جدول جو
جدول جو

معنی نفثه - جستجوی لغت در جدول جو

نفثه
یک بار دمیدن، یک بار آب دهان انداختن
تصویری از نفثه
تصویر نفثه
فرهنگ فارسی عمید
نفثه(نَ ثَ)
یکی نفث است. (از اقرب الموارد). رجوع به نفث شود، دمیدگی، دمیدگی افسونگر و دم دهنده. (ناظم الاطباء) ، انداخته شده. (یادداشت مؤلف) ، کلام. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نفثه
یکبار دمیدن یک فوت دمیده، سروده یک بار دمیدن فوت کردن، شعر، جمع نفثات
فرهنگ لغت هوشیار
نفثه((نَ ثَ یا ثِ))
فوت کردن، یک بار دمیدن
تصویری از نفثه
تصویر نفثه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نفخه
تصویر نفخه
دم، نفس، در پزشکی ورم و آماس شکم
نفخۀ صور: بادی که اسرافیل در روز رستاخیز در صور یعنی شیپور خود می دمد و مردگان زنده می شوند، برای مثال حریفان خلوت سرای الست / به یک جرعه تا نفخۀ صور مست (سعدی۱ - ۱۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفقه
تصویر نفقه
آنچه صرف و خرج معیشت عیال و اولاد کنند، هزینۀ زندگی عیال و اولاد، آنچه انفاق کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفحه
تصویر نفحه
یک بار وزیدن باد یا بوی خوش، عطیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفله
تصویر نفله
ضایع و خراب، تلف شده، هدررفته، آدم بی دست و پا، کارخراب کن
فرهنگ فارسی عمید
(نُ جَ)
تریز جامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رقعهالدخریص. (اقرب الموارد). ج، نفج
لغت نامه دهخدا
(نِ یَ)
نفیّه. رجوع به نفیّه شود، رانده و دور کرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نُ یَ)
نفیّه. ج، نفی ̍. رجوع به نفیّه شود، باقیمانده. (ناظم الاطباء). ج، نفی
لغت نامه دهخدا
(نُ فی یَ)
نفیّه. رجوع به نفیّه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ / حِ فِ ثَ)
حفث. ج، احفاث. رجوع به حفث شود
لغت نامه دهخدا
(نَ حَ)
یکی نفح است. رجوع به نفح شود، دمیدگی. (ناظم الاطباء) ، یک بار وزیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). دفقه. (متن اللغه) ، عطیه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (متن اللغه) (اقرب الموارد). ج، نفحات. یقال لفلان نفحات من المعروف، ای دفعات. (اقرب الموارد) ، پاره ای از عذاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). قطعه ای از عذاب. (از اقرب الموارد) ، شیر خالص. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). محضه. (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، نخستین فوران خون و یک دفعه فوران خون. (از اقرب الموارد) ، بوی خوش. (ناظم الاطباء). ج، نفحات. رجوع به نفحات شود
لغت نامه دهخدا
(نَ خَ)
یک بار دمیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). واحد نفخ است. رجوع به نفخ و نفخه شود، آماس شکم. (منتهی الارب) (دهار) (آنندراج). نفخه. نفخه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ خَ / خِ)
نفخه. یک بار دمیدگی. (از ناظم الاطباء). یک بار دمیدن. (غیاث اللغات). رجوع به نفخه شود، دم. (یادداشت مؤلف).
- تا نفخۀ صور، تا روز قیامت. تا صبح محشر. تا ابد:
شب را ز برای زنده ماندن
تا نفخۀ صور همبرآرم.
خاقانی.
حریفان خلوتسرای الست
به یک جرعه تا نفخۀ صور مست.
سعدی.
- نفخۀ روح، کنایه از دمی باشد که جبرئیل در آستین مریم مادر حضرت عیسی (ع) دمیده بود. (آنندراج). نفخ روح:
ز یک نفخۀ روح عدلش چومریم
عقیم خزان بکر نیسان نماید.
خاقانی.
خاک چو مریم از صفت عیسی شش مهه به بر
کرده به سان مریمش نفخۀ روح شوهری.
خاقانی.
- نفخۀ صور، دم صور. (یادداشت مؤلف). نفخ صور:
زنده شد لهو و شادی از پی آنک
نعرۀ رعد نفخۀ صور است.
