روائی. جریان. درگذرندگی. نفوذ. تأثیر: ز رای اوست نفاذی که در قضا باشد ز وهم اوست مضائی که این قدر دارد. مسعودسعد. از کفش بر مثال های نفاذ عز توقیع و حسن عنوان باد. مسعودسعد. به حل و عقد و بد و نیک عزم و حزم ترا چو کوه باد ثبات و چو باد باد نفاذ. مسعودسعد. - به نفاذ پیوستن، واقع شدن. انجام گرفتن: آن عزیمت به نفاذ پیوست. (جهانگشای جوینی). - به نفاذ رساندن، انجام دادن. تحقق بخشیدن: اگر این عزیمت به نفاذ رسانی... هر آنچه توقع افتد پیش گرفته شود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 225). - به نفاذ رسیدن، انجام گرفتن. تحقق یافتن: هرچه به زرق ساخته شود اگر به نفاذ رسد دست تدارک از آن قاصر باشد. (کلیله و دمنه). - نفاذ امر، روائی فرمان. (یادداشت مؤلف) : و نفاذ امر پادشاهانه از همه وجوه حاصل آمد. (کلیله و دمنه). ملک در اکرام آن غدار افراط نمود ودر حرمت و نفاذ امر که از خصایص ملک است او را نظیرنفس خویش گردانید. (کلیله و دمنه). در نفاذ امر او از بحر و بر رایش از دست دو مرسل کرده اند. خاقانی. این پادشاهی و فرمان و نفاذ امر از سر ایشان بیرون نشود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 599). - نفاذ عزم،: ارکان و حدود آن را به ثبات حزم و نفاذ عزم چنان مستحکم و استوار گردانید. (کلیله و دمنه). - نفاذ فرمان، روائی فرمان. مطاع و متبوع بودن فرمان: سی سال در علوّ شأن و نفاذ فرمان روزگار گذاشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 193). نگذاشت که در عهد حکم زبان و نفاذفرمان او بدو نکبتی و نکایتی رسد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 280). - نفاذ کار، رواج و جریان داشتن کار. روائی کار: نفاذ کارها به اهل بصر وفهم تواند بود. (کلیله و دمنه). و الا نفاذ کار و ادراک مطلوب جز به سعادت ذات و مساعدت بخت ملک نتواند بود. (کلیله و دمنه). ، درگذشتگی و فرورفتگی ونفوذ و تأثیر، رهائی از دشمن. (ناظم الاطباء)
روائی. جریان. درگذرندگی. نفوذ. تأثیر: ز رای اوست نفاذی که در قضا باشد ز وهم اوست مضائی که این قدر دارد. مسعودسعد. از کفش بر مثال های نفاذ عز توقیع و حسن عنوان باد. مسعودسعد. به حل و عقد و بد و نیک عزم و حزم ترا چو کوه باد ثبات و چو باد باد نفاذ. مسعودسعد. - به نفاذ پیوستن، واقع شدن. انجام گرفتن: آن عزیمت به نفاذ پیوست. (جهانگشای جوینی). - به نفاذ رساندن، انجام دادن. تحقق بخشیدن: اگر این عزیمت به نفاذ رسانی... هر آنچه توقع افتد پیش گرفته شود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 225). - به نفاذ رسیدن، انجام گرفتن. تحقق یافتن: هرچه به زرق ساخته شود اگر به نفاذ رسد دست تدارک از آن قاصر باشد. (کلیله و دمنه). - نفاذ امر، روائی فرمان. (یادداشت مؤلف) : و نفاذ امر پادشاهانه از همه وجوه حاصل آمد. (کلیله و دمنه). ملک در اکرام آن غدار افراط نمود ودر حرمت و نفاذ امر که از خصایص ملک است او را نظیرنفس خویش گردانید. (کلیله و دمنه). در نفاذ امر او از بحر و بر رایش از دست دو مرسل کرده اند. خاقانی. این پادشاهی و فرمان و نفاذ امر از سر ایشان بیرون نشود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 599). - نفاذ عزم،: ارکان و حدود آن را به ثبات حزم و نفاذ عزم چنان مستحکم و استوار گردانید. (کلیله و دمنه). - نفاذ فرمان، روائی فرمان. مطاع و متبوع بودن فرمان: سی سال در علوّ شأن و نفاذ فرمان روزگار گذاشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 193). نگذاشت که در عهد حکم زبان و نفاذفرمان او بدو نکبتی و نکایتی رسد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 280). - نفاذ کار، رواج و جریان داشتن کار. روائی کار: نفاذ کارها به اهل بصر وفهم تواند بود. (کلیله و دمنه). و الا نفاذ کار و ادراک مطلوب جز به سعادت ذات و مساعدت بخت ملک نتواند بود. (کلیله و دمنه). ، درگذشتگی و فرورفتگی ونفوذ و تأثیر، رهائی از دشمن. (ناظم الاطباء)
فرو رفتن در چیزی، کنایه از تاثیر گذاشتن بر کسی، کنایه از راه یافتن پنهانی در گروهی یا جایی به منظور هدفی، کنایه از ورود به مکانی به وسیلۀ غلبه، پیش روی
فرو رفتن در چیزی، کنایه از تاثیر گذاشتن بر کسی، کنایه از راه یافتن پنهانی در گروهی یا جایی به منظور هدفی، کنایه از ورود به مکانی به وسیلۀ غلبه، پیش روی
تیر و جز آن بر چیزی گذرانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بفرستادن تیر و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). شمشیر و خنجر بر چیزی گذرانیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). سلاح بر چیزی بگذرانیدن. (یادداشت مؤلف).
