جدول جو
جدول جو

معنی نعوف - جستجوی لغت در جدول جو

نعوف
(نَ)
اذن نعوف، گوش فروهشته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناعفه. مسترخیه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نوف
تصویر نوف
شور و غوغا، صدایی که در کوه می پیچد، پژواک، برای مثال از تک اسب و بانگ نعرۀ مرد / کوه پرنوف شد هوا پرگرد (عنصری - ۳۶۵)، بانگ سگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نعوظ
تصویر نعوظ
برخاستن آلت تناسل مرد در اثر غلبۀ شهوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نعوت
تصویر نعوت
نعت ها، ویژگی ها، صفات، خصلت ها، ستایش ها، جمع واژۀ نعت
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
ناقۀ نعوس، ناقۀ شیرناک. (منتهی الارب) (آنندراج). آن اشتر که خواب کند نزدیک دوختن. (از مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
قطور. (از اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغه). بسیارقطره. قاطره. پربارش، لیله نطوف، شبی که تا بامداد وی باران بارد. (منتهی الارب) (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از متن االلغه) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(غَضْوْ)
سرخ شدن بعضی غورۀ خرمابن و سبز ماندن بعض آن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ضعیف نعیف، از اتباع است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَعْ وَ)
گو زیر زه بینی. هی نقره تحت وتره الانف. (بحر الجواهر) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شتر مادۀ تیزرو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). ناقۀ سریعه. (از متن اللغه). ناقۀ نعابه. (اقرب الموارد). ج، نعب
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ)
سپیدی خالص گردیدن. (منتهی الارب). سپید خالص گردیدن. (آنندراج) ، فربه شدن، دل گرفتن از گوشت میش، به شتاب رفتن. (منتهی الارب). در تمام معانی رجوع به نعج شود
لغت نامه دهخدا
(نُ)
جمع واژۀ نعت. رجوع به نعت شود: پس از رسیدن ما به نشابور رسول خلیفه دررسید با عهد و لوا و نعوت و کرامات، چنانکه هیچ پادشاهی را مانند آن ندادستند. (تاریخ بیهقی). هر خردمندی که فطنتی دارد تواند دانست که حمید امیرالمؤمنین به معنی از نعوت حضرت خلافت است. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
کندی و سستی بینایی. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
جمع واژۀ نعف. رجوع به نعف شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ناقه ای که پیش از زه آوردن شیر دهد و بعد از آن بی شیر گردد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بعیر نسوف، شتر که علف رااز بیخ برکند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از المنجد). ج، مناسیف، فرس نسوف السنبک، اسب که در دویدن پیش سم را به زمین نزدیک دارد یا آرنج را به تنگ قریب گرداند. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، عقبه نسوف، پشتۀ دراز دشوارگذر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
چاه که آب آن به دست کشیده می شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد). چاهی که آب آن با دست کشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
جمع واژۀ شعفه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ شعفه، به معنی سر کوه و سر هر چیزی. (آنندراج). و رجوع به شعفه شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
ضعیف و ناتوان (برای مذکر و مؤنث). ج، ضعاف، ضعفه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بارانهای سبک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
کاسه های بزرگ، رختهای خانه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، سرشت مردم از جود و جز آن. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زُ)
مهالک و جایهای هلاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
شب در پی شکار گردیدن دد و شکار کردن وی در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بشب گردیدن و شکار افکندن شیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شُ)
سر کوهها یاکوههای بلند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بمعنی شنعاف است. (از اقرب الموارد). و رجوع به شنعاف شود
لغت نامه دهخدا
سیخفری (فز آلت مردی) سیخ شدن برخاستن ذکر بسبب غلبه شهوت، برخاستگی نره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعوف
تصویر سعوف
جمع سعف، وردکها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعوف
تصویر شعوف
جمع شعفه، سر ها سر کوه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضعوف
تصویر ضعوف
ناتوان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نعت، ستایش ها زاب ها جمع نعمت صفتها لقبها: چنانکه خلیل رحمه الله - هریک را از ازاحیف اشعار عرب لقبی از اسما مصادر و نعوتی که از آن مشتق باشد مناسب تصرف آن در افاعیل نهاده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعور
تصویر نعور
باد سرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعوج
تصویر نعوج
فربه شدن، سپید خالص گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوف
تصویر عوف
بخت، کوشش و کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعوظ
تصویر نعوظ
((نُ))
برخاستن آلت تناسلی مرد به سبب غلبه شهوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نعوذ
تصویر نعوذ
((نَ))
پناه می بریم
فرهنگ فارسی معین