جدول جو
جدول جو

معنی نظائر - جستجوی لغت در جدول جو

نظائر
(نَ ءِ)
جمع واژۀ نظیره به معنی مثل و مانند. رجوع به نظیره شود:
گر نظائر گویم اینجا و مثال
فهم را ترسم که آرد اختلال.
مولوی.
، جمع واژۀ نظور است. رجوع به نظور شود، افاضل. اماثل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (متن اللغه) ، گویند:عددت ابلهم نظائر، یعنی دو دو شمردم شتران ایشان را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نظائر
مثلها و مانند ها
تصویری از نظائر
تصویر نظائر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نظار
تصویر نظار
فراست، زیرکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نظایر
تصویر نظایر
نظیره ها، آثاری که در تقلید از اثر شاعر یا نویسنده های دیگری سروده یا نوشته می شود، جمع واژۀ نظیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نظار
تصویر نظار
ناظرها، بینندگان، جمع واژۀ ناظر
فرهنگ فارسی عمید
(ءِ)
روشن. درخشان. (غیاث) (آنندراج) ، شرانگیز میان مردم. (المنجد) ، در اصطلاح عروض، یکی از اقسام حروف قافیه است. رجوع به نائره شود
لغت نامه دهخدا
(نَ رِ)
چشم دار!. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منتظر باش. (ناظم الاطباء). اسم فعل است به معنی فعل امر یعنی: انتظر، مانند نزال و تراک. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَظْ ظا)
ابن هشام (یا هاشم) بن حارث الحذلمی الفقعسی، از قبیلۀ بنی اسد بن خزیمه و شاعر اسلامی است، او راست:
یقولون هذی ام عمرو قریبه
دنت بک ارض نحوها و سماء
الا انما بعدالحبیب و قربه
اذا هو لم یوصل الیه سواء.
(از الاعلام زرکلی ج 8 ص 360).
و نیز رجوع به سمطالعلی ص 826 و التاج ج 3 ص 576 و امالی ج 1 ص 488 شود
لغت نامه دهخدا
(نَظْ ظا)
شدیدالنظر. (المنجد). صیغۀ مبالغه است از نظر. (از اقرب الموارد) ، فرس نظار: اسب چالاک تیزخاطر بلنداطراف. (منتهی الارب) (آنندراج). شهم حدیدالفؤاد طامح الاطراف. (اقرب الموارد) (متن اللغه) ، گشنی است نجیب. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نُظْ ظا)
بینندگان. (آنندراج) (ناظم الاطباء). تماشاچیان. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ ناظر. رجوع به ناظر شود:
به دشت برشد روزی به صید کردن و من
ز پس برفتم با چاکران و با نظار.
فرخی.
ز خوب طلعتی و از نکوسواری کوست
ز دیدنش نشود سیر دیدۀ نظار.
فرخی.
از دیدن او سیر نگردد دل نظار
ز آن است که نظار همی نگسلد از هم.
فرخی.
بنشینیم همی عاشق و معشوق بهم
نه ملامتگر ما را و نه نظار و رقیب.
منوچهری.
هر لحظه کنی جلوۀ دیگر پی نظار
ز آن جلوه یکی مؤمن و دیگر شده ترسا.
اسیری (از آنندراج).
، مراقبان. که در کاری مراقبت کنند و آن را بپایند. نظارت کنندگان. رجوع به نظارت و نظارت کردن شود. هیأت نظار: گروهی که در کاری نظارت کنند که مأمورمراقبت و پائیدن حسن اجرای امری باشند
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دانائی. (منتهی الارب). حذق. نظاره. (المنجد) ، دریافتگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). فراست. (المنجد) (ناظم الاطباء) (متن اللغه). زیرکی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
پسرزادگان، جمع نبیره، و این جمع به تصرف فارسیان عربی دان است که لفظ فارسی را بطور عربی جمع کنند چنانکه فرامین جمع فرمان و خوانین جمع خان آورده اند. (غیاث اللغات). فرزندزاده ها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
عطایا. (متن اللغه). جمع واژۀ نصیره (به معنی عطیه). (از المنجد). رجوع به نصیره شود، جمع واژۀ نصیره (تأنیث نصیر به معنی ناصر). (از المنجد). رجوع به نصیر و نصیره شود
لغت نامه دهخدا
(نَ یِ)
جمع واژۀ نظیره، به معنی مثل و مانند و نظیر: هرگاه که دو دوست به مداخلت شریری مبتلا گردند هر آینه میان ایشان جدائی افتد و از نظایر و اخوات آن حکایت شیر است و گاو. (کلیله و دمنه). رجوع به نظائر شود، افاضل. اماثل. اخیار. (یادداشت مؤلف). رجوع به نظائر شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
جمع واژۀ نظیف. رجوع به نظیف شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
گروه ها و حلقه های ریسمان. قسمتهایی از ریسمان که محکم کنند و بندند. شکائک الحبل. (از متن اللغه). و خلله. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
جمع واژۀ نحیر. رجوع به نحیر شود، جمع واژۀ نحیره. رجوع به نحیره شود
لغت نامه دهخدا
(نَ ءِ)
جمع واژۀ نائره. رجوع به نائره شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
موضعی است به یمامه. حظایر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ ءِ)
جمع واژۀ حظیره. و قد ینبت (بر سیاوشان) فی حظائرالغنم. (ابن البیطار). حظایر. رجوع به حظیره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نائر
تصویر نائر
نایر در فارسی رمنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظار
تصویر نظار
بینندگان تماشاگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوائر
تصویر نوائر
جمع نائره، آفرازه ها آتش ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نظیره مانندها مانندگان: و نظایر این ماثر از سعادت بندگان آستان سلطنت آشیان بدیع نیست. توضیح در فارسی جمع نظیر هم آید
فرهنگ لغت هوشیار
جمع نبیره (بسیاق عربی) : وچون شاهزاده درشیروان قراروآرام گرفت میرزا برهان نامی ازنبایرسلاطین شیروان - که در میانه جماعت قساق میبود ... - بشیروان آمده. . توضیح نبایرجمع} نبیره {کلمه ایست که ازماده فارسی بصیغه عربی ساخته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حظائر
تصویر حظائر
جمع حظیره، خباک ها آغل ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نظار
تصویر نظار
((نُ ظّ))
جمع ناظر، بینندگان، تماشاچیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نظایر
تصویر نظایر
((نَ یِ))
جمع نظیره، مثل ها، مانندها
فرهنگ فارسی معین