جدول جو
جدول جو

معنی نفخه - جستجوی لغت در جدول جو

نفخه
دم، نفس، در پزشکی ورم و آماس شکم
نفخۀ صور: بادی که اسرافیل در روز رستاخیز در صور یعنی شیپور خود می دمد و مردگان زنده می شوند، برای مثال حریفان خلوت سرای الست / به یک جرعه تا نفخۀ صور مست (سعدی۱ - ۱۰۳)
تصویری از نفخه
تصویر نفخه
فرهنگ فارسی عمید
نفخه
(نَ خَ / خِ)
نفخه. یک بار دمیدگی. (از ناظم الاطباء). یک بار دمیدن. (غیاث اللغات). رجوع به نفخه شود، دم. (یادداشت مؤلف).
- تا نفخۀ صور، تا روز قیامت. تا صبح محشر. تا ابد:
شب را ز برای زنده ماندن
تا نفخۀ صور همبرآرم.
خاقانی.
حریفان خلوتسرای الست
به یک جرعه تا نفخۀ صور مست.
سعدی.
- نفخۀ روح، کنایه از دمی باشد که جبرئیل در آستین مریم مادر حضرت عیسی (ع) دمیده بود. (آنندراج). نفخ روح:
ز یک نفخۀ روح عدلش چومریم
عقیم خزان بکر نیسان نماید.
خاقانی.
خاک چو مریم از صفت عیسی شش مهه به بر
کرده به سان مریمش نفخۀ روح شوهری.
خاقانی.
- نفخۀ صور، دم صور. (یادداشت مؤلف). نفخ صور:
زنده شد لهو و شادی از پی آنک
نعرۀ رعد نفخۀ صور است.
مسعودسعد.
نفس عاشقان و نالۀ کوس
نفخۀ صور در جهان بگشاد.
خاقانی.
دشت محرم صحن محشر گشته وز لبیک خلق
نفخۀ صور اندرین پیروزه پنگان دیده اند.
خاقانی.
من زنده به ذکر دوست باشم
دیگر حیوان به نفخۀ صور.
سعدی
لغت نامه دهخدا
نفخه
(نَ خَ)
یک بار دمیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). واحد نفخ است. رجوع به نفخ و نفخه شود، آماس شکم. (منتهی الارب) (دهار) (آنندراج). نفخه. نفخه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نفخه
نفخه در فارسی یک بار دمیدن، وزیدن باد دمیدن باد، آماس شکم، دمش یک بار دمیدن با دهان دم و غیره. یا نفخه اسرافیل (اسرافیلی) دمیدن اسرافیل در صور نفخه صور: بیک نفخه اسرافیلی همه را در بسیط قیامت حاضر کند، یک بار باد کردن، پر شدن شکم از باد، ورم بادی سخت ورم ریحی آماس شکم. یانفخه روح. دمی که روح القدس در آستین مریم مادر عیسی دمید
فرهنگ لغت هوشیار
نفخه
((نَ خِ))
یک بار دمیدن با دهان، دم و غیره
تصویری از نفخه
تصویر نفخه
فرهنگ فارسی معین
نفخه
باد، نسیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نفقه
تصویر نفقه
آنچه صرف و خرج معیشت عیال و اولاد کنند، هزینۀ زندگی عیال و اولاد، آنچه انفاق کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسخه
تصویر نسخه
صورتی از دارو که پزشک برای بیمار می نویسد تا از داروخانه بگیرد، نوشته ای که از روی نوشتۀ دیگر تهیه شود، نوشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفله
تصویر نفله
ضایع و خراب، تلف شده، هدررفته، آدم بی دست و پا، کارخراب کن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفحه
تصویر نفحه
یک بار وزیدن باد یا بوی خوش، عطیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفثه
تصویر نفثه
یک بار دمیدن، یک بار آب دهان انداختن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ خَ)
اقامت کردن. (از منتهی الارب) (آنندراج). اقامت. (از اقرب الموارد) (متن اللغه) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ)
پارۀ زمین پست و هموار بر سر کوه. (منتهی الارب) (آنندراج). وهدۀ در سر کوه. (از اقرب الموارد). زمین پست و هموار دور کوه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ خَ / خِ)
در دیلمان و رشت، کوزۀ بزرگی است با چهار یا دو دسته و میانی گرد و بزرگ که بدان از ماست کره گیرند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ خَ)
مسکۀ گردآمدۀ سپید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ خَ)
گاو مادۀ گشن خواه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ خَ)
یک بار باریدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مطره. (اقرب الموارد) (متن اللغه) (المنجد). گویند: طلبنا رضخه فاصبنا نضخه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ خَ / خِ)
منفخ. دم. دم آهنگران. (یادداشت مرحوم دهخدا)، آلتی کاواک که بوسیلۀ آن دارویی یا غباری یا مایعی را در گلو و بینی و گوش و مانند آن دمند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : لهات را چون فرودآمده باشد باز جای برد (نوشادر) چون به منفخه اندردمند. (الابنیه فی حقایق الادویه) (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نفوه
تصویر نفوه
بد دل و سست گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافخه
تصویر نافخه
مونث نافخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسخه
تصویر نسخه
کتاب منقول، آنچه از آن باز نویسند، رونویسی از کتابی، رونوشت
فرهنگ لغت هوشیار
گنبدک سیاب (حباب)، ماهی خایه بادکنک ماهی (ویژگی های دستوری و فرهنگ واژه های گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
نفله کردن از سریای نفل به آرش افتادن از میان رفتن از میان بردن تلف شده از بین رفته، آدم مردنی وضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
هزینه، آنچه از درم و امثال آن صرف خویشتن یا عیال خود کنند، انفاق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نفرت در فارسی کین رمیدگی ریغ آریغ آزیغ سیر دلی بیزاری تولیدن رمش فرمان، پنام چشم پنام، مردمگریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفحه
تصویر نفحه
دمیدگی، پاره ای از عذاب، و بمعنی عطیه
فرهنگ لغت هوشیار
یکبار دمیدن یک فوت دمیده، سروده یک بار دمیدن فوت کردن، شعر، جمع نفثات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفخه
تصویر کفخه
پارسی تازی گشته کفک کف شیر سرشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسخه
تصویر نسخه
((نُ خِ))
نوشته ای که از روی نوشته دیگر تهیه کنند، کاغذ حاوی دستورات پزشک، رونوشت، واحدی برای شمارش کتاب و رساله، جمع نسخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفثه
تصویر نفثه
((نَ ثَ یا ثِ))
فوت کردن، یک بار دمیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفحه
تصویر نفحه
((نَ حِ))
یک بار وزیدن باد، جمع نفحات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفقه
تصویر نفقه
((نَ فَ قِ))
هزینه زندگی زن و فرزند، جمع نفقات، آنچه انفاق کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفله
تصویر نفله
((نِ لِ))
هدر رفته، تلف شده، ضایع و خراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفحه
تصویر نفحه
بوی خوش، بویه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نسخه
تصویر نسخه
روگرفت، نگارش، رونوشت
فرهنگ واژه فارسی سره