کلمه ای است چون ’بلی’، جز اینکه در جواب واجب گفته شود. (از تاج العروس). لغتی است در نعم. (از اقرب الموارد). بلی. (ناظم الاطباء). آری. (منتهی الارب) (آنندراج). کلمه تصدیق و ایجاب. (ناظم الاطباء)
کلمه ای است چون ’بلی’، جز اینکه در جواب واجب گفته شود. (از تاج العروس). لغتی است در نَعَم. (از اقرب الموارد). بلی. (ناظم الاطباء). آری. (منتهی الارب) (آنندراج). کلمه تصدیق و ایجاب. (ناظم الاطباء)
نعام عین، برای کامرانی و خاطرنوازی. (ناظم الاطباء). گویند: افعل ذلک نعم و نعم و نعمه و نعمه و نعام و نعام و نعام و نعامه و نعامه و نعامی و نعیم عین، ای افعله اکراماً لک و انعاماً لعینک. (معجم متن اللغه). افعل ذلک نعم عین، بالتثلیث و النصب باضمار الفعل، ای افعل ذلک انعاماً لعینک و اکراماً لک و ما اشبهه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
نعام َعَیْن، برای کامرانی و خاطرنوازی. (ناظم الاطباء). گویند: افعل ذلک نُعم َ و نَعم َ و نُعمَهَ و نِعمَهَ و نِعام َ و نَعام َ و نُعام َ و نِعامه و نُعامه و نعامی و نعیم عین، ای افعله اکراماً لک و انعاماً لعینک. (معجم متن اللغه). افعل ذلک نعم عین، بالتثلیث و النصب باضمار الفعل، ای افعل ذلک انعاماً لعینک و اکراماً لک و ما اشبهه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
شترمرغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اشترمرغ. (مهذب الاسماء). جمع واژۀ نعامه. (دهار). جمع نعامه است و بر واحد هم اطلاق شود. (از اقرب الموارد). اسم جنس است، مثل حمام. واحد آن نعامه است. (از منتهی الارب). بر مذکر و مؤنث هر دو اطلاق شود. (ناظم الاطباء) ، دشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مفازه. (اقرب الموارد) (المنجد) ، نشان که در راهها نصب کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (فرهنگ خطی) (ناظم الاطباء)
شترمرغ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اشترمرغ. (مهذب الاسماء). جَمعِ واژۀ نعامه. (دهار). جمع نعامه است و بر واحد هم اطلاق شود. (از اقرب الموارد). اسم جنس است، مثل حمام. واحد آن نعامه است. (از منتهی الارب). بر مذکر و مؤنث هر دو اطلاق شود. (ناظم الاطباء) ، دشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مفازه. (اقرب الموارد) (المنجد) ، نشان که در راهها نصب کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (فرهنگ خطی) (ناظم الاطباء)
نعامه در عربی، جمع نعام و نعامات و نعائم، در علم زیست شناسی شترمرغ، نفس، ظلمت، فرح، سرور، اکرام، راه آشکار، علامتی که در کنار راه برای راهنمایی برپا کنند، گروهی از مردم
نَعامَه در عربی، جمع نَعام و نَعامات و نَعائِم، در علم زیست شناسی شترمرغ، نفس، ظلمت، فرح، سرور، اکرام، راه آشکار، علامتی که در کنار راه برای راهنمایی برپا کنند، گروهی از مردم
جمع واژۀ نعم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چهارپایان. (غیاث اللغات). فارسیان بجای مفرد استعمال کنند. (آنندراج) : در جهان مرده شان آرام نیست کاین علف جز لایق انعام نیست. مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 5 ص 228). گر عاقل و هشیاری وز دل خبری داری تا آدمیت خوانند ورنه کم از انعامی. سعدی. نیست انعام خدا روزی انعامی چند نشود خاصۀ حق ماحضر عامی چند. طاهرنصیرآبادی (از آنندراج). و رجوع به نعم شود، نرمتر. (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ نَعَم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چهارپایان. (غیاث اللغات). فارسیان بجای مفرد استعمال کنند. (آنندراج) : در جهان ِ مرده شان آرام نیست کاین علف جز لایق انعام نیست. مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 5 ص 228). گر عاقل و هشیاری وز دل خبری داری تا آدمیت خوانند ورنه کم از انعامی. سعدی. نیست انعام خدا روزی انعامی چند نشود خاصۀ حق ماحضر عامی چند. طاهرنصیرآبادی (از آنندراج). و رجوع به نعم شود، نرمتر. (ناظم الاطباء)
