فریاد. (ناظم الاطباء). غو. غریو. دهاز. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). شهقه. (یادداشت مؤلف) : ز بس نعره و نالۀ کرنای همی آسمان اندرآمد ز جای. فردوسی. بیاورد لشکر ز چپ و ز راست همه مغز گردان ز نعره بکاست. فردوسی. چو بشنید آن نعره را کوهزاد بلرزید دل در بر بدنژاد. فردوسی. از تک اسب و بانگ و نعرۀ مرد کوه پرنوف شد هوا پرگرد. عنصری یا عسجدی. وز عجز دو گوش تا سپیده دم در نعرۀ بانگ پاسبان بندم. مسعودسعد. زنده شد لهو و شادی از پی آنک نعرۀ رعد نفخۀ صور است. مسعودسعد. آتش رخسار او دیدم سپند او شدم بی من از من نعره سر برزد پشیمان آمدم. خاقانی. عابدان نعره برآرند به میدانگه از آنک نعرۀ شیردلان در صف هیجا شنوند. خاقانی. صبح خیزان بین قیامت در جهان انگیخته نعره هاشان نفخ صور از هر دهان انگیخته. خاقانی. هر شب پیش از نعرۀ خروس غریو نای و کوس برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 409). دل بیمار را در عشق آن بت شفا از نعره های عاشقانه ست. عطار. چون نباشی راست می دان که چپی هست پیدا نعرۀ شیر و کپی. مولوی. او خروس آسمان بوده ز پیش نعره های او همه در وقت خویش. مولوی. یک نعرۀ مستانه ز سوئی نشنیدیم ویران شود این شهر که میخانه ندارد. ؟ ، فغان و هرین و زاری به بانگ بسیار بلند. (ناظم الاطباء). رجوع به شواهد بالا شود. - نعره از ابر بگذاشتن: همی هر زمان اسب برگاشتی وز ابر سیه نعره بگذاشتی. فردوسی. سپه یکسره بانگ برداشتند یلان نعره از ابر بگذاشتند. فردوسی. - نعره از گردون بگذاشتن: که و دشت نخجیر برداشتند ز گردون همی نعره بگذاشتند. فردوسی