پشکل زنبور یا کرم مردۀ آن که در جای شهد افتاده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). فضلۀ کبت یا کبت مرده ای که درشان افتاده باشد. (ناظم الاطباء) ، انگبین کرم افتاده که بدان خانه زنبوران را مع آس آلایند تا زنبور در آن درآید و انگبین سازد. (از منتهی الارب) (از آنندراج). انگبین کرم افتاده که آن را با مورد در خانه زنبوران می آلایند تا زنبور در آن آمده انگبین سازد. (ناظم الاطباء). رجوع به نقض شود
پشکل زنبور یا کرم مردۀ آن که در جای شهد افتاده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). فضلۀ کبت یا کبت مرده ای که درشان افتاده باشد. (ناظم الاطباء) ، انگبین کرم افتاده که بدان خانه زنبوران را مع آس آلایند تا زنبور در آن درآید و انگبین سازد. (از منتهی الارب) (از آنندراج). انگبین کرم افتاده که آن را با مورد در خانه زنبوران می آلایند تا زنبور در آن آمده انگبین سازد. (ناظم الاطباء). رجوع به نِقض شود
برگ و میوۀ زیر درخت افتاده، یا آن که از فشاندن افتد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دانۀ انگور که بعض آن در بعض گرفته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). دانه های انگور به هم چسبیده. (ناظم الاطباء)
برگ و میوۀ زیر درخت افتاده، یا آن که از فشاندن افتد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دانۀ انگور که بعض آن در بعض گرفته باشند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). دانه های انگور به هم چسبیده. (ناظم الاطباء)
افشاندن. (غیاث اللغات). بیفشاندن جامه. (زوزنی). برفشاندن جامه و درخت را. (از منتهی الارب) (آنندراج). فشاندن درخت و جامه. (از بحرالجواهر). برفشاندن و تکان دادن جامه را تا گرد و غبارش زایل شود. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). تکان دادن درخت را تا آنچه بر اوست فروریزد. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). افشاندن برگ از درخت. (از اقرب الموارد). تکاندن. تکان دادن. فشاندن. (یادداشت مؤلف) ، فشاندن تب لرزه کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). به لرزه درآوردن تب کسی را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). لرزاندن. لرزانیدن. (یادداشت مؤلف) ، نتاج دادن شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، بسیار فرزند گردیدن زن و ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، خوشه بستن کشت. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بیرون آمدن آخرین خوشۀ کشت. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، بیرون برآمدن غورۀ انگور. (منتهی الارب) (آنندراج). برآمدن غورۀ درخت رز. (از ناظم الاطباء) : نفض الکرم، تفتحت عناقیده. (اقرب الموارد) ، رفتن بعض از رنگ. (منتهی الارب) (آنندراج). رفتن پاره ای از رنگ جامه. (از اقرب الموارد) ، خواندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). قرائت. (از اقرب الموارد) ، به چپ و راست نگریستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). به هر طرف نظر افکندن. (از اقرب الموارد) ، نظر کردن به آنچه در مکانی است تا بشناسد آنها را. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). دیدن جمیع آنچه در خانه باشد. وارسی کردن. (یادداشت مؤلف) ، سپری شدن توشۀ قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تمام شدن زاد قوم. (از اقرب الموارد) ، دفع فضول بدن از مجاری آن. اخراج فضول از بدن به علاج چنانکه به فصد یا به اسهال یا به قی. (یادداشت مؤلف). - آلات نفض، آلاتی در تن آدمی و دیگر حیوانها برای دفع فضول. (یادداشت مؤلف). - اعضاء نفض، آلات نفض. (یادداشت مؤلف)
افشاندن. (غیاث اللغات). بیفشاندن جامه. (زوزنی). برفشاندن جامه و درخت را. (از منتهی الارب) (آنندراج). فشاندن درخت و جامه. (از بحرالجواهر). برفشاندن و تکان دادن جامه را تا گرد و غبارش زایل شود. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). تکان دادن درخت را تا آنچه بر اوست فروریزد. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). افشاندن برگ از درخت. (از اقرب الموارد). تکاندن. تکان دادن. فشاندن. (یادداشت مؤلف) ، فشاندن تب لرزه کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). به لرزه درآوردن تب کسی را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). لرزاندن. لرزانیدن. (یادداشت مؤلف) ، نتاج دادن شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، بسیار فرزند گردیدن زن و ناقه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، خوشه بستن کشت. (منتهی الارب) (آنندراج) ، بیرون آمدن آخرین خوشۀ کشت. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، بیرون برآمدن غورۀ انگور. (منتهی الارب) (آنندراج). برآمدن غورۀ درخت رز. (از ناظم الاطباء) : نفض الکرم، تفتحت عناقیده. (اقرب الموارد) ، رفتن بعض از رنگ. (منتهی الارب) (آنندراج). رفتن پاره ای از رنگ جامه. (از اقرب الموارد) ، خواندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). قرائت. (از اقرب الموارد) ، به چپ و راست نگریستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). به هر طرف نظر افکندن. (از اقرب الموارد) ، نظر کردن به آنچه در مکانی است تا بشناسد آنها را. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). دیدن جمیع آنچه در خانه باشد. وارسی کردن. (یادداشت مؤلف) ، سپری شدن توشۀ قوم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تمام شدن زاد قوم. (از اقرب الموارد) ، دفع فضول بدن از مجاری آن. اخراج فضول از بدن به علاج چنانکه به فصد یا به اسهال یا به قی. (یادداشت مؤلف). - آلات نفض، آلاتی در تن آدمی و دیگر حیوانها برای دفع فضول. (یادداشت مؤلف). - اعضاء نفض، آلات نفض. (یادداشت مؤلف)
گرد گیری گرد افشانی تکاندن گرد و غبار (از پارچه و جز آن) بر افشاندن: گفت: آن به که با دادمه از در مصالحت در آیی و مکاشحت بگذاری. و نفض غبار تهمت را به خفض جناح ذلت پیش آیی
گرد گیری گرد افشانی تکاندن گرد و غبار (از پارچه و جز آن) بر افشاندن: گفت: آن به که با دادمه از در مصالحت در آیی و مکاشحت بگذاری. و نفض غبار تهمت را به خفض جناح ذلت پیش آیی
جنبش رگ در انسان و حیوان، حرکت قلب، ضربان قلب، اثر خارجی کار سرخرگ ها که فقط در جایی از بدن احساس می شود که سرخرگ در زیر پوست و روی استخوان قرارگرفته باشد مانند مچ دست و گیجگاه
جنبش رگ در انسان و حیوان، حرکت قلب، ضربان قلب، اثر خارجی کار سرخرگ ها که فقط در جایی از بدن احساس می شود که سرخرگ در زیر پوست و روی استخوان قرارگرفته باشد مانند مچ دست و گیجگاه
هوایی که در حال تنفس از بینی و دهان به ریه داخل و از آن خارج می شود، دم، عمل تنفس زمان کوتاه نفس عمیق: نفسی که هوا را به اعماق ریه برساند نفس کشیدن: تنفس کردن، دم زدن
هوایی که در حال تنفس از بینی و دهان به ریه داخل و از آن خارج می شود، دم، عمل تنفس زمان کوتاه نفس عمیق: نفسی که هوا را به اعماق ریه برساند نفس کشیدن: تنفس کردن، دم زدن
حقیقت هر چیز، جان، تن، جسد، شخص انسان، خون نفس اماره: در فلسفه نفس شیطانی که انسان را به هواوهوس و کارهای ناشایسته وامی دارد نفس لوامه: در فلسفه نفس ملامت کننده که انسان را از ارتکاب کارهای ناپسند ملامت می کند و از کردار زشت باز می دارد نفس مطمئنه: در فلسفه قوۀ روحانی که خاص پیغمبران و پیشوایان دین و زهاد و پرهیزکاران است، وجدان آرام نفس ناطقه: در فلسفه نفس ناطق، نفس انسانی
حقیقت هر چیز، جان، تن، جسد، شخص انسان، خون نَفس اماره: در فلسفه نفس شیطانی که انسان را به هواوهوس و کارهای ناشایسته وامی دارد نَفس لوامه: در فلسفه نفس ملامت کننده که انسان را از ارتکاب کارهای ناپسند ملامت می کند و از کردار زشت باز می دارد نَفس مطمئنه: در فلسفه قوۀ روحانی که خاص پیغمبران و پیشوایان دین و زهاد و پرهیزکاران است، وجدان آرام نَفس ناطقه: در فلسفه نفس ناطق، نفس انسانی
نفت، مایعی غلیظ، تیره رنگ و قابل احتراق که به وسیلۀ چاه های عمیق از زیر زمین استخراج می شود و از آن اتر، بنزین، روغن های سبک، مازوت و چندین هزار فراوردۀ پتروشیمی دیگر به دست می آید
نفت، مایعی غلیظ، تیره رنگ و قابل احتراق که به وسیلۀ چاه های عمیق از زیر زمین استخراج می شود و از آن اتر، بنزین، روغن های سبک، مازوت و چندین هزار فراوردۀ پتروشیمی دیگر به دست می آید
بادبیزن و هرچه به وی افشانده شود. (منتهی الارب). بادبیزن و هرچه بدان چیزی را برافشانند و بر باد دهند. (ناظم الاطباء). منسف، منفاض. (اقرب الموارد). رجوع به منفاض معنی دوم شود
بادبیزن و هرچه به وی افشانده شود. (منتهی الارب). بادبیزن و هرچه بدان چیزی را برافشانند و بر باد دهند. (ناظم الاطباء). مِنسَف، منفاض. (اقرب الموارد). رجوع به منفاض معنی دوم شود
گروهی که به تجسس دشمن و خوف فرستند هر جانبی. (منتهی الارب) (آنندراج). جماعتی که ایشان را به تجسس به اطراف فرستند تا ببینند در آنجا دشمنی یا خوفی هست یا نه. (از تاج العروس) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). گروهی که راه از جاسوس و جز او پاک دارند. (از مهذب الاسماء). نفیضه. (مهذب الاسماء) (متن اللغه). ج، نفائض
گروهی که به تجسس دشمن و خوف فرستند هر جانبی. (منتهی الارب) (آنندراج). جماعتی که ایشان را به تجسس به اطراف فرستند تا ببینند در آنجا دشمنی یا خوفی هست یا نه. (از تاج العروس) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). گروهی که راه از جاسوس و جز او پاک دارند. (از مهذب الاسماء). نفیضه. (مهذب الاسماء) (متن اللغه). ج، نفائض