شترمرغ. (غیاث اللغات) (دهار) : نگر نعامه و طوطی دو طایراند ولیک غذای آن شکر آمد غذای این اخگر. ازرقی. ، واحد نعام، به معنی یک شترمرغ، پالان، یا پائین آن. (منتهی الارب). الرحل، و قیل ما تحته. رجوع به معنی بعدی شود، پا، و گفته اند شکم پا. (از اقرب الموارد). رجل. پا. (متن اللغه). پای. رجل، ساق. (ناظم الاطباء) (متن اللغه)، استخوان ساق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه)، رگی است در پای. (مهذب الاسماء) (از متن اللغه)، زیر قدم. (منتهی الارب) .آنچه زیر قدم است. (از متن اللغه)، دماغ اسب یا دهن اسب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). پوشش دماغ. (منتهی الارب). پوستی که دماغ را پوشاند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)، آبکش تا که بر سر چاه باشد. (منتهی الارب)، چوب میان بکره. (مهذب الاسماء). چوبی که بکره را از آن درآویزند. (فرهنگ خطی). چوبی که بر دو دیوارۀ اطراف چاه (: زربوقین) نهند. (ازاقرب الموارد) (از متن اللغه). و بکره را بدان آویزند. (از متن اللغه)، آن دیوار که بر دوسوی چاه (بود) : نعامتان، آن دو دیوار که بر دو سوی چاه کنند و چوب نعامه را بر آن نهند. (از متن اللغه). رجوع به معنی بالا شود، چوبی بر دهانۀ چاه که در آن راه گذر آب کنند: خشبه علی فم البئرتقوم علیها السواقی. (متن اللغه)، سنگ بلند برآمده در اندرون چاه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صخرۀ برآمده در تک چاه. (از اقرب الموارد). سنگ برآمده در چاه. (از متن اللغه)، چوب بر پهنای سر چاه و بر بالای جوی خرد. (ناظم الاطباء)، سرای بر کوه که شبیه سایبان باشد. (منتهی الارب). هر بنائی که بر کوه باشد مانند سایبان. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)، دشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مفازه. (اقرب الموارد). بیابان. (ناظم الاطباء)، العلم المرفوع، نشان برپاکرده. (اقرب الموارد)، نشان راه. (منتهی الارب). نشان که در بیابان بود. (مهذب الاسماء). نشان که در راهها نصب کنند. (ناظم الاطباء). نشان که در بیابانها برپا کنند شناختن راه را. (از متن اللغه)، راه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). طریق. (اقرب الموارد) (متن اللغه)، شاه راه. (مهذب الاسماء). راه روشن. (فرهنگ خطی). محجه واضحه. (اقرب الموارد) (متن اللغه)، پیک شتابان. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). الفیج - رسول الاخبار - المستعجل. (از متن اللغه). پیک و قاصد شتابان. (ناظم الاطباء)، جماعت قوم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). گروهی مردمان. (مهذب الاسماء)، نفس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) .شخص کل الانسان نعامته. (متن اللغه)، تاریکی. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). ظلمت. (اقرب الموارد) (متن اللغه)، نادانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جهل. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (متن اللغه)، اکرام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (متن اللغه)، شادمانی. خورسندی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فرح. سرور. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه)، دراز، از زنان و درختان و جز آن. (از متن اللغه)، عقل. (ناظم الاطباء). گویند: هو خفیف النعامه، ای خفیف العقل. (متن اللغه)، گویند: افعل ذلک نعامه عین، بکنم آن به سر و چشم. (مهذب الاسماء). رجوع به نعام ، نعام ، نعام شود، جاء کالنعامه، رجع خائباً. (اقرب الموارد)، انت کصاحبهالنعامه، این مثل را در عیب و عتاب به کسی می گویند که بر غیر ثقه اعتماد کند. (ناظم الاطباء)
