جدول جو
جدول جو

معنی نعلبکی - جستجوی لغت در جدول جو

نعلبکی
ظرفی شبیه بشقاب کوچک از جنس بلور یا چینی که زیر استکان یا فنجان می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
نعلبکی
(نَ بَ)
ظرف کم عمق و مدور که استکان چای را در آن گذارند. بعضی این کلمه را مأخوذ از روسی دانسته اند و بعید می نماید، مؤلف فرهنگ نظام آرد: ’این لفظ در کتاب جواهرنامۀ محمد بن منصور تألیف قرن نهم هجری قمری آمده، پس با تلفظ نلبکی و از زبان روسی نیست’. تصور میرود که این کلمه اصلاً نعلکی، از نعلک + ی (علامت نسبت) بوده، چنانکه در متن برهان قاطع ذیل نعلک آمده است. مرحوم علامۀ قزوینی نیز در یادداشتهای خود نعلبکی را از همین ماده گرفته اند، اما علت افزودن ’ب’ معلوم نشد. معرب این کلمه هم در تلفظ عرب معاصر نعلبکی است. (از حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع ص 2148)
لغت نامه دهخدا
نعلبکی
ظرف کم عمق و مدور که استکان چای را در آن گذارند
تصویری از نعلبکی
تصویر نعلبکی
فرهنگ لغت هوشیار
نعلبکی
((نَ بَ))
ظرفی کوچک و پهن و کمی گود که زیر فنجان یا استکان می گذارند
تصویری از نعلبکی
تصویر نعلبکی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نعلک
تصویر نعلک
نعلبکی، ظرفی شبیه بشقاب کوچک از جنس بلور یا چینی که زیر استکان یا فنجان می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
(نَ لَ)
نوعی از رکاب است. (برهان قاطع) (آنندراج) .و آن را نعلکی هم گویند. (برهان قاطع). و آن را نعل هم گویند. (آنندراج). رکابی باشد که نعلکی نیز گویند. (از جهانگیری). مؤلف فرهنگ نظام به نقل از سراج اللغات آرد: ’نوعی از رکابی (دوری) باشد که نعلبکی نیز گویند و معنی ترکیبی نعلبکی به بای موحده بر مؤلف ظاهر نیست’ نعلک در جهانگیری و رشیدی و سروری معادل رکابی است. (از حاشیۀ دکتر معین بر برهان قاطع). آوند پهن و گردی که در زیر پیاله می گذارند و نعلکی و نعلبکی نیز گویند. (از ناظم الاطباء) :
هزاران بزرگان خسروپرست
رکاب بلورین و نعلک به دست.
اسدی (جهانگیری).
، نعلک گوش، گوشواره. (هفت پیکر چ وحید ص 174) :
نعلک گوش را چو کردی ساز
نعل در آتشم فکندی باز.
نظامی.
ز نعلک های گوش گوهرآویز
فکندی لعل ها در نعل شبدیز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بِ لَ بَک ک / بَ عَ لَ بَک ک)
شهری است بشام. (از منتهی الارب) (از آنندراج). مرکب از دو کلمه بعل و بک است. بعل اسم صنمی است و بک نام مردی است که این شهر را بنیان نهاده و بنام وی خوانده شده و نسبت بدان بعلی یا بکی است. نام شهر مشهوری است بشام و آن مرکب مزجی است جزء اول آن مبنی و جزء دوم آن معرب غیر منصرف است. (از اقرب الموارد). شهری در شام که تا دمشق 90 هزار گز مساحت داردو دارای هشت هزار تن جمعیت است. این همان شهری است که در قدیم هلیوپولیس نامیده میشد و دارای خرابه ها و آثار عتیق میباشد و گفته اند بعلبک مرکب است از دو کلمه، یکی بعل نام بت و دیگر بک، نام مردی که بانی این شهر بوده و آنرا به اسم بت خویش نام نهاد و در نسبت به این شهر بعلی و بکی هر دو گویند. (ناظم الاطباء). نام شهری است بشام که قوم الیاس علیه السلام در آنجا بعل نام بت را می پرستیدند. (غیاث) (آنندراج). شهری است در لبنان که دارای آثار و خرابه های عظیمی است نام آن بیونانی هلیوپلیس چون مقر پرستش خورشید بود و معبد ژوپیتر و هلیوپلیس را یکی از جبابره در آن بنیاد نهاد. این بنا که دارای آثار هنری بسیار بود قریب دویست و شصت سال یعنی: از روزگار اوگوست تا عهد کار کرلا برپا بود که اکنون از آثار اصلی آن ستونهای ششگانه معروف به جای مانده است. معبد دیگری نیز برای خدای باخوس در آن بنیان نهاد.
