مقابل نیش هر چیز مطبوع و خوشایند گوارا باد، نوش جان باد عسل، مادۀ شیرینی که زنبور عسل از مکیدن شیرۀ بعضی گل ها و گیاهان فراهم می آورد و در کندوی خود خالی می کند، لعاب النّحل، انگبین، طیان، شهد پادزهر، تریاق شراب، باده نوعی نقل و شیرینی که برای مزۀ شراب می خورند زندگی، حیات، بی مرگی گوارا، شیرین پسوند متصل به واژه به معنای نوشنده مثلاً باده نوش هر چیز نوشیدنی
مقابلِ نیش هر چیز مطبوع و خوشایند گوارا باد، نوش جان باد عَسَل، مادۀ شیرینی که زنبور عسل از مکیدن شیرۀ بعضی گل ها و گیاهان فراهم می آورد و در کندوی خود خالی می کند، لُعابُ النَّحل، اَنگَبین، طیان، شَهد پادزهر، تریاق شراب، باده نوعی نقل و شیرینی که برای مزۀ شراب می خورند زندگی، حیات، بی مرگی گوارا، شیرین پسوند متصل به واژه به معنای نوشنده مثلاً باده نوش هر چیز نوشیدنی
تصویر، شکل، در سینما و تئاتر کنایه از شخصیت کسی در فیلم، تئاتر و مانند آن، کاراکتر، در علوم ادبی حالت نحوی کلمه در جمله، کنایه از اثری که روی زمین یا چیزی باقی مانده باشد مثلاً نقش پایش روی زمین بود، کارکرد، عمل کرد مثلاً او در موفقیت من نقش بزرگی داشت نقش بستن: صورت گرفتن، مصور گشتن، تصویر کردن
تصویر، شکل، در سینما و تئاتر کنایه از شخصیت کسی در فیلم، تئاتر و مانند آن، کاراکتر، در علوم ادبی حالت نحوی کلمه در جمله، کنایه از اثری که روی زمین یا چیزی باقی مانده باشد مثلاً نقش پایش روی زمین بود، کارکرد، عمل کرد مثلاً او در موفقیت من نقش بزرگی داشت نقش بستن: صورت گرفتن، مصور گشتن، تصویر کردن
نوک هر چیز نوک تیز مانند سوزن، خنجر و نشتر، در علم زیست شناسی عضوی از بدن حشرات گزنده از قبیل عقرب، زنبور و مار که زهر خود را به وسیلۀ آن داخل بدن انسان می کنند، در علم زیست شناسی چهار دندان نوک تیز جلوی دهان انسان، دو در بالا و دو در پایین، انیاب، دهان، کنایه از سخن گزنده
نوک هر چیز نوک تیز مانندِ سوزن، خنجر و نشتر، در علم زیست شناسی عضوی از بدن حشرات گزنده از قبیل عقرب، زنبور و مار که زهر خود را به وسیلۀ آن داخل بدن انسان می کنند، در علم زیست شناسی چهار دندان نوک تیز جلوی دهان انسان، دو در بالا و دو در پایین، انیاب، دهان، کنایه از سخن گزنده
درازک یادست رانخش کردن، دست درازکردن: آن پادشاه نیست که دستوراوکند برناخوشی بمال کسان دست رانخش. (سوزنی لغ) یانخش بودن دست. درازبودن دست: دست شاعرنخش بودبصله سوزنی شاعریست دست نخش. (سوزنی لغ)
درازک یادست رانخش کردن، دست درازکردن: آن پادشاه نیست که دستوراوکند برناخوشی بمال کسان دست رانخش. (سوزنی لغ) یانخش بودن دست. درازبودن دست: دست شاعرنخش بودبصله سوزنی شاعریست دست نخش. (سوزنی لغ)
گور گشایی، تره برکندن، برهنه کردن، فاش کردن راز، آشکار گرداندن درختی است شبیه صنوبروسنگین تر ازآبنوس وچوبی سرخ رنگ وسخت داردکه ازآن عصاوغیره سازند. توضیح باماخذی که در دست بوداین گیاه شناخته نشد
گور گشایی، تره برکندن، برهنه کردن، فاش کردن راز، آشکار گرداندن درختی است شبیه صنوبروسنگین تر ازآبنوس وچوبی سرخ رنگ وسخت داردکه ازآن عصاوغیره سازند. توضیح باماخذی که در دست بوداین گیاه شناخته نشد