شترمرغ. (غیاث اللغات) (دهار) : نگر نعامه و طوطی دو طایراند ولیک غذای آن شکر آمد غذای این اخگر. ازرقی. ، واحد نعام، به معنی یک شترمرغ، پالان، یا پائین آن. (منتهی الارب). الرحل، و قیل ما تحته. رجوع به معنی بعدی شود، پا، و گفته اند شکم پا. (از اقرب الموارد). رجل. پا. (متن اللغه). پای. رجل، ساق. (ناظم الاطباء) (متن اللغه)، استخوان ساق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه)، رگی است در پای. (مهذب الاسماء) (از متن اللغه)، زیر قدم. (منتهی الارب) .آنچه زیر قدم است. (از متن اللغه)، دماغ اسب یا دهن اسب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). پوشش دماغ. (منتهی الارب). پوستی که دماغ را پوشاند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)، آبکش تا که بر سر چاه باشد. (منتهی الارب)، چوب میان بکره. (مهذب الاسماء). چوبی که بکره را از آن درآویزند. (فرهنگ خطی). چوبی که بر دو دیوارۀ اطراف چاه (: زربوقین) نهند. (ازاقرب الموارد) (از متن اللغه). و بکره را بدان آویزند. (از متن اللغه)، آن دیوار که بر دوسوی چاه (بود) : نعامتان، آن دو دیوار که بر دو سوی چاه کنند و چوب نعامه را بر آن نهند. (از متن اللغه). رجوع به معنی بالا شود، چوبی بر دهانۀ چاه که در آن راه گذر آب کنند: خشبه علی فم البئرتقوم علیها السواقی. (متن اللغه)، سنگ بلند برآمده در اندرون چاه. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صخرۀ برآمده در تک چاه. (از اقرب الموارد). سنگ برآمده در چاه. (از متن اللغه)، چوب بر پهنای سر چاه و بر بالای جوی خرد. (ناظم الاطباء)، سرای بر کوه که شبیه سایبان باشد. (منتهی الارب). هر بنائی که بر کوه باشد مانند سایبان. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)، دشت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مفازه. (اقرب الموارد). بیابان. (ناظم الاطباء)، العلم المرفوع، نشان برپاکرده. (اقرب الموارد)، نشان راه. (منتهی الارب). نشان که در بیابان بود. (مهذب الاسماء). نشان که در راهها نصب کنند. (ناظم الاطباء). نشان که در بیابانها برپا کنند شناختن راه را. (از متن اللغه)، راه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). طریق. (اقرب الموارد) (متن اللغه)، شاه راه. (مهذب الاسماء). راه روشن. (فرهنگ خطی). محجه واضحه. (اقرب الموارد) (متن اللغه)، پیک شتابان. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). الفیج - رسول الاخبار - المستعجل. (از متن اللغه). پیک و قاصد شتابان. (ناظم الاطباء)، جماعت قوم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (متن اللغه). گروهی مردمان. (مهذب الاسماء)، نفس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) .شخص کل الانسان نعامته. (متن اللغه)، تاریکی. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). ظلمت. (اقرب الموارد) (متن اللغه)، نادانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جهل. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (متن اللغه)، اکرام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (متن اللغه)، شادمانی. خورسندی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فرح. سرور. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه)، دراز، از زنان و درختان و جز آن. (از متن اللغه)، عقل. (ناظم الاطباء). گویند: هو خفیف النعامه، ای خفیف العقل. (متن اللغه)، گویند: افعل ذلک نعامه عین، بکنم آن به سر و چشم. (مهذب الاسماء). رجوع به نَعام َ، نُعام َ، نِعام َ شود، جاء کالنعامه، رجع خائباً. (اقرب الموارد)، انت کصاحبهالنعامه، این مثل را در عیب و عتاب به کسی می گویند که بر غیر ثقه اعتماد کند. (ناظم الاطباء)
نعامه در فارسی شتر مرغ، روان (نفس)، تاریکی، بزرگداشت، شاهراه، نادانی کانایی، تک پا شتر مرغ، جمع نعائم: کنیزکان بگرد او (پادشاه بیابان) کشیده صف ز کرکی و نعامه و قطای او. (منوچهری. د. چا. 83: 2)
نعامه در فارسی شتر مرغ، روان (نفس)، تاریکی، بزرگداشت، شاهراه، نادانی کانایی، تک پا شتر مرغ، جمع نعائم: کنیزکان بگرد او (پادشاه بیابان) کشیده صف ز کرکی و نعامه و قطای او. (منوچهری. د. چا. 83: 2)