جدول جو
جدول جو

معنی نعثل - جستجوی لغت در جدول جو

نعثل(نَ ثَ)
نام مرد مصری درازریشی، و عثمان را نیز به سبب طول لحیه اش بدو تشبیه کردند وبدین لقب نامیدند. (از اقرب الموارد) ، نام یهودی است که در مدینه بود. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نعل
تصویر نعل
قطعه آهنی که به پاشنۀ کفش یا به سم ستور می زنند، کفش، پا افزار
نعل در آتش نهادن: انداختن نعل اسب در آتش، عملی که غرائم خوانان و افسونگران انجام می دادند و برای حاضر ساختن کسی که در سفر بود نام او را بر نعل اسب می نوشتند و در آتش می انداختند و افسون می خواندند و معتقد بودند که آن شخص در هرکجا که باشد بی قرار می شود و فوراً حرکت می کند، کنایه از بی قرار بودن
نعل واژگون: نعل وارونه، نعلی که وارونه به پای اسب بزنند برای رد گم کردن، در قدیم فراریان برای آنکه کسی رد آن ها را پیدا نکند نعل های وارونه به دست و پای اسب خود می زدند تا رد پای اسب در جهت مخالف راهی که رفته اند بر زمین بماند، کنایه از خدعه به کار بردن برای فریب دیگران، عملی که دیگران را به اشتباه بیندازد، کار غلط انداز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نعال
تصویر نعال
نعل، درگاه، پایین مجلس مثلاً صف نعال
فرهنگ فارسی عمید
(غَ فَقَ)
نعل پوشیدن. (از منتهی الارب). نعلین در پای کردن. (از تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(عَ هََ)
گوشت پاره پاره کرده در دیگ انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، زره افکندن از کسی. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). زره جدا کردن از کسی. (از اقرب الموارد). انداختن بر کسی زره او را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خاک از چاه بیرون آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از مهذب الاسما). گل از چاه بیرون آوردن. لاروبی کردن چاه، به درآوردن آنچه از زاد درانبان است. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، تیر از تیردان بیرون آوردن و پراکندن آن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) ، سرگین انداختن اسب. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). سرگین انداختن اسب و ستور سم دار. (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ ثَ)
حفره نثل، چاه کنده شده. (ناظم الاطباء). محفور. (اقرب الموارد). کندیده. (از منتهی الارب) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حُ موو)
درست شدن دست شکسته بطور غیرمستوی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ ثِ)
بسیار از هر چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، درشت و پرگوشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، غلیظ و ضخم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ ثُ)
جمع واژۀ عثول. رجوع به عثول شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
بر پا دارندۀ شتران و مصلح آن. (منتهی الارب) بر پا دارندۀ شتران و سیاست کننده آنها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ لُبْ بَ)
گرفتن. (از منتهی الارب) (آنندراج). گرفتن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : نعثه، اخذه و تناوله. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مُ عَ ثِ)
اسب که در رفتن پای گشاده دارد و به روشی بردارد که گویا از گل می کشد آن را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَعْ عا)
نعل بند. که نعل بر ستوران بندد:
آن کمیت گهری را که تو دادی به رهی
جز به شش میخ برآن نعل نبندد نعال.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(نِ)
جمع واژۀ نعل، به معنی کفش است. رجوع به نعل شود:
همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد
تا بدهد بوسه بر نعال محمد.
سعدی.
، نعل اسب. (از غیاث اللغات) :
گشته از میخ نعال مرکبان تحت الثری
گاو را چون خانه زنبور در تن استخوان.
عبدالواسع جبلی.
، صف ّ نعال، کفش کن. پائین اطاق. آستان. آستانه. درگاه. پایگاه. پایگه. (یادداشت مؤلف) :
بود که صدرنشینان بارگاه قبول
نظر کنند به بیچارگان صف نعال.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
یا ناتل، اسب ربیعه بن مالک است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ثِ)
بطن من بنی زید. (صبح الاعشی ج 1 ص 331)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نعل
تصویر نعل
آنچه بدان ستور سم را از سودگی نگاه دارند، پا افزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعال
تصویر نعال
جمع نعل بمعنی کفش است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعال
تصویر نعال
((نِ))
جمع نعل، کفش ها، پاپوش، پایین مجلس، درگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نعل
تصویر نعل
((نَ))
کفش، قطعه آهنی که زیر سم چهارپایان می زنند برای محافظت از آن، در آتش نهادن بی قرار کردن، مضطرب نمودن
فرهنگ فارسی معین