بهله، و آن پوستی است که به اندام پنجۀ دست دوزند و میرشکاران و چرغ و بازداران بر دست کنند. (برهان قاطع). دستکش چرمین که بازبانان می پوشند. (ناظم الاطباء)
بهله، و آن پوستی است که به اندام پنجۀ دست دوزند و میرشکاران و چرغ و بازداران بر دست کنند. (برهان قاطع). دستکش چرمین که بازبانان می پوشند. (ناظم الاطباء)
آب که در تک دلو و مشک باقی بماند. (منتهی الارب). آب اندک که در تک دلو و مشک باقی بماند. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد). آب اندک، و گفته اند آب کمی که در ته مشک یا دلو باقی ماند. (از اقرب الموارد) ، قطاره. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). ج، نطاف، نطف
آب که در تک دلو و مشک باقی بماند. (منتهی الارب). آب اندک که در تک دلو و مشک باقی بماند. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد). آب اندک، و گفته اند آب کمی که در ته مشک یا دلو باقی ماند. (از اقرب الموارد) ، قطاره. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد). ج، نِطاف، نُطَف
نطف الماء نطفاً و نطافهً و نطفاناً و تنطافاً، کم کم جاری شدن. (از اقرب الموارد). نطف. (ناظم الاطباء). و رجوع به نطف شود، چکیدن از قربه بعلت شکاف و درز و دریدگی، متهم کردن کسی را به فجور و آلوده کردن او را به عیب، ریختن آب را. (از اقرب الموارد). بهمه معانی رجوع به نطف شود
نطف الماء نطفاً و نطافهً و نطفاناً و تنطافاً، کم کم جاری شدن. (از اقرب الموارد). نطف. (ناظم الاطباء). و رجوع به نطف شود، چکیدن از قِربه بعلت شکاف و درز و دریدگی، متهم کردن کسی را به فجور و آلوده کردن او را به عیب، ریختن آب را. (از اقرب الموارد). بهمه معانی رجوع به نطف شود