مسعودسعد.
نفس عاشقان و نالۀ کوس
نفخۀ صور در جهان بگشاد.
خاقانی.
دشت محرم صحن محشر گشته وز لبیک خلق
نفخۀ صور اندرین پیروزه پنگان دیده اند.
خاقانی.
من زنده به ذکر دوست باشم
دیگر حیوان به نفخۀ صور.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ)
یکبار رمیدن. (آنندراج). واحد نفر است. (از اقرب الموارد). رجوع به نفر شود، قومی که به کاری پیش روند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، گروهی که با کسی رمند. (منتهی الارب). گروهی که با کسی رمند و فرارکنند. (ناظم الاطباء). القوم ینفرون معک و یتنافرون فی القتال. (از اقرب الموارد) ، خویش و نزدیک مرد که به خشم وی خشمناک شوند. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نافره. (از اقرب الموارد). رهط. عشیره و اسرۀ مرد. (از متن اللغه) ، گروه مردم از سه تا ده. (منتهی الارب). رجوع به نفر شود
لغت نامه دهخدا
(نُ رَ)
حکم. فرمان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنچه جهت دفع چشم زخم بر کودک آویزند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). نفره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نُ فَ رَ)
نفره. (منتهی الارب). رجوع به نفره شود
لغت نامه دهخدا
(فِ ثَ)
تأنیث نافث. ساحره. زن جادو. نفاثه، ادویۀ نافثه، ادویۀ مخرج بلغم. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَثْ ثَ)
از ’ف ث ث’، بسیاری و افزونی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). کثرت. گویند: لبنی فلان مفثه، یعنی بنی فلان چون شمرده شوند بسیار یافته آیند. (از اقرب الموارد) ، کثیر مفثه، بسیار مهمانی. (منتهی الارب). فلان کثیر مفثه، یعنی فلانی بسیار مهمانی کننده است. (از ناظم الاطباء) ، طعام کثیر مفثه، یعنی طعام بسیار بابرکت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(نَ یَ)
سفرۀ برگ خرما که بر آن پنیر خشک کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، نفی ̍. رجوع به نفیّه شود، نفاء: نفیهالشی ٔ، نفاؤه. (اقرب الموارد). رجوع به نفاء شود
لغت نامه دهخدا
(خُ فُ ثَ)
نوعی حیوان کوچک است. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نفحه
تصویر نفحه
دمیدگی، پاره ای از عذاب، و بمعنی عطیه
فرهنگ لغت هوشیار
نفخه در فارسی یک بار دمیدن، وزیدن باد دمیدن باد، آماس شکم، دمش یک بار دمیدن با دهان دم و غیره. یا نفخه اسرافیل (اسرافیلی) دمیدن اسرافیل در صور نفخه صور: بیک نفخه اسرافیلی همه را در بسیط قیامت حاضر کند، یک بار باد کردن، پر شدن شکم از باد، ورم بادی سخت ورم ریحی آماس شکم. یانفخه روح. دمی که روح القدس در آستین مریم مادر عیسی دمید
فرهنگ لغت هوشیار
نفرت در فارسی کین رمیدگی ریغ آریغ آزیغ سیر دلی بیزاری تولیدن رمش فرمان، پنام چشم پنام، مردمگریز
فرهنگ لغت هوشیار
هزینه، آنچه از درم و امثال آن صرف خویشتن یا عیال خود کنند، انفاق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نفله کردن از سریای نفل به آرش افتادن از میان رفتن از میان بردن تلف شده از بین رفته، آدم مردنی وضعیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفوه
تصویر نفوه
بد دل و سست گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
نفاثه در فارسی مونث نفاث دمنده فوت کننده، جادوگر زن مونث نفاث، جمع نفاثات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفخه
تصویر نفخه
((نَ خِ))
یک بار دمیدن با دهان، دم و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفحه
تصویر نفحه
((نَ حِ))
یک بار وزیدن باد، جمع نفحات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفقه
تصویر نفقه
((نَ فَ قِ))
هزینه زندگی زن و فرزند، جمع نفقات، آنچه انفاق کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفله
تصویر نفله
((نِ لِ))
هدر رفته، تلف شده، ضایع و خراب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفحه
تصویر نفحه
بوی خوش، بویه
فرهنگ واژه فارسی سره