جدول جو
جدول جو

معنی نعره - جستجوی لغت در جدول جو

نعره
فریاد، بانگ بلند
نعره زدن: فریاد زدن، فریاد و فغان کردن به بانگ بلند
نعره کشیدن: فریاد کشیدن، نعره زدن
تصویری از نعره
تصویر نعره
فرهنگ فارسی عمید
نعره
(نُ رَ)
بن بینی، یا اندرون آن. (منتهی الارب) (آنندراج). خیشوم. (اقرب الموارد). نعره. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نعره
(نَ عِ رَ)
تأنیث نعر. رجوع به نعر شود
لغت نامه دهخدا
نعره
(نَ رَ / رِ)
فریاد. (ناظم الاطباء). غو. غریو. دهاز. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). شهقه. (یادداشت مؤلف) :
ز بس نعره و نالۀ کرنای
همی آسمان اندرآمد ز جای.
فردوسی.
بیاورد لشکر ز چپ و ز راست
همه مغز گردان ز نعره بکاست.
فردوسی.
چو بشنید آن نعره را کوهزاد
بلرزید دل در بر بدنژاد.
فردوسی.
از تک اسب و بانگ و نعرۀ مرد
کوه پرنوف شد هوا پرگرد.
عنصری یا عسجدی.
وز عجز دو گوش تا سپیده دم
در نعرۀ بانگ پاسبان بندم.
مسعودسعد.
زنده شد لهو و شادی از پی آنک
نعرۀ رعد نفخۀ صور است.
مسعودسعد.
آتش رخسار او دیدم سپند او شدم
بی من از من نعره سر برزد پشیمان آمدم.
خاقانی.
عابدان نعره برآرند به میدانگه از آنک
نعرۀ شیردلان در صف هیجا شنوند.
خاقانی.
صبح خیزان بین قیامت در جهان انگیخته
نعره هاشان نفخ صور از هر دهان انگیخته.
خاقانی.
هر شب پیش از نعرۀ خروس غریو نای و کوس برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 409).
دل بیمار را در عشق آن بت
شفا از نعره های عاشقانه ست.
عطار.
چون نباشی راست می دان که چپی
هست پیدا نعرۀ شیر و کپی.
مولوی.
او خروس آسمان بوده ز پیش
نعره های او همه در وقت خویش.
مولوی.
یک نعرۀ مستانه ز سوئی نشنیدیم
ویران شود این شهر که میخانه ندارد.
؟
، فغان و هرین و زاری به بانگ بسیار بلند. (ناظم الاطباء). رجوع به شواهد بالا شود.
- نعره از ابر بگذاشتن:
همی هر زمان اسب برگاشتی
وز ابر سیه نعره بگذاشتی.
فردوسی.
سپه یکسره بانگ برداشتند
یلان نعره از ابر بگذاشتند.
فردوسی.
- نعره از گردون بگذاشتن:
که و دشت نخجیر برداشتند
ز گردون همی نعره بگذاشتند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
نعره
فریاد
تصویری از نعره
تصویر نعره
فرهنگ لغت هوشیار
نعره
((نَ رِ))
فریاد، بانگ بلند
تصویری از نعره
تصویر نعره
فرهنگ فارسی معین
نعره
بانگ، خروش، زوزه، غریو، فریاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نقره
تصویر نقره
(دخترانه)
فلزی گرانبها نرم و سفید که در ساختن زیورآلات، آینه به کار می رود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیره
تصویر نیره
(دخترانه)
مؤنث نیر، روشن و منور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نهره
تصویر نهره
ابزاری که با آن دوغ را بزنند تا مسکه از دوغ جدا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشره
تصویر نشره
دعایی که برای معالجۀ دیوانه یا دفع چشم زخم بنویسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نظره
تصویر نظره
یک مرتبه نگریستن، یک نظر انداختن، لمحه، شکل، هیئت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نشره
تصویر نشره
سرمشقی که بر لوح کودکان می نوشتند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نثره
تصویر نثره
منزل هشتم از منازل قمر مشتمل بر دو ستاره از برج سرطان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناره
تصویر ناره
زبانۀ ترازو یا قپان، سنگ قپان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نقره
تصویر نقره
فلزی سفید رنگ، براق، چکش خور و رسانای قوی حرارت و الکتریسیته که در حرارت ۹۲۴ درجۀ سانتی گراد ذوب می شود که می توان از آن ورقه های نازک یا مفتول های باریک درست کرد و برای ساختن مسکوکات، ظرف های گران بها و آب نقره دادن به فلزات به کار می رود و برای محکم تر شدن آن را با مس ترکیب می کنند و به صورت آلیاژ به کار می برند، سیم
نقرۀ شاخ دار: سیم شاخ دار، نقرۀ پاکیزه و بی غش، نقرۀ خالص
فرهنگ فارسی عمید
(کَ عَ رَ)
شتر مادۀ بزرگ هیکل کلان جثه. ج، کناعر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قعره
تصویر قعره
ژرفای کم، ته کاسه زمین پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کعره
تصویر کعره
زگیل
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی معرت: بدی، گناه، آزار، زیان، تاوان، تباهکاری، خود جنگی جنگ بی پروانه فرمانده، زشت ناپسند، سرخ شدن: از خشم، آک (عیب)، سختی، دشنام، کار زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناره
تصویر ناره
سنگ قپان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندره
تصویر ندره
ندرت در فارسی کمیابی، تنهایی تنها بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعمه
تصویر نعمه
نعمت در فارسی فرهدهش شیدان پلاو نیکبار انباردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعجه
تصویر نعجه
گوسفند ماده میش، گاو دشتی گوسفند ماده، جمع نعاج نعجات
فرهنگ لغت هوشیار
نظره در فارسی یک نگاه یک دید، یک چشم به هم زدن یک دم، یک نگرش، فزونی یک بارنگریستن یک دفعه نظر انداختن، لمحه، هیات، رحمت، جمع نظرات
فرهنگ لغت هوشیار
بن بینی، درون دماغ، جویک لب، زره فراخ، ماهخان خرچنگ (سرطان) بینی شیر از چهره های سپهری بن بینی، اندرون بینی، چاهک میان دوسبیل درلب بالایین جویک لب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شعره
تصویر شعره
رمکانگاه زیر شکم که موی زهار می روید، رمکان موی چوز موی، دختر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعره
تصویر سعره
سرفه، آغاز کار زفتگون از رنگ ها، دما یکان گرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذعره
تصویر ذعره
دم جنبانک از پرندگان، آکناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعره
تصویر بعره
واحد بعر یک پشکل
فرهنگ لغت هوشیار
نرمباد، آگهی بخشنامه، گزارش، پهرست افسون، پنام (تعویذ) یک بار پراکندن یک مرتبه منتشر کردن، ورقه یا اوراقی چاپی که آنرا منتشر سازند، جمع نشرات. توضیح بعض محققان بجای} نشریه {استعمال این کلمه را تجویز کرده اند ولی کمتر مستعمل است. افسونی که بوسیله آن دیوانه و بیمار را علاج کنند، دعایی که با آب زعفران نویسند تا دفع چشم زخم کند: بر چهره شنبلید خوش تاب نشره تو کنی بزعفران آب. (تحفه العراقین. قر. 28) یا نشره طفلان. آنچه با زعفران و غیره بر روی تخته طفلان نویسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکره
تصویر نکره
ناشناس، خشن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نمره
تصویر نمره
تراز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نقره
تصویر نقره
سیم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نگره
تصویر نگره
تیوری، نظریه
فرهنگ واژه فارسی سره