن، رگ، تعداد نبض انسان در هر دقیقه 07 الی 57 مرتبه میزند اما هنگام بیماری یا هیجان تعداد آن بیشتر می شود، ضربان قلب کودک بیش از سالمندان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفی
تصویر نفی
نیست شدن، رانده و دور شدن، انکار چیزی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفل
تصویر نفل
عبادتی که واجب نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفع
تصویر نفع
منفعت، حاصل، پیداوار، بهره، ثمر
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته نفتا نفت این واژه از زبان های باستانی ایرانی به یونانی رفته و از یونانی به لاتینی نفت: هر کجا نفط و آب جمع شوند نفط بالا و آب زیرتر است. (خاقانی. سج. 838)
فرهنگ لغت هوشیار
جان، روح، روان، قوه ای است که بدان جسم زنده است هوائی که از دهان موجود زنده در حال تنفس خارج می شود
فرهنگ لغت هوشیار
گروه مردم از سه تا ده نفر را گویند کس، شخص، تن، فرد فرد جمعیتی و گروهی از سپاهی
فرهنگ لغت هوشیار