تیر و جز آن بر چیزی گذرانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بفرستادن تیر و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). شمشیر و خنجر بر چیزی گذرانیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). سلاح بر چیزی بگذرانیدن. (یادداشت مؤلف).
از ساخته های فارسی گویان باد انگیز که انگور بسیار خورده باشد و چیزهای باد انگیز (مقالات شمس) زیرکی چون کبر و باد انگیز تست ابلهی شو تا بمانی تندرست (مثنوی دفتر 4 مولانا) آماس بیماری آماس پر باد، هر چیز که خوردن آن تولید نفخ در شکم کند. توضیح نفاخ بتشدید فاء مانند صراف که بمعنی نفخ دهنده استعمال میشود در لغت عرب نیامده مانند صراف و نطاق و امثال آنها
از ساخته های فارسی گویان باد انگیز که انگور بسیار خورده باشد و چیزهای باد انگیز (مقالات شمس) زیرکی چون کبر و باد انگیز تست ابلهی شو تا بمانی تندرست (مثنوی دفتر 4 مولانا) آماس بیماری آماس پر باد، هر چیز که خوردن آن تولید نفخ در شکم کند. توضیح نفاخ بتشدید فاء مانند صراف که بمعنی نفخ دهنده استعمال میشود در لغت عرب نیامده مانند صراف و نطاق و امثال آنها
از ریشه پارسی نفت انداز، نفت انبار نفت خیز، چراغ نفتی کسی که قاروره های مشتعل نفط (نفت) را بسوی دشمن پرتاب میکرد نفت انداز: نفاط برق روشن و تندرش طبل زن دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب. (رودکی. چا. نف. ج 3 ص 969)، آنکه نفت را مشتعل سازد: هیزم فراوان (آوردند) و نفاطان بیامدند و آتش در آن هیزم زدند، آنکه نفط (نفت) از معدن استخراج کند
از ریشه پارسی نفت انداز، نفت انبار نفت خیز، چراغ نفتی کسی که قاروره های مشتعل نفط (نفت) را بسوی دشمن پرتاب میکرد نفت انداز: نفاط برق روشن و تندرش طبل زن دیدم هزار خیل و ندیدم چنین مهیب. (رودکی. چا. نف. ج 3 ص 969)، آنکه نفت را مشتعل سازد: هیزم فراوان (آوردند) و نفاطان بیامدند و آتش در آن هیزم زدند، آنکه نفط (نفت) از معدن استخراج کند
روان گردانیدن روانه کردن فرستادن فرمان گستری در گذرانیدن دستینه نهادن روان کردن امر اجرا کردن حکم انجام دادن فرمان: در انفاذ امر عالی ساعی خواهم بود، در گذرانیدن کار، فرستادن روانه کردن گسیل داشتن راهی کردن، اجرای حکم، ارسال اعزام فرستادگی، جمع انفاذات
روان گردانیدن روانه کردن فرستادن فرمان گستری در گذرانیدن دستینه نهادن روان کردن امر اجرا کردن حکم انجام دادن فرمان: در انفاذ امر عالی ساعی خواهم بود، در گذرانیدن کار، فرستادن روانه کردن گسیل داشتن راهی کردن، اجرای حکم، ارسال اعزام فرستادگی، جمع انفاذات