جدول جو
جدول جو

معنی نطاق - جستجوی لغت در جدول جو

نطاق
کسی که خوب سخنرانی می کند، سخنور
تصویری از نطاق
تصویر نطاق
فرهنگ فارسی عمید
نطاق
کمربند، میان بند، نوعی جامۀ زنانه شبیه چادر که کمر آن را می بندند و دامن آن به زمین کشیده می شود
تصویری از نطاق
تصویر نطاق
فرهنگ فارسی عمید
نطاق
(نِ)
میان بند مردان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). میان بند. (دستوراللغه). کمربند. (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء). کمر. (مهذب الاسماء) (دهار). منطقه. (یادداشت مؤلف). آنچه بدان میان را بندند. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد). ج، نطق:
هرگز نطاق هجو تو نگشایم از قلم
تا زنده باشی ای خر زنار منطقه.
سوزنی.
به جدی هرچه تمامتر به استخلاص حصار طاق نطاق خدمت بستند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 205). نطاق طاقت از مقاسات آن بلا و معانات آن عنا تنگ آمد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 295). یک روز آتش حرب بالا گرفت و بهرام نطاق بگشاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 394).
ایا شهی که به هنگام کین وشاقانت
مجره را به دو انگشت بگسلند نطاق.
ظهیر فاریابی (از آنندراج).
در تو قبلۀ آفاق باد و خلق زمین
به مهر و مدح تو بگشاده نطق و بسته نطاق.
خاقانی.
دست بهشت صدر او دست قدر به خدمتش
گنبد طاقدیس را بسته نطاق چاکری.
خاقانی.
فلک به پیش رکاب وزیر هارون رای
نطاق بسته به هارونی آید اینت عجاب.
خاقانی.
خجسته باد ترا تاج و تخت سلطانی
به بندگیت سلاطین ملک بسته نطاق.
سلمان (از آنندراج).
، کنایه از افق:
چو خورشید سر برزند ز این نطاق
برآید ز دریا طراقاطراق.
نظامی.
، پارچه ای که زنان پوشند چنان که آن را در میان بسته و جانب بالایش را بر جانب زیرینش فروهشته تا به زانو گذرانند و جانب زیرینش تا به زمین رسانند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از آنندراج). و آن را حجزه و نیفه و هر دو ساق نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج). ازار. (مهذب الاسماء). شلوار بی پایچه. (دهار). شلوار مانند بدون تکه (بند شلوار) که زنان پوشند. (از متن اللغه). ج، نطق، مجمع مصر، کلمه نطاق را به معنی دامنی که زنان پوشند گرفته است. (از متن اللغه)، آب که تا نیمۀ پشته برسد. (از متن اللغه)، اصطلاح نجوم وهیئت: هر یک از اقسام چهارگانه تداویر و افلاک خارجهالمراکز را نطاق گویند، و نطاق های خارجهالمراکز را نطاقات اوجیه و نطاقات تداویر را نطاقات تدویریه گویند. اما مناسب آن بود که نطاق بر تمام دائره ای که منطقه نامیده میشود اطلاق گردد لکن هیویون این لفظ را بر قسمتی از دایره اطلاق کرده اند از باب تسمیۀ جزء به اسم کل. این مطلب را عبدالعلی بیرجندی چنین ذکر کرده است، و توضیح آن چنین است: علمای هیئت، افلاک خارجهالمراکز، و تداویر، یعنی هر یک از اینها را به چهار قسم مختلف در بزرگی و کوچکی تقسیم کرده اند، و هر کدام از آن اقسام را نطاق خوانده اند که دو تا از آنها دو نطاق سفلی متساوی است و دو تا، دو نطاق علوی متساوی. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
نطاق
(نَطْ طا)
سخن ران. (ناظم الاطباء). زبان آور. (یادداشت مؤلف). نطّاق، بر وزن صرّاف که در مبالغۀ ’ناطق’ استعمال کنند، از کلمات ساختگی است، مانند ’ثبّات’ و ’صرّاف’ و امثال آنها. (از نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز)
لغت نامه دهخدا
نطاق
میان بند، آنچه بدان میان را بندند سخنران، سخنور
تصویری از نطاق
تصویر نطاق
فرهنگ لغت هوشیار
نطاق
((نِ))
کمربند
تصویری از نطاق
تصویر نطاق
فرهنگ فارسی معین
نطاق
((نَ طّ))
نطق کننده، سخن ران
تصویری از نطاق
تصویر نطاق
فرهنگ فارسی معین
نطاق
خطیب، زبان آور، سخن پرداز، سخنران، سخنگو، سخنور، ناطق
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انطاق
تصویر انطاق
به نطق آوردن، به سخن آوردن، گویا ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناطق
تصویر ناطق
نطق کننده، سخنران، گوینده، سخنگو، آشکارا، واضح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفاق
تصویر نفاق
رواج و رونق گرفتن خرید و فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطاق
تصویر اطاق
اتاق، بخشی از یک ساختمان شامل دیوار، سقف و در برای سکونت یا کار، قسمتی از وسیلۀ نقلیه که سرنشینان در آن می نشینند، محفظه ای در دستگاه یا وسیلۀ باربری مثلاً اتاق بار
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
گویا گردانیدن و بسخن درآوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بنطق درآوردن. (از اقرب الموارد). بسخن درآوردن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (ترجمان القرآن جرجانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از یطاق
تصویر یطاق
یاطاق: ترکی خوابگاه شبستان خوابگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیاق
تصویر نیاق
جمع ناقه، ماده شتران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطاس
تصویر نطاس
همه دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطاع
تصویر نطاع
سفره آرای خوانچین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطاف
تصویر نطاف
جمع نطفه، تم ها زهک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفاق
تصویر نفاق
دوروئی کردن، کفر در دل نهفتن و ایمان به زبان آشکار کردن، دوزبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطاه
تصویر نطاه
کاسبرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطقا
تصویر نطقا
جمع ناطق: بر آنکه افلاک و کواکب احیا و نطقااند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نطوق
تصویر نطوق
سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعاق
تصویر نعاق
بانگ کلاغ، بانگ شبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجاق
تصویر نجاق
پارسی ترکی شده ناچخ نچک بنگرید به نجق پارسی ترکی گشته ناچخ نجک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نچاق
تصویر نچاق
نجاق نجک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناطق
تصویر ناطق
گویا، گوینده، سخنگوی، نطق کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطاق
تصویر اطاق
حجره، خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انطاق
تصویر انطاق
به حرکت آوردن، به سخن آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انطاق
تصویر انطاق
((اِ))
به سخن آوردن، به نطق در آوردن کسی را
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اطاق
تصویر اطاق
((اُ))
حجره، خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفاق
تصویر نفاق
((نِ))
مکر، دورویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفاق
تصویر نفاق
((نَ))
رواج یافتن، رونق گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نطوق
تصویر نطوق
((نُ))
سخن گویی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناطق
تصویر ناطق
سخنران، سخنگو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اطاق
تصویر اطاق
اتاغ، اتاق
فرهنگ واژه فارسی سره