جدول جو
جدول جو

معنی نغن - جستجوی لغت در جدول جو

نغن
نان، خبز
تصویری از نغن
تصویر نغن
فرهنگ فارسی معین
نغن
((نَ))
سوراخ و دایره ناف
تصویری از نغن
تصویر نغن
فرهنگ فارسی معین
نغن
زنیان، گیاهی خودرو با گلهای سفید و دانه هایی زرد رنگ و خوش بو با طعم کمی تند و تلخ که گاهی روی نان می ریخته اند و برای تهیه اسانس کاربرد دارد، زینان، زینیان، نینیا، ساسم، جوانی، نغنخوٰاد، نغنخوٰالان، نانخوٰاه، نان خوٰاه
تصویری از نغن
تصویر نغن
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نغنغ
تصویر نغنغ
پیمانۀ غله، معادل چهار خروار، کیله، پیمانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نغنغ
تصویر نغنغ
پیمانه ای که غله بدان پیمایند قفیز و آن معادل چهار خروار است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغنغ
تصویر نغنغ
((نَ نَ یا نُ نُ))
پیمانه ای که غله بدان پیمایند، قفیز و آن معادل چهار خروار است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نغز
تصویر نغز
جالب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رغن
تصویر رغن
گوش کردن، پذیرفتن، آزمندی، گراییدن، شاد زیستی
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست از راسته شکاریان روزانه از دسته بازها که در حدود هفت گونه از آن شناخته شده و همه متعلق به نواحی گرم و معتدل آسیا و اروپا و افریقا هستند. زغن جزو بازهای متوسط القامه است و بسیار متهور و چابک و تند و حمله و قوی و خونخوار است دم وی دو شاخ است. او همه پستانداران کوچک مخصوصا جوندگان را شکار میکند موش گیر غلیواج پرآذران خاد جنگلاهی چنگلاهی جنگلاجی کور کور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغن
تصویر اغن
مردی که از بینی سخن گوید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سغن
تصویر سغن
خوراک بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغم
تصویر نغم
سخن آهسته، آهنگ، سرود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نتن
تصویر نتن
بد بویی، بوی بد و ناخوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نغل
تصویر نغل
گود، گودال، آغل گوسفند در کوه و صحرا، برای مثال گوسپندیم و جهان هست به کردار نغل / چون گه خواب بود سوی نغل باید شد (رودکی - ۵۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زغن
تصویر زغن
پرنده ای شبیه کلاغ و کمی کوچک تر از آنکه جانوران کوچک را شکار می کند
غلیواج، کلیواج، کلیواژ، موش ربا، چوژه ربا، گوشت ربا، گنجشک سیاه، خاد، خات، جول، پند، جنگلاهی، چنگلاهی، چنکلاهی، چنگلانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نان
تصویر نان
خمیر آرد گندم یا جو که در تنور یا فر پخته شده باشد،
کنایه از وسیلۀ گذران زندگی
نان دوآتشه: نان برشته
نان کشکین: نانی که از آرد جو، باقلا و نخود می پختند، برای مثال ز پیشی و بیشی ندارند هوش / خورش، نان کشکین و پشمینه، پوش (فردوسی۲ - ۲۸۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نون
تصویر نون
اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، همیدون، کنون، حالیا، همینک، الحال، فی الحال، عجالتاً، فعلاً، الآن، ایمه، ایدر، اینک، ایدون، بالفعل، حالا برای مثال مردمان را راه دشوار است نون / اندر آن دشت از فراوان استخوان (فرخی - ۲۶۲)
نام حرف «ن»
تنۀ درخت، جذع، تاپال
گودی در چانۀ کودک
ماهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضغن
تصویر ضغن
آرامیدن، آرمیدن، آرام گرفتن، آرام شدن، آسودن، آسوده شدن، آرامش یافتن، خوابیدن، کم شدن، از جوش و خروش افتادن، آزاد شدن، رهایی یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضغن
تصویر ضغن
کرانه، کینه، خواهانی کینه ورزی، آرامیدن
فرهنگ لغت هوشیار
خورسندی، شور جوانی کر کرانک گوش (کر کرانک غضروف)، گوشت گردن، نای زبان، درون بینی، زیر زنج نان خبز
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته مینک سنگ شیشه گران یکی از مواد شیمیایی که در ساختن لعاب قهوه یی بکار رود. مغن در کوههای اطراف تهران و نایین وجود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نان
تصویر نان
خمیرآرد گندم یا جو که در تنور پخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نتن
تصویر نتن
گندیده و بد بو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغه
تصویر نغه
بهانه جویی، غرغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغو
تصویر نغو
نرم سخن گفتن، تکلم کردن به کلامی که فهمیده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغم
تصویر نغم
دم برآوردن، آهسته سراییدن، سخن پنهان گفتن، سرود گفتن در غنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغل
تصویر نغل
گودال، اغل گوسفند در صحرا و کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغز
تصویر نغز
خوب، چیزی نیکو و زیبا و بدیع و عجب از نیکوئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهن
تصویر نهن
نهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نون
تصویر نون
اکنون، حال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغن
تصویر زغن
((زَ غَ))
پرنده ای است گوشتخوار از دسته بازها اما کوچک تر از باز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لغن
تصویر لغن
((لَ غْ))
نان، خبز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نغم
تصویر نغم
((نَ غَ))
سخن آهسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نغم
تصویر نغم
((نَ))
آهسته سراییدن، آهسته سخن گفتن، آهسته سرایی، آهسته گویی، سخن آهسته، نغمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نغل
تصویر نغل
((نَ غ))
زنازاده، پسر زنا
فرهنگ فارسی معین