نام مرد مصری درازریشی، و عثمان را نیز به سبب طول لحیه اش بدو تشبیه کردند وبدین لقب نامیدند. (از اقرب الموارد) ، نام یهودی است که در مدینه بود. (از منتهی الارب)
نام مرد مصری درازریشی، و عثمان را نیز به سبب طول لحیه اش بدو تشبیه کردند وبدین لقب نامیدند. (از اقرب الموارد) ، نام یهودی است که در مدینه بود. (از منتهی الارب)
قطعه آهنی که به پاشنۀ کفش یا به سم ستور می زنند، کفش، پا افزار نعل در آتش نهادن: انداختن نعل اسب در آتش، عملی که غرائم خوانان و افسونگران انجام می دادند و برای حاضر ساختن کسی که در سفر بود نام او را بر نعل اسب می نوشتند و در آتش می انداختند و افسون می خواندند و معتقد بودند که آن شخص در هرکجا که باشد بی قرار می شود و فوراً حرکت می کند، کنایه از بی قرار بودن نعل واژگون: نعل وارونه، نعلی که وارونه به پای اسب بزنند برای رد گم کردن، در قدیم فراریان برای آنکه کسی رد آن ها را پیدا نکند نعل های وارونه به دست و پای اسب خود می زدند تا رد پای اسب در جهت مخالف راهی که رفته اند بر زمین بماند، کنایه از خدعه به کار بردن برای فریب دیگران، عملی که دیگران را به اشتباه بیندازد، کار غلط انداز
قطعه آهنی که به پاشنۀ کفش یا به سم ستور می زنند، کفش، پا افزار نعل در آتش نهادن: انداختن نعل اسب در آتش، عملی که غرائم خوانان و افسونگران انجام می دادند و برای حاضر ساختن کسی که در سفر بود نام او را بر نعل اسب می نوشتند و در آتش می انداختند و افسون می خواندند و معتقد بودند که آن شخص در هرکجا که باشد بی قرار می شود و فوراً حرکت می کند، کنایه از بی قرار بودن نعل واژگون: نعل وارونه، نعلی که وارونه به پای اسب بزنند برای رد گم کردن، در قدیم فراریان برای آنکه کسی رد آن ها را پیدا نکند نعل های وارونه به دست و پای اسب خود می زدند تا رد پای اسب در جهت مخالف راهی که رفته اند بر زمین بماند، کنایه از خدعه به کار بردن برای فریب دیگران، عملی که دیگران را به اشتباه بیندازد، کار غلط انداز
جمع واژۀ نعل، به معنی کفش است. رجوع به نعل شود: همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد تا بدهد بوسه بر نعال محمد. سعدی. ، نعل اسب. (از غیاث اللغات) : گشته از میخ نعال مرکبان تحت الثری گاو را چون خانه زنبور در تن استخوان. عبدالواسع جبلی. ، صف ّ نعال، کفش کن. پائین اطاق. آستان. آستانه. درگاه. پایگاه. پایگه. (یادداشت مؤلف) : بود که صدرنشینان بارگاه قبول نظر کنند به بیچارگان صف نعال. سعدی
جَمعِ واژۀ نعل، به معنی کفش است. رجوع به نَعل شود: همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد تا بدهد بوسه بر نعال محمد. سعدی. ، نعل اسب. (از غیاث اللغات) : گشته از میخ نعال مرکبان تحت الثری گاو را چون خانه زنبور در تن استخوان. عبدالواسع جبلی. ، صَف ِّ نعال، کفش کن. پائین اطاق. آستان. آستانه. درگاه. پایگاه. پایگه. (یادداشت مؤلف) : بود که صدرنشینان بارگاه قبول نظر کنند به بیچارگان صف نعال. سعدی