کفش و جز آن که پاافزار باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه بدان پای را از تماس با زمین حفظ کنند و آن اخص از نعل است. (از اقرب الموارد) (از المنجد). لغتی است در نعل. (از متن اللغه) ، زوجه. (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به نعل شود
کفش و جز آن که پاافزار باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). آنچه بدان پای را از تماس با زمین حفظ کنند و آن اخص از نعل است. (از اقرب الموارد) (از المنجد). لغتی است در نعل. (از متن اللغه) ، زوجه. (اقرب الموارد) (متن اللغه). رجوع به نعل شود
دهی است از بخش حومه سوسنگرد شهرستان دشت میشان، در 4هزارگزی جنوب غربی سوسنگرد در دشت گرمسیری واقع است و 600 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه کرخه تأمین می شود. محصولش غلات و برنج است. شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی و عبادوزی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از بخش حومه سوسنگرد شهرستان دشت میشان، در 4هزارگزی جنوب غربی سوسنگرد در دشت گرمسیری واقع است و 600 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه کرخه تأمین می شود. محصولش غلات و برنج است. شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی و عبادوزی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
فریاد. (ناظم الاطباء). غو. غریو. دهاز. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). شهقه. (یادداشت مؤلف) : ز بس نعره و نالۀ کرنای همی آسمان اندرآمد ز جای. فردوسی. بیاورد لشکر ز چپ و ز راست همه مغز گردان ز نعره بکاست. فردوسی. چو بشنید آن نعره را کوهزاد بلرزید دل در بر بدنژاد. فردوسی. از تک اسب و بانگ و نعرۀ مرد کوه پرنوف شد هوا پرگرد. عنصری یا عسجدی. وز عجز دو گوش تا سپیده دم در نعرۀ بانگ پاسبان بندم. مسعودسعد. زنده شد لهو و شادی از پی آنک نعرۀ رعد نفخۀ صور است. مسعودسعد. آتش رخسار او دیدم سپند او شدم بی من از من نعره سر برزد پشیمان آمدم. خاقانی. عابدان نعره برآرند به میدانگه از آنک نعرۀ شیردلان در صف هیجا شنوند. خاقانی. صبح خیزان بین قیامت در جهان انگیخته نعره هاشان نفخ صور از هر دهان انگیخته. خاقانی. هر شب پیش از نعرۀ خروس غریو نای و کوس برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 409). دل بیمار را در عشق آن بت شفا از نعره های عاشقانه ست. عطار. چون نباشی راست می دان که چپی هست پیدا نعرۀ شیر و کپی. مولوی. او خروس آسمان بوده ز پیش نعره های او همه در وقت خویش. مولوی. یک نعرۀ مستانه ز سوئی نشنیدیم ویران شود این شهر که میخانه ندارد. ؟ ، فغان و هرین و زاری به بانگ بسیار بلند. (ناظم الاطباء). رجوع به شواهد بالا شود. - نعره از ابر بگذاشتن: همی هر زمان اسب برگاشتی وز ابر سیه نعره بگذاشتی. فردوسی. سپه یکسره بانگ برداشتند یلان نعره از ابر بگذاشتند. فردوسی. - نعره از گردون بگذاشتن: که و دشت نخجیر برداشتند ز گردون همی نعره بگذاشتند. فردوسی
فریاد. (ناظم الاطباء). غو. غریو. دهاز. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). شهقه. (یادداشت مؤلف) : ز بس نعره و نالۀ کرنای همی آسمان اندرآمد ز جای. فردوسی. بیاورد لشکر ز چپ و ز راست همه مغز گردان ز نعره بکاست. فردوسی. چو بشنید آن نعره را کوهزاد بلرزید دل در بر بدنژاد. فردوسی. از تک اسب و بانگ و نعرۀ مرد کوه پرنوف شد هوا پرگرد. عنصری یا عسجدی. وز عجز دو گوش تا سپیده دم در نعرۀ بانگ پاسبان بندم. مسعودسعد. زنده شد لهو و شادی از پی آنک نعرۀ رعد نفخۀ صور است. مسعودسعد. آتش رخسار او دیدم سپند او شدم بی من از من نعره سر برزد پشیمان آمدم. خاقانی. عابدان نعره برآرند به میدانگه از آنک نعرۀ شیردلان در صف هیجا شنوند. خاقانی. صبح خیزان بین قیامت در جهان انگیخته نعره هاشان نفخ صور از هر دهان انگیخته. خاقانی. هر شب پیش از نعرۀ خروس غریو نای و کوس برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 409). دل بیمار را در عشق آن بت شفا از نعره های عاشقانه ست. عطار. چون نباشی راست می دان که چپی هست پیدا نعرۀ شیر و کپی. مولوی. او خروس آسمان بوده ز پیش نعره های او همه در وقت خویش. مولوی. یک نعرۀ مستانه ز سوئی نشنیدیم ویران شود این شهر که میخانه ندارد. ؟ ، فغان و هرین و زاری به بانگ بسیار بلند. (ناظم الاطباء). رجوع به شواهد بالا شود. - نعره از ابر بگذاشتن: همی هر زمان اسب برگاشتی وز ابر سیه نعره بگذاشتی. فردوسی. سپه یکسره بانگ برداشتند یلان نعره از ابر بگذاشتند. فردوسی. - نعره از گردون بگذاشتن: که و دشت نخجیر برداشتند ز گردون همی نعره بگذاشتند. فردوسی
قصبه ای است از دهستان دودانگۀ بخش ضیأآباد شهرستان قزوین، در 18هزارگزی مشرق ضیأآباد در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 2339 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه خررود، محصولش غلات و کشمش و بادام و گردو، شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
قصبه ای است از دهستان دودانگۀ بخش ضیأآباد شهرستان قزوین، در 18هزارگزی مشرق ضیأآباد در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 2339 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه خررود، محصولش غلات و کشمش و بادام و گردو، شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان راهجرد بخش دستجرد شهرستان قم. در 24هزارگزی شرق دستجرد و 3هزارگزی راه شوسۀ قم به اراک، در دامنۀ سردسیری واقع و 133 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه و انار و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است از دهستان راهجرد بخش دستجرد شهرستان قم. در 24هزارگزی شرق دستجرد و 3هزارگزی راه شوسۀ قم به اراک، در دامنۀ سردسیری واقع و 133 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه و انار و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
آنکه داخل شود در شهری که خوش آیند وی نباشد و دارای سلامتی نبود. (ناظم الاطباء). مردی که در شهری در رود و آن را خوش (نه) شمرد. (شمس اللغات). اسم فاعل است از نجه. رجوع به نجه شود
آنکه داخل شود در شهری که خوش آیند وی نباشد و دارای سلامتی نبود. (ناظم الاطباء). مردی که در شهری در رود و آن را خوش (نه) شمرد. (شمس اللغات). اسم فاعل است از نجه. رجوع به نجه شود
سرشتن و آغشتن. (برهان قاطع) (آنندراج). سرشتگی و آغشتگی. (ناظم الاطباء) ، گرد کردن و جمع نمودن. (برهان قاطع) (آنندراج). فراهم آمدگی و گردکردگی. (ناظم الاطباء)
سرشتن و آغشتن. (برهان قاطع) (آنندراج). سرشتگی و آغشتگی. (ناظم الاطباء) ، گرد کردن و جمع نمودن. (برهان قاطع) (آنندراج). فراهم آمدگی و گردکردگی. (ناظم الاطباء)
نجعه در فارسی گیاه جستن، جست و جوی آب و گیاه، خوراک دلپذیر گیاه جستن خواستن گیاه در جای آن، جستجوی آب وعلف، خوراک مطلوب: ... وتانه بس دیر لهنه کلاب ونجعه ذئاب خواهندشد
نجعه در فارسی گیاه جستن، جست و جوی آب و گیاه، خوراک دلپذیر گیاه جستن خواستن گیاه در جای آن، جستجوی آب وعلف، خوراک مطلوب: ... وتانه بس دیر لهنه کلاب ونجعه ذئاب خواهندشد