این شهر از مستعمرات دولت روم بود که مسلمانان بسال 14 هجری قمری آنرا گشودند. سپس در روزگار امویان از رونق آن کاسته شد و امیر تیمور بسال 803 هجری قمری آنرا غارت کرد. در سال 1922 میلادی سلطان سلیم اول عثمانی بر آن استیلا یافت. سپس از مستعمرات دولت فرانسه گردید واکنون از شهرهای کشور مستقل لبنان است و جمعیت آن برحسب اعلام المنجد هشت هزار تن است. اراضی این شهر درنهایت آبادانی است و دارای نهرهای بزرگی است که از آنجمله نهر لیطانی است و محصولات عمده آن انواع حبوب و حریر و میوه است و دارای برخی صنایع ساده نیز هست. (از اعلام المنجد و منجم العمران باختصار). شهری است بشام بسیارنعمت و بر بر کوه نهاده است. (حدود العالم) : در جامع بعلبک کلمه ای چند بطریق وعظ... (سعدی). و رجوع به حبیب السیر و لغات تاریخیه و جغرافیه و معجم البلدان و ابن بطوطه و نزهه القلوب و جوالیقی و قاموس کتاب مقدس شود، بعی الغنم، آوای گوسفند. (دزی ج 1 ص 100). رجوع به بعبع شود
لغت نامه دهخدا
(بَ بَ)
بعلی. بکی، منسوب است به بعلبک که از شهرهای شام میباشد در دوازده فرسنگی دمشق. (سمعانی) (اللباب) (ریحانه الادب). و رجوع به بعلی و بکی و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی و عیون الانباء شود.
لغت نامه دهخدا
(نَ)
به شکل نعل. (ناظم الاطباء) ، نعل کرده شده. که بر سمش نعل فروکوبیده اند. اسبی که موقع نعل کردن آن فرارسیده است و او را نعل کرده اند. اسبی که قابل سواری شده است: و هر جانوری که دارم از اسب نعلی و استر... رها کرده شده است به سر خود در راه خدا. (تاریخ بیهقی ص 318) ، نزد مهندسان شکل مسطحی را نامند که دو قوس که تحدب آنها به یک میزان باشد آن شکل را احاطه کرده باشد، و هر یک از آن دو قوس بزرگتر از دو نیم دایره باشند. کذافی ضابط قواعد الحساب. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
مأخوذ از هندی، پالکی و قسمی ازکجاوۀ روباز. (ناظم الاطباء). رجوع به پالکی شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
آنکه نعل کفش و میخ و امثال آن سازد، و آن غیر نعلبند مخصوص ستور است. (یادداشت مؤلف). که نعلچه و میخ های مخصوص برای کف کفش و بویژه برای کفش های چرمی و پوتین سازد، آنکه نعل کفش کوبد. که میخ یا نعل به کف کفش مردم کوبد
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
دهی است از دهستان چایپارۀ بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی، در 8هزارگزی شمال قره ضیاءالدین واقع است و دارای 730 تن سکنه است. آبش از قنات تأمین می شود. محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(گُ سَ / سِ)
آنکه نعل بر سم ستور بندد. (یادداشت مؤلف) :
ز سمش همی در کف نعلبند
شکسته شود پتک های گران.
