- نفخه
- دم، نفس، در پزشکی ورم و آماس شکم
نفخۀ صور: بادی که اسرافیل در روز رستاخیز در صور یعنی شیپور خود می دمد و مردگان زنده می شوند،برای مثال حریفان خلوت سرای الست / به یک جرعه تا نفخۀ صور مست (سعدی۱ - ۱۰۳)
معنی نفخه - جستجوی لغت در جدول جو
- نفخه
- نفخه در فارسی یک بار دمیدن، وزیدن باد دمیدن باد، آماس شکم، دمش یک بار دمیدن با دهان دم و غیره. یا نفخه اسرافیل (اسرافیلی) دمیدن اسرافیل در صور نفخه صور: بیک نفخه اسرافیلی همه را در بسیط قیامت حاضر کند، یک بار باد کردن، پر شدن شکم از باد، ورم بادی سخت ورم ریحی آماس شکم. یانفخه روح. دمی که روح القدس در آستین مریم مادر عیسی دمید
- نفخه ((نَ خِ))
- یک بار دمیدن با دهان، دم و غیره
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بوی خوش، بویه
روگرفت، نگارش، رونوشت
یک بار وزیدن باد یا بوی خوش، عطیه
یک بار دمیدن، یک بار آب دهان انداختن
آنچه صرف و خرج معیشت عیال و اولاد کنند، هزینۀ زندگی عیال و اولاد، آنچه انفاق کنند
ضایع و خراب، تلف شده، هدررفته، آدم بی دست و پا، کارخراب کن
پارسی تازی گشته کفک کف شیر سرشیر
مونث نافخ
کتاب منقول، آنچه از آن باز نویسند، رونویسی از کتابی، رونوشت
گنبدک سیاب (حباب)، ماهی خایه بادکنک ماهی (ویژگی های دستوری و فرهنگ واژه های گیلکی)
بد دل و سست گردیدن
نفله کردن از سریای نفل به آرش افتادن از میان رفتن از میان بردن تلف شده از بین رفته، آدم مردنی وضعیف
هزینه، آنچه از درم و امثال آن صرف خویشتن یا عیال خود کنند، انفاق کردن
نفرت در فارسی کین رمیدگی ریغ آریغ آزیغ سیر دلی بیزاری تولیدن رمش فرمان، پنام چشم پنام، مردمگریز
دمیدگی، پاره ای از عذاب، و بمعنی عطیه
یکبار دمیدن یک فوت دمیده، سروده یک بار دمیدن فوت کردن، شعر، جمع نفثات
((نُ خِ))
فرهنگ فارسی معین
نوشته ای که از روی نوشته دیگر تهیه کنند، کاغذ حاوی دستورات پزشک، رونوشت، واحدی برای شمارش کتاب و رساله، جمع نسخ
صورتی از دارو که پزشک برای بیمار می نویسد تا از داروخانه بگیرد، نوشته ای که از روی نوشتۀ دیگر تهیه شود، نوشته
اتساع معده و روده ها در اثر تجمع گاز، دمیدن با دهان، پف کردن، باد کردن
دام کوچک، زن چرک
ناز، بزرگ منشی، تکبر، برآمدگی روز
بادی که اسرافیل در روز رستاخیز در صور یعنی شیپور خود می دمد و مردگان زنده می شوند، برای مثال حریفان خلوت سرای الست / به یک جرعه تا نفخۀ صور مست (سعدی۱ - ۱۰۳)