جدول جو
جدول جو

معنی نفاذ - جستجوی لغت در جدول جو

نفاذ
جاری بودن امر و حکم، فرو رفتن و گذشتن چیزی از چیز دیگر مثل فرو رفتن تیر در هدف و گذشتن از آن
تصویری از نفاذ
تصویر نفاذ
فرهنگ فارسی عمید
نفاذ
بسیار نافذ
تصویری از نفاذ
تصویر نفاذ
فرهنگ فارسی عمید
نفاذ
(نَ)
روائی. جریان. درگذرندگی. نفوذ. تأثیر:
ز رای اوست نفاذی که در قضا باشد
ز وهم اوست مضائی که این قدر دارد.
مسعودسعد.
از کفش بر مثال های نفاذ
عز توقیع و حسن عنوان باد.
مسعودسعد.
به حل و عقد و بد و نیک عزم و حزم ترا
چو کوه باد ثبات و چو باد باد نفاذ.
مسعودسعد.
- به نفاذ پیوستن، واقع شدن. انجام گرفتن: آن عزیمت به نفاذ پیوست. (جهانگشای جوینی).
- به نفاذ رساندن، انجام دادن. تحقق بخشیدن: اگر این عزیمت به نفاذ رسانی... هر آنچه توقع افتد پیش گرفته شود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 225).
- به نفاذ رسیدن، انجام گرفتن. تحقق یافتن: هرچه به زرق ساخته شود اگر به نفاذ رسد دست تدارک از آن قاصر باشد. (کلیله و دمنه).
- نفاذ امر، روائی فرمان. (یادداشت مؤلف) : و نفاذ امر پادشاهانه از همه وجوه حاصل آمد. (کلیله و دمنه). ملک در اکرام آن غدار افراط نمود ودر حرمت و نفاذ امر که از خصایص ملک است او را نظیرنفس خویش گردانید. (کلیله و دمنه).
در نفاذ امر او از بحر و بر
رایش از دست دو مرسل کرده اند.
خاقانی.
این پادشاهی و فرمان و نفاذ امر از سر ایشان بیرون نشود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 599).
- نفاذ عزم،: ارکان و حدود آن را به ثبات حزم و نفاذ عزم چنان مستحکم و استوار گردانید. (کلیله و دمنه).
- نفاذ فرمان، روائی فرمان. مطاع و متبوع بودن فرمان: سی سال در علوّ شأن و نفاذ فرمان روزگار گذاشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 193). نگذاشت که در عهد حکم زبان و نفاذفرمان او بدو نکبتی و نکایتی رسد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 280).
- نفاذ کار، رواج و جریان داشتن کار. روائی کار: نفاذ کارها به اهل بصر وفهم تواند بود. (کلیله و دمنه). و الا نفاذ کار و ادراک مطلوب جز به سعادت ذات و مساعدت بخت ملک نتواند بود. (کلیله و دمنه).
، درگذشتگی و فرورفتگی ونفوذ و تأثیر، رهائی از دشمن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نفاذ
(نَفْ فا)
درگذرنده و رسادر هر کار. (منتهی الارب) (آنندراج). درگذرنده در جمیع کارهایش. نفوذ. (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نفاذ
روائی، جریان، درگذر زندگی، نفوذ، تاتیر
تصویری از نفاذ
تصویر نفاذ
فرهنگ لغت هوشیار
نفاذ
((نِ))
فرو رفتن و درگذشتن چیزی از چیز دیگر، جاری شدن فرمان، عبور کردن تیر از نشانه
تصویری از نفاذ
تصویر نفاذ
فرهنگ فارسی معین
نفاذ
تاثیر، قدرت، نفوذ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نفاذ
اجرا، پیاده سازی
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نفاد
تصویر نفاد
نیست شدن، نابود شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفاس
تصویر نفاس
خونی که پس از زاییدن از زنان خارج می شود، ایام زاج بودن زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نافذ
تصویر نافذ
تاثیرگذار، دارای نفوذ، امر و فرمان مطاع، روا، نفوذ کننده، درگذرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفاخ
تصویر نفاخ
آماس و ورمی که از بیماری در بدن پیدا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفوذ
تصویر نفوذ
فرو رفتن در چیزی، کنایه از تاثیر گذاشتن بر کسی، کنایه از راه یافتن پنهانی در گروهی یا جایی به منظور هدفی، کنایه از ورود به مکانی به وسیلۀ غلبه، پیش روی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفاق
تصویر نفاق
رواج و رونق گرفتن خرید و فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نباذ
تصویر نباذ
نبیذفروش، می فروش، شراب فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفاغ
تصویر نفاغ
قدحی که با آن شراب بخورند، برای مثال دل شاد دار و پند کسائی نگاه دار / یک چشم زو جدا مشو از رطل و از نفاغ (کسائی - مجمع الفرس - نفاغ)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفام
تصویر نفام
تیره رنگ، سیه فام، برای مثال بخیزد یکی تندگرد از میان / که روی اندر آن گرد گردد نفام (دقیقی - ۱۰۳)، زشت و زبون، ناخوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انفاذ
تصویر انفاذ
روان کردن، فرستادن، اجرا کردن حکم و فرمان
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ لَ)
تیر و جز آن بر چیزی گذرانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بفرستادن تیر و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). شمشیر و خنجر بر چیزی گذرانیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). سلاح بر چیزی بگذرانیدن. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
تصویری از نفاث
تصویر نفاث
جادوگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفاغ
تصویر نفاغ
قدح شراب خوری
فرهنگ لغت هوشیار
از ساخته های فارسی گویان باد انگیز که انگور بسیار خورده باشد و چیزهای باد انگیز (مقالات شمس) زیرکی چون کبر و باد انگیز تست ابلهی شو تا بمانی تندرست (مثنوی دفتر 4 مولانا) آماس بیماری آماس پر باد، هر چیز که خوردن آن تولید نفخ در شکم کند. توضیح نفاخ بتشدید فاء مانند صراف که بمعنی نفخ دهنده استعمال میشود در لغت عرب نیامده مانند صراف و نطاق و امثال آنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفاد
تصویر نفاد
نیست و نابود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفار
تصویر نفار
دوری رمیدگی، رمیدن ستور رمش دوری کردن رمیدن، دوری رمیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
زایمان زن، زایخون، گرانمایه گردیدن، زچگی زن زچگی زن حالت وضع حمل، ایام زچگی زن. یا ایام نفاس. خونی که پس از زاییدن از زن خارج شود خون ولادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفاش
تصویر نفاش
حلاج، پنبه زن، متکبر
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی نفت انداز، نفت انبار نفت خیز، چراغ نفتی کسی که قاروره های مشتعل نفط (نفت) را بسوی دشمن پرتاب میکرد نفت انداز: نفاط برق روشن و تندرش طبل زن دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب. (رودکی. چا. نف. ج 3 ص 969)، آنکه نفت را مشتعل سازد: هیزم فراوان (آوردند) و نفاطان بیامدند و آتش در آن هیزم زدند، آنکه نفط (نفت) از معدن استخراج کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفاع
تصویر نفاع
سود رسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نافذ
تصویر نافذ
درگذرنده، فرو رونده، نفوذ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفاق
تصویر نفاق
دوروئی کردن، کفر در دل نهفتن و ایمان به زبان آشکار کردن، دوزبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفال
تصویر نفال
جمع نفل، دهش ها، پروه ها، غنیمت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نباذ
تصویر نباذ
از ریشه پارسی نبید فروش باده فروش افشرنده نباد
فرهنگ لغت هوشیار
روان گردانیدن روانه کردن فرستادن فرمان گستری در گذرانیدن دستینه نهادن روان کردن امر اجرا کردن حکم انجام دادن فرمان: در انفاذ امر عالی ساعی خواهم بود، در گذرانیدن کار، فرستادن روانه کردن گسیل داشتن راهی کردن، اجرای حکم، ارسال اعزام فرستادگی، جمع انفاذات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفاذ
تصویر انفاذ
((اِ))
اجرا کردن فرمان، امضای عهد نمودن، فرستادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفوذ
تصویر نفوذ
راهیابی، رخنه، رهیافت، فروروی
فرهنگ واژه فارسی سره