مسعودسعد.
لاشه چون سم فکند کس نبرد
منت نعلبند یا بیطار.
خاقانی.
شبی نعلبندی و پالانگری
حق خویشتن خواستند از خری.
نظامی.
با نعلبند پسری سرخوش بود. (گلستان سعدی).
- امثال:
مثل شتری که نعلبندش را نگاه می کند، با کینه و نفرت کسی را می نگرد
لغت نامه دهخدا
(ثَ لَ)
ابواسحاق احمد بن محمد نیشابوری. یکی از مشاهیر فقها و مفسرین. مولد او به نیشابور و در 427 هجری قمری درگذشته است. او راست: کتاب تاریخ الانبیاء و کتاب تاج العرائس و الکشف و البیان فی تفسیر القرآن ونیز رجوع به ابی اسحاق ثعلبی و احمد بن ثعلبی شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ لَ بی ی)
روباه فروش، روباه دوز. (مهذب الاسماء) ، منسوب است بقبیلۀ بنی ثعلبه و صنعت پوستین روباه. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
او راست: طبقات الثعلبی الموسوی و آنرا پیش از طبقات اسنوی نوشته است. (قاموس الاعلام)
لغت نامه دهخدا
نوعی از رکاب است سنبک، نغل نغلی نالک نعل کوچک، نوعی از رکابی (دوری) نعلبکی: همه زان بزرگان خسرو پرست رکاب بلورین و نعلک بدست. (اسدی جها. فرنظا) یا نعلک گوش. گوشواره: ز نعلکهای گوش گوهر آویز فکندی لعلهادر نعل شبدیز. (نظامی. گنجینه گنجوی ص 359)
فرهنگ لغت هوشیار
نالگر سمگر بجشاک، سنبی در هندسه منسوب به نعل: نعلبند: مرد خفاف نعلی و خراز از مواریث آنک داند راز. (حدیقه. مد. 123)، چون دو قوس از دایره که طولشان از نصف دایره بیشتر باشد و انحداب (کوژی) آنها در یک جانب بود - بر سطحی محیط شوند آن شکل را نعلی نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعلچی
تصویر نعلچی
آنکه نعل کفش و میخ و امثال آن سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثعلبی
تصویر ثعلبی
ثعلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعلبند
تصویر نعلبند
کسیکه ستور را نعل می کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعلبندی
تصویر نعلبندی
سمگری بجشاکی نالبندی عمل و شغل نعلبند نعل کردن چارپایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعلبها
تصویر نعلبها
سم بها سم باژ نالباژ
فرهنگ لغت هوشیار
ظرف کم عمق و مدور که استکان چای را در آن گذارند، پیاله رکابی: رکابی بر وزن حسابی پیاله و نعلبکی و طبقچه باشد، توضیح بعضی این کلمه را ماخوذ از روسی دانسته اند و بعید مینماید چه} این لفظ در کتاب جواهر نامه محمد بن منصور تالیف قرن نهم هجری آمده پس با تلفظ نلبکی و از زبان روسی نیست. تصور میرود اصل کلمه نعلکی مرکب از: نعلک (نسبت) بوده چنانکه در متن برهان قاطع ذیل نعلک آمده. علامه مرحوم قزوینی نیز در یادداشتهای خود نعلبکی را از همین ماده گرفته اند. اما علت افزودن} باء {معلوم نشد. معرب این کلمه هم در تلفظ عربی معاصر} نعلبکی {است
فرهنگ لغت هوشیار
نغلی نغل، پاشنه کفش منسوب به نعلک، نعلک نوعی رکابی، (کفاشی) پاشنه کفش
فرهنگ لغت هوشیار
نعلبکی
فرهنگ گویش مازندرانی
نال بکی
فرهنگ گویش